هروقتدیدیراھندارے
چنددقیقہپشتدربشین
خدادرروبـازمیڪنہ...(:
#حاجاسماعیلدولابۍ🌱
#دق_الباب_شبانه
#حدیث_بندگی 🌸🍃
دعای قبل از خواب
(بقول حاج قاسم):
خدایا مرا پاکیزه بپذیر...
سلام بر یوسف زهرا☘☘
سحر روز دوازدهم هم رسید ،
آقاجان تو کجایی؟؟😭😭
🌸12صلوات برای تعجیل در فرج و سلامتی اقامون حضرت ولی عصر «عج».
#اللهم عجل لولیک الفرج🤲🍃
#نشردهید
@Karbala_1365
برنامه #قرارفیروزهای امروز را از دست ندهید قصه قصه ی یوسف گمگشته ازغواصان دست بسته عملیات کربلای ۴
چهارشنبه ساعت ۱۹/۲۰
شبکه استانی همدان
.
#رهبر_معظم_انقلاب:
در #ارتباط_تصویری با مجموعههای تولیدۍ:
تولید را میتـوان به سیسـتم ایمنـۍ و دفاعۍ بدن تشبیه ڪرد.
این روزهـا مسئـله کرونا هَـم مطـرح است.
نقـش سیسـتم دفاعۍ بـدن در مواجهـه با ویـروسهـا،
میڪروبهـا و مـهاجمهاۍ ضـد سلامـت نقـش خیلۍ مهمۍ است.
همین ویـروس #کرونا بلاشڪ وارد خیلۍ از بدنـها شد
لڪن آنهـا مریض نشدنـد.
چــرا؟ بــه خاطـر این ڪه یـک سیسـتم دفاعۍ سالـم خوبـی داشتند
توانسـت دفاع ڪند و امنیـت بـدن را تأمین بڪند.
در اقتـصاد ڪشور اگـر مـا اقتصـاد را بـه یک بـدن تشبیه ڪنیم
بدن انـسان تشبیه بکنیم
سیستـم دفاعـی و امنیـتبخش اقتـصاد عبارت از تولید است.
یعنی آن چـیزی ڪه میتواند ویروسهـای مهـاجم
و میڪروبهای مهاجـم به اقتصاد را خنثی بڪند
و اقتصاد را سـالم نگه دارد تولید در ڪشور است.
ما البتـه اقتصـادمان متأسـفانه دچـار میڪروبها
و ویروسـهای طبیعۍ متعددی است
و ویروسهـای دسـتساز هَـم مثـل تحریم
و مسـئله قیمـت نفت هم حوادثۍ هستند ڪه به اقتصاد ضربه میزنند؛
اگــر مـا تولیـد خـوب و منـاسب
و شایسـته و روبهرشد همـواره در ڪشور داشته باشیم
در مقابل این ویروسها میتوانیم مقاومت بڪنیم.
#رمضان
@Karbala_1365
🌸🌸برای سلامتی من دعا نکنید 🌸🌸
دختر #شهیدحاج_یونس_زنگی_آبادی گفت: حاج قاسم هر زمان با خانواده ما دیدارمی کرد،می گفت :شما خانوادههای شهدا همیشه برای سلامتی من دعا میکنید و برای شهادت من که آرزو است دعا نمیکنید .🌸🌸
سال 1397 قبل از تشرف به حج تمتع برای خداحافظی با سردار سلیمانی تماس گرفتم که سردارحسین پورجعفری تلفن ایشان را جواب داد و به من گفت: ما هم امسال به حج مشرف خواهیم شد و تلفن را به حاج قاسم داد و ایشان التماس دعا گفتند و خداحافظی کردند.
در مکه قبل از انجام اعمال حج، 🌸🌸شهید حسین پورجعفری به من پیام داد که ساعت 9 صبح در مسجد الحرام باشم و من به اتفاق همسرم به آنجا رفتیم و بعد از یک سلام و احوال پرسی🌸 یک پاکت نامه به من داد و گفت: این پاکت را سردار دادند که به شما برسانم.
از آقای پورجعفری خداحافظی کردیم و روبروی حجرالاسود جایی پیدا کردیم و نشستیم و نامه را باز کردم...
💚💚💚 #فاطمهام! دختر خوبم! سلام، حجت قبول و سعیات مشکور و تمام اعمالت مقبول. دخترم من به مصیبتی دچار شدهام که کلیدش در دست آبروی تو است. دخترم خواهش میکنم خواهش میکنم، جزشهادت برای من چیزی نخواه وگرنه ظلم به من است لطف نیست. عزیز دخترم یادت نرود. دخترم خیلی گرفتارم. فاطمه ام من در شب تاریک در صحرایی حیران و گرفتارم جامانده ام جامانده ام جامانده ام.
🌷🌷🌷 شادی روح سردار دلها #حاج_قاسم_سلیمانی وهمسنگرانشان صلوات🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
. 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 #را
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
…❣🕊
#خاطرات_روزهای_عاشقی
🕊
#هفتادو_دومین_غواص👣
✍خاطرات جذاب و زیبای
جانباز #کریم_مطهری ،
فرمانده #گردان_غواصی_جعفرطیار
لشکرانصارالحسین #همدان
❣🕊❣
🌷این #کتاب زیبا در یازده موج به نگارش در آماده که ما در اینجا موج نُهم و دهم ، بنام #حقیقت_کربلای_چهار و #راهکار_اشک ، را بیان میکنیم...✨
باشد که شهدای عملیات #کربلای۴ شفاعتمان فرمایند.♥️
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
. 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 #را
.
