eitaa logo
شهدای کربلای خان طومان
603 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
6.6هزار ویدیو
96 فایل
کانال شهدایی، جهادی، اجتماعی، سیاسی عنایات شهدا در زندگی تون😍 فعالیت (جهادی،فرهنگی،مطالبه گری و..) به نیابت از شهدا ادمین کانال: @khadem_Sayed_Ali خادم جهادی: @talabejahadi کمک مومنانه: @Zynabi ((کپی با ذکر صلوات جایز است))
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 بزرگواری تعریف میکرد👇 پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم ، 🔹 در شش سالگی که کمی خواندن و. نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست 🏴 در بزم غم حسین مرا یاد کنید 🏴 بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا بوده ؟؟ روزی در سن حدودا بیست سالگی در کوچه میرفتم که مردی حدودا پنجاه ساله که نامش بود و فهمیده بود من پسر هستم ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست و گریست !!! وقتی آرام شد راز گریستن خودش را برای من اینگونه تعریف کرد : در جوانی چند روز مانده به ازدواجم گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازه پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است لطفا ارزان و کم وزن به نامزدم نشون بده طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند از قضا نامزدم سرویس زیبا و‌ بسیار گرانی را انتخاب کرد ، من که همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم ناگهان پدرت گفت : (_آقا قربان اسمت ، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت الباقی بدهی من به شما از بابت بنایی که در خانه مان کردی صد تومان است و سپس (به پول آن زمان ) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد. من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه میکردم و در دلم به خودم میگفتم کدوم ؟ کدوم ؟ من از حاجی ندارم !! بالاخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ ، بلکه صد تومان خرج عروسی ام را هم داد و مرا راهی کرد. 🔸گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدتها شنیدم در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر از دنیا رفته آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم وقتی همسرم شنید که حاجی را در موقع ازدواجمان به او داده زد زیر گریه و آنقدر ناله کرد که از حال رفت وقتی زنم آرام شد از او پرسیدم تو چرا اینقدر گریه میکنی و همسرم با هق هق اینگونه جواب داد : آنروز بعد از خرید ، چون مادرم وصله دار بود حاجی فهمید که ما هم ، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در میزند من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند که مبادا ما خجالت بکشیم پولی در پاکت به مادرم داد و گفت خرج دخترتان است حواله ی امام_حسین_علیه_السلام است ، لطفا به نگویید که من دادم !! تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده ، بگونه ای که آنروز پول و خرج مرا طوری داد که زنم نفهمید. و خرج زنم را طوری داد که من نفهمیدم !!! وقتی این ماجرا را در سن بیست سالگی از زبان حسین آقای کهنه داماد شنیدم فهمیدم که پدرم 🌷 همانگونه که در عزای امام حسین بر می زده دست نوازش بر سر هم می کشیده همانگونه که در عزا بر میزده مرهمی به سینه هم بوده و همانگونه که برای سفره نذری مینداخته هرگز دستش به و آلوده نبوده و یک حسینی حسینی راستین بوده است ..... 🌷 🌷 دل مردم درتلاطمه‌، اگر کاری از دستت تو این روزگار سخت بر اومد بخاطر و انجام بده که حتما نتیجش را تو همین دنیاخواهی دید. یاعلی مدد 🔸اگر لذت بردید نشرش دهید شاید گره ای از کار مسلمانی باز بشه و روح و در جامعه دوباره گسترش پیدا کنه
