شهدای کربلای خان طومان
#کتابخوانی 📚از امر الرصاص تا خانطومان از دویار آسمانی چه بگویم؟ هرچه بگویم کم گفته ام. #سیدرضا_طاهر
#کتابخوانی
📚از ام الرصاص تا خانطومان
اما قصه ی پر غصه و داستان دنباله دار صدای بسیاری از بچه ها که از بی سیم به گوش می رسد؛
صدای #مکالمات_بی_سیم #لحظات_آخر_آسمانی_شدن
حسین مشتاقی: «مشتاقم! پشت خونه زرد هستم. یه نفر جواب بده!»
عبدالله: «مشتاق_عبدالله»
مشتاقی: «جانم! من دم در خونه زرد هستم.»
عبدالله: «دور و بر خونه زرد وضعیت چه طوره؟»
مشتاقی: «اطراف رو هنوز نگرفتیم. بهت می گم.»
عبدالله: «کاملا مواظب باشید!»
مشتاقی: «جایی که سالخورده شهید شده، یه تک تیرانداز داره بچه هارو می زنه!»
عبدالله: «تو هم همپای اون، یه نفر رو بکار تا اون رو بزنه!»
سیدرضا: «تقی_سیدرضا»
تقی: «جانم!»
سیدرضا: «سیدرضا هستم. تیر خوردم. بچه ها رو بفرستید توی خونه زرد!»
تقی: «مشتاق_تقی»
مشتاقی: «جانم! من توی خونه زردم. مشغول درگیری ام.»
تقی: «ماشاالله! خدا قوت بده! سیدرضا رو بیارید عقب!»
سیدرضا: «مشتاق_سیدرضا»
مشتاقی: «سید، کجایی؟ جلو هستن! من تیر اندازی کنم؟»
سیدرضا: «یکی از بچه ها هست. مشتاق، جلو نیا! دشمن هم هست.»
در اینجا، شهیدمشتاقی این هشدار شهیدسیدرضا طاهر را نشنید یا به آن اهمیتی نداد. او برای کمک به همرزمش وارد خانه زرد شد که دشمن او را هدف قرار داد. پس از او دیگر کسی نتوانست برای کمک به آنها، وارد خانه شود و منطقه به طور کامل تحت تصرف دشمن درآمد.
پیکر پاک این شهیدان، در خانه زرد خانطومان جاودانه شد. اما چند روز بعد با لطف و عنایت خداوند، پیکر هردو شهید در مبادله ی تکفیری ها با حزب الله لبنان، به وطن بازگشت.
#حماسه_سازان_خانطومان