#خاطرات_شهید
در مأموریت ها همه رزمندگان چفیه میانداختند گردنشان الا محمود؛
یک شال سیاه داشت که همیشه گردنش بود، نه فقط محرم و صفر...
یکبار از او خواستم تا علت شال سیاه انداختنش را برایم بگوید گفت:
مادر جان! ما عزادار امام حسین علیه السلام هستیم...
گفتم: الان که محرم وصفر نیست!
گفت: مادرم! عزادار امام حسین علیه السلام بودن محرم و صفر نمی خواهد ما همیشه عزادار حسینیم...
#شهید_محمود_رادمهر🌷
@KarbalaKhanTuman
#خاطرات_شهید
●خستگی نداشت. می گفت من حاضرم تو کوه با همتون مسابقه بذارم، هر کدوم خسته شدین، بعدی ادامه بده… اینقدر بدن آماده ای داشت که تو جبهه گذاشتنش بیسیم چی. بیسیم چی (شهید) پور احمد…
●اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود. به این اصل خیلی اعتقاد داشت که اگه واقعاً کاری رو برای خود خدا بکنی، خودش عزیزت می کنه. آخرش هم همین خصلتش باعث شد تا عکس شهادتش اینطور معروف بشه.
●هر کار می کرد، برا خدا می کرد؛ اصلاً براش مهم نبود کسی خبردار می شه یا نه! عجیب نسبت به بچه های یتیم هم حساس بود، کمک به یتیمان هیچوقت فراموشش نمی شد…
●یه بار که تو منطقه حسابی از بچه ها کار کشیده بود و به قول معروف عرقشون رو در آورده بود، جمعشون کرد و بهشون گفت: “نکنه فکر کنین که فلانی ما رو آموزش می ده، من خاک پاهای شماهام. من خیلی کوچیکتر از شماهام… اگه تکلیف نبود هرگز این کار رو نمی کردم….”
ولی دلش رضا نداده بود و با گریه از همه خواست که دراز بکشن. همه تعجب کرده بودن که می خواد چیکار کنه. همه که خوابیدن اومد پایین پای تک تک بچه ها و دست می کشید به کف پوتین بچه ها و خاکش رو می مالید رو پیشانیش…. می گفت: من خاک پای شماهام ….
📎بیسیمچیگردان انصار لشگر۲۷محمدرسولالله
#شهید_امیر_حاجامینی🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۴۰/۱۰/۵ ساوه
●شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۱۰ جنوب کانال ماهی ، شلمچه ، عملیات کربلای ۵
#خاطرات_شهید
●پسرم ازروی پله ها افتاد ،دستش شکست.
بیشتر از من عبدالحسین هول کرد.بچه راکه داشت به شدت گریه میکرد بغل گرفت.
ازخانه دویدبیرون.چادرسرم کردم ودنبالش رفتم.ماتم برد وقتی دیدم دارد می رودطرف خیابان.تامن رسیدم به او،یک تاکسی گرفت.
درآمد لحظه ها،ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود.
●خانه ما آفتاب گیربود.ازاواسط بهارتااوایل پاییز من وچند بچه قدونیم قد،دایم باگرما دست و پنجه نرم می کردیم.
فقط یک پنکه درب وداغان داشتیم.من نمی دانستم عبدالحسین فرمانده گردان است ولی می دانستم حقوق اوکفاف خریدن یک کولر را نمی دهد.
یک رو اتفاقی فهمیدم ازطرف سپاه تعدادی کولر به او داده اند تابه هرکس خودش صلاح میداندبدهد.
بعضی از دوستانش واسطه شده بودند تایکی ازآنهاراببردخانه خودش ،قبول نکرده بود.بهش اصرارکرده بودند.
گفته بود:این کولرهامال آن خانواده هاییه که جگرشون داغ شهید داره ،تاوقتی اوناباشن نوبت به خانواده من نمی رسه...