🕊🌺 ۹۵/۲/۱۶ هنوز نمیرفت که تو مسجد شنید که حاج آقا رومنبر گفته آدم خوبه الوضو باشه. تو خونه روزی سه بار وضو میگرفت ومیگفت " آدم خوبه باشه" از بچه گی کارهای رو یاد میگرفت و انجام میداد. : بارها تو موضوعات مختلف به ما میگفت :که ماباید طوری زندگی کنیم که زمینه ساز آقا امام زمان باشیم. و و . حتی لباس پوشیدنمون.. اصلا ورد زبانش بود که زمینه ساز ظهور باشیم. در همین راستا خودشو همزمان باسفر برگذار کرد. جشن با ولیمه حج یکی شد..... آره حاج سعید ما همیشه دوست داشت جزء زمینه سازان ظهور باشه... این شد که علیرغم اینکه شغلش ستادی بود ،یکسال دوندگی و تلاش کرد تا اسمش رو واسه مدافعین حرم بنویسند. با همه سختگیریها موفق شد و به آرزوی خودش رسید...💔 @Modafeaneharaam
@بسم الله الرحمن الرحیم. ای از کربلای خان طومان ٩۵ه ش.(شماره ۴، شهید مجید سلمانیان ). /روز ١۶ اردیبهشت، مصادف با روز عید مبعث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم بود. الاسلام مجید سلمانیان، اهل کرج وبعنوان مسئول فرهنگی و تبلیغات تیپ امام حسن مجتبی علیه السلام (یگان ویژه ٢۵کربلا) بود. روحانی شجاع، ایثارگر، جهادی، شهادت طلب بود که می‌گفت بنده مجوز حضورم را برای دفاع از حرم وحریم، از حضرت زینب کبری س) گرفتم. بدنبال روزی شهادت درکنار روزی ونعمت جهاد فی سبیل الله بود. وکردار شیخ مجید بسیارجذاب وخیلی سریع بارزمندگان اسلام انس میگرفت. های ماه رجب، جزبرنامه های موردنظرش بود. برای تدارک عید مبعث وجشن ان به شهر حلب رفت وازطریق فرهنگی و تبلیغات قرارگاه حضرت رقیه (س) مقداری وسایل، شیرینی وشکولات تهیه کرد وبه جبهه خان طومان اورد. عید مبعث، شب آماده باش ١٠٠درصد برای آمادگی هابود. درشرایط فوق، شیخ مجید، درسنگر ها جشن عید را اجرا کرد. شادی و لبخند وبمب روحیه بود واین شادی وروحیه رابه رزمندگان تزریق میکرد. عید مبعث گذشت وروز ١۶اردیبهشت ساعت ١٢ظهر، هجوم سوم دشمنان با اجرای آتش های پراکنده وسپس پرحجم شروع شد. مردان آسمانی شروع شده و آنانی که وعده شهادت را گرفته وباید به حجله گاه عشق الهی میرفتن سرازپانمیشناختند. خود شیخ مجید، ازان جنس آدم هابودکه روزیش راباالتماس وزاری ازبزرگ بانوی جهان اسلام گرفته بود. روز واقعه، سیزده شهید مازندرانی ویک شهید کرجی، تعدادی ازفاطمیون و...... پروازی شدند وبرسفره پرنعمت وبرکت حضرت رسول اعظم (ص) متنعم گشتند. مجید سلمانیان، این رزمنده ومبلغ باصفا وباخدادرسحرگاه ١٧اردیبهشت درحالی که پابه پای رزمندگان اسلام باتکفیری های ملعون می‌جنگید ویاری شان می‌کرد مورد اصابت تیرهای کینه دوزانه سلفی های تکفیری قرارگرفت، مجروح وسپس عاشقانه شهادت راکه آرزویش بود به آغوش گرفت وبه مقام عندربهم یرزقون رسید. پیکرش چندسالی درکربلای خان طومان ماند وپس از آزادسازی مجدد آن سرزمین وبا تلاش گروه های تفحص، کشف، شناسایی، به وطن اسلامی ایران برگشت. نام و یادش همیشه دربین مدافعان حرم وهمه رهروان شهیدان زنده است ، (دراردیبهشت اتفاق افتاد) مجموعه ای از ویژگی ها وخاطرات این شهید، تدوین وچاپ ومنتشر شده است. روحش شاد و راهش پررهرو باد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. (انصار الولایه)