eitaa logo
شهدای کربلای خان طومان
571 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
5.7هزار ویدیو
83 فایل
کانال شهدایی، جهادی، اجتماعی، سیاسی عنایات شهدا در زندگی تون😍 فعالیت (جهادی،فرهنگی،مطالبه گری و..) به نیابت از شهدا @khadem_Sayed_Ali خادم جهادی: @talabejahadi کمک مومنانه: @Zynabi
مشاهده در ایتا
دانلود
📚از امر الرصاص تا خانطومان از دویار آسمانی چه بگویم؟ هرچه بگویم کم گفته ام. مقاومت جانانه ای در خانه زرد داشت! می گفت:«اونقدر توی خونه زرد می جنگم تا اون جا قتلگاه من بشه.» شهید که وقتی اورا صدا می زدند، مثل باز شکاری خودش را به خانه زرد و هرجای دیگری می رساند. یادم هست که در ۹۵/۱/۳۱، وقتی به او گفتند: «به خونه زد برو و به سیدرضا طاهر دست بده و کمکش کن!» او طوری رفت که زودتر از سیدرضا وارد خانه شد! وقتی رسید، بی سیم زد و گفت:«به کی دست بدم؟ اینجا که کسی نیست!» و در ۹۵/۲/۱۶، سیدرضا طاهر زودتر از او وارد خانه زرد شده بود. وقتی سیدرضا تیر خورد، از طریق بی سیم گفت: «کسی داخل نیاد.» اما در همین لحظه، مشتاقی وارد خانه زرد شد و او هم تیر خورد. خودم صدای مشتاقی را از بی سیم شنیدم که می گفت: «بچه ها من تیر خوردم. اگر می تونید بیایید منو ببرید!» چند دقیقه بعد، بار دیگر بی سیم زد و گفت: «من دیگه دارم یا حسین(ع) می شم!»
شهدای کربلای خان طومان
#کتابخوانی 📚از امر الرصاص تا خانطومان از دویار آسمانی چه بگویم؟ هرچه بگویم کم گفته ام. #سیدرضا_طاهر
📚از ام الرصاص تا خانطومان اما قصه ی پر غصه و داستان دنباله دار صدای بسیاری از بچه ها که از بی سیم به گوش می رسد؛ صدای حسین مشتاقی: «مشتاقم! پشت خونه زرد هستم. یه نفر جواب بده!» عبدالله: «مشتاق_عبدالله» مشتاقی: «جانم! من دم در خونه زرد هستم.» عبدالله: «دور و بر خونه زرد وضعیت چه طوره؟» مشتاقی: «اطراف رو هنوز نگرفتیم. بهت می گم.» عبدالله: «کاملا مواظب باشید!» مشتاقی: «جایی که سالخورده شهید شده، یه تک تیرانداز داره بچه هارو می زنه!» عبدالله: «تو هم همپای اون، یه نفر رو بکار تا اون رو بزنه!» سیدرضا: «تقی_سیدرضا» تقی: «جانم!» سیدرضا: «سیدرضا هستم. تیر خوردم. بچه ها رو بفرستید توی خونه زرد!» تقی: «مشتاق_تقی» مشتاقی: «جانم! من توی خونه زردم. مشغول درگیری ام.» تقی: «ماشاالله! خدا قوت بده! سیدرضا رو بیارید عقب!» سیدرضا: «مشتاق_سیدرضا» مشتاقی: «سید، کجایی؟ جلو هستن! من تیر اندازی کنم؟» سیدرضا: «یکی از بچه ها هست. مشتاق، جلو نیا! دشمن هم هست.» در اینجا، شهیدمشتاقی این هشدار شهیدسیدرضا طاهر را نشنید یا به آن اهمیتی نداد. او برای کمک به همرزمش وارد خانه زرد شد که دشمن او را هدف قرار داد. پس از او دیگر کسی نتوانست برای کمک به آنها، وارد خانه شود و منطقه به طور کامل تحت تصرف دشمن درآمد. پیکر پاک این شهیدان، در خانه زرد خانطومان جاودانه شد. اما چند روز بعد با لطف و عنایت خداوند، پیکر هردو شهید در مبادله ی تکفیری ها با حزب الله لبنان، به وطن بازگشت.
شهدای کربلای خان طومان
#کتابخوانی 📚از ام الرصاص تا خانطومان اما قصه ی پر غصه و داستان دنباله دار صدای بسیاری از بچه ها که
📚از ام الرصاص تا خانطومان مشتاقی: «محمود_مشتاق» محمود: «بله!» مشتاقی: «خونه زردم. نیرو می خوام!» محمود: «مشتاق کجایی؟» مشتاقی: «تو خونه زردم. وضعیت خیلی بده! بیایید اینجا، تانک دشمن آمده بالا!» «تقی! صدا رو داشتی؟ ما خونه زرد رو گرفتیم.» رضا: «طاها_رضا» طاها: «بله!» رضا: «به کمکی بگو دست شون رو بگیره!» مشتاقی: «مشتاقم! توی خونه زردم. نیرو می خوام!» «الان بچه ها میان؟» رضا: «عبدالله! مشتاق توی خونه زرده! نیرو بفرستید! بچه ها توی خونه زرد مشکل دارند! درگیری خیلی سنگینه! نیروهای ما کمه!» مشتاقی: «محمود_مشتاق» محمود: «بله!» مشتاقی: «وضعیت سیدرضا خیلی بده! نیرو بفرست!» محمود: «می فرستم، چشم!» مشتاقی: «عبدالله_مشتاق» عبدالله: «مشتاق کجایی؟ سریع بگو؟» مشتاقی: «توی خونه زردم. بیا! حال مون خیلی بده! من تنهام.» (در این زمان، حسین مشتاقی هم تیر می خورد.)
شهدای کربلای خان طومان
#کتابخوانی 📚از ام الرصاص تا خانطومان #مکالمات_بی_سیم #لحظات_آسمانی_شدن مشتاقی: «محمود_مشتاق» محمود
📚از ام الرصاص تا خانطومان مشتاقی: «بچه ها من مشتاقم! خداحافظ!» عبدالله: «مشتاق جان صبر کن! بچه ها دارن میان.» مشتاقی: «عبدالله، وضعیت قرمزه!» «عبدالله! مشتاقم. توی خونه زردم. یا حسینم! عبدالله!» عبدالله: «محسن_عبدالله» محسن: «به گوشم!» عبدالله: «اگه صدای بچه هارو داری، سمت چپ خونه زرد رو بکوبید!» مشتاقی: «عبدالله! مشتاقم. تو رو خدا خودتونو برسونید!» عبدالله: « دارم میام!» مشتاقی: «مشتاقم! اون ها دارن ما رو می زنن! من زخمی ام! من دیگه دارم می رم! دارم یا حسین(ع) می شم!»