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#سالروز_ولادت 🌷
#خاطرات_شهید
● همیشه از پدر و مادر قدردانی میکرد و عذرخواه بود که نتوانسته محبّت آنها را جبران کند. علاوه بر آن، به من و برادرم که از او کوچکتر بودیم، احترام میگذاشت و هیچوقت ما را به اسم صدا نمیزد، بلکه میگفت: آبجی و داداش.»
● یک سال قبل از شهادتش، در برخی از خصوصیات اخلاقی و اعتقادیاش به کمال رسید؛ به گونهای که بتواند برای شهادت آماده شود. او هیچ وابستگیای به دنیا نداشت. در پایگاه محل خدمتش، چند عکس شهید را روی دیوار قرار داده بود؛ اما یک جای خالی کنارش گذاشته بود. به دوستانش میگفت: این، جای عکس من است. او همیشه به من میگفت: حجابت را حفظ کن و در زندگی، حضرت فاطمه را الگوی خودت قرار بده.»
✍به روایت خواهر شهید
#شهید_رضا_قربانی_میانرودی🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۷۰/۱۲/۲۵ تنکابن ، مازندران
●شهادت : ۱۳۹۲/۶/۱۶ درگیری باقاچاقیان ، کرمانشاه
#خاطرات_شهید📕
🌊یکی از روزهای جمعه سال۱۳۸۹ یا ۱۳۹۰ بود. شهید مرادخانی بچههای گردان رو به منطقه دریاسر تنکابن برده بود.
🔰آن روز جشنوارهای در آنجا بود و کلاً دختران و پسرانی بودند که هیچ کدومشون حجاب نداشتند.
⁉️من داشتم با شهید مرادخانی بحث میکردم که چرا ما باید تو این مکان بیحجاب و پر از گناه حضور داشته باشیم؟
👌شهید مرادخانی گفت:«همین که ما تو این فضا و با این لباس مقدس حضور داریم و نماز جماعت برپا میداریم، کُلّی ارزش داره...»
📸پ.ن: سال ۱۳۸۹ یا ۱۳۹۰ در منطقه دریاسر تنکابن
🎙راوی: همرزم شهید
#شهید_سردار_محرمعلی_مرادخانی
🌹کانال رسمی شهید مدافع حرم
سردار محرمعلی مرادخانی🔰🔰🔰
🌐 https://eitaa.com/joinchat/3226992886C3b98fc5617
هدایت شده از شهید سیدرضا طاهر 🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#خاطرات_شهید
پیکر #سیدرضا را برای وداع، به خانهی عمو آوردند.
من زیر تابوت را داشتم.
نمیدانم چطور شد که دلم رفت کربلا و همانجا خیلی خودمانی به سیدرضا گفتم: "آقا رضا؛ اگر امسال کربلایم را ردیف کردی که هیچ؛ اگر کربلایم را ردیف نکردی، نامردی تمامه!"
آبان ماه بود.
با پول کمی که داشتم کربلایم جور شد و رفتیم زیارت.
راوے : پسرعموی #شهید_سیدرضا_طاهر
📖برشی از کتاب #طاهر_خانطومان
🌴کانال "شهید سید رضا طاهر"
🆔 @shahid_taher
هدایت شده از شهید سیدرضا طاهر 🕊
💠 #خاطرات_شهید
🔸مرخصی ساعتی
اتفاق می افتاد وقتی محل کار بود، گاهی ۲ دقیقه از وقت اداریاش را به کار شخصی اختصاص میداد.
همهی این دو دقیقهها و یا بیشتر و کمتر را یادداشت میکرد و برای خودش مرخصی ساعتی رد میکرد...؛
این در حالی بود که چون فرمانده دسته بود، میتوانست از اختیارات فرماندهیاش استفاده کند؛ اما نمیکرد.
🔺 #نقل_ازهمکارشهید
برشی از کتاب #طاهر_خانطومان
کتاب خاطرات #شهید_سیدرضا_طاهر
🌴کانال"شهید سیدرضا طاهر"
🆔 @shahid_taher