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #راهکار_اشک
💧
#قسمت_بیست_پنجم
#صفحه۵۵
🕊
🍂🍃🌾
🕊
💧آب هنوز در زیر چوب بود و نفرات اول با دردسر کمتر و البته به کندی عبور کردند.
علی آقا هم با چند نفر آن طرف پل دست بچه ها را میگرفتند. وضعیت هر دقیقه بدتر و طغیان آب بیشتر می شد. تا جایی که آب از سطح روی پل چوبی بالاتر آمد و دیگر پل دیده نمیشد و بیشتر نیروها هنوز زیر باران در این سوی پل معطل عبور بودند. آنجا آدم قدبلند و قوی هیکلی مثل قاسم بابانظر به کارمان آمد طنابی داخل دستش پیچاند و داخل آبی که حدفاصل پل چوبی و تخت سنگ بود ایستاد، که بچهها طناب را بگیرند و با آن به سمت پل چوبی بیایند قاسم تا سینه داخل آب بود.
با یک دست طناب را گرفته بود با دست دیگرش بچهها را عبور میدهد تا به کمک بچههای روی پل دست به دست شوند و به آن طرف بروند. مدتی گذشت قاسم بابانظر خسته شد. سعید صداقتی هم که مثل او قدبلند بود کار قاسم راتا دقایقی ادامه داد. او هم تعدادی را عبور داد و توانش تمام شد. دیگر فرد بلندی که به خواهد تا سینه توی آب برود، جز من نبود. طناب را دور دست سالمم پیچاندنم و با دستی که از شدت سرما تا استخوان می سوخت، بچهها را دست به دست کردم.
هنوز نصف نیروها باقی مانده بوده بودند. سر و صدا و اعتراضشان میان صدای امواجم شده بود. صدای امواجی که مرا یاد امواج خروشان #اروند در آن شب عاشورایی #کربلای۴ انداخت. عکس العملی از سمت دشمن نبود. رعد و برق سنگین و توده سیاه ابری که تا سینه کوه #قامیش قد کشیده بود، نمیگذاشت ما را ببینند و صدای بچهها را بشنوند. آب از سینه هم بالاتر زد. بچه ها با اضطراب روی پل چوبی که دیده نمیشد رسیدند و با کمک نفراتی که روی پل بود، عبور میکردند. گاهی از تلاطم آب به هم می خوردند که ناگهان یکی از آنها رها شد و به داخل آب رودخانه افتاد مثل پر کاه آب او را برد.
غرش توفنده آب کم کم نظم ما چند نفر را، که کارمان دست به دست کردن بچهها بود به هم ریخت. کار از قاعده درآمد. من دست روی لباسشان میانداختم تا مبادا به داخل آب بیفتند؛ اما با تمام تلاشها، شش نفر از دستانمان رها شدند و سیل خروشان آنها را با خود برد. وقتی آخرین نفرات عبور کردند، ما چند نفر که روی پل چوبی و آب بودیم، به سمتی که قرار بود، جمع شدیم. #علی_آقا و چند نفر هم آن طرف ایستادند که یکبار سیل پل چوبی را هم با خود برد.
مغزم قفل شد. حتی نمی شد تصور کرد که میتوانیم یک قدم داخل آب بگذاریم و شنا کنیم. باید این سوی آب منتظر میماندیم تا آب پایین برود. علی آقا از آن طرف فریاد میزد و نگرانی اش در این فریادها پیدا بود.
این طرف از میان آن چند نفر که آب برد، صحنه یک نفرشان عذابم می داد. او که محاسن بلند و زیبایی داشت، یک آن از خاطرم نمیرفت. وقتی می خواستم دستش را بگیرم، اول کوله پشتی اش را داد. باعصبانیت گفتم: خودت بیا ! کوله پشتی را برای چی آوردی؟ با صدای بلند گفت: #بیتالماله. سعید صداقتی دستش به او رسید، اما زیر آب بود. من در سمت مقابل او روی پل خم شدم. این تنها راه نجات آن بسیجی خوش سیما بود. از زیر پل آمد. دستم به او نرسید و نتوانستم به لباس او چنگ بزنم. جلو چشمم آب او را برد.
در فکر این بسیجی بودم که اکبر امیرپور رفت داخل یک کیسه خواب و با آرامش تمام گرفت خوابید. ما هم از سرما با همان لباس های خیس در خودمان مچاله شدیم. من با تمام خستگی، خواب به چشم نمی آمد. یکی دو بار تا لب رودخانه آمدم که حاج مهدی روحانی و #چیت_سازیان را آن طرف آب دیدم.حاج مهدی پرسید: چی میخوای؟ بدجوری گرسنه ام بود.گفتم: اگه نان خشک هم بیاریی، ما میخوریم. رفت و نیم ساعت دیگر آمد و از آن طرف، با آن زور بازوی پهلوانی اش، کیسه را به این سمت رودخانه پرتاب کرد. صدای آب افتاده بود. شنیدم که می گفت: تا صبح آب میاد پایین.
کیسه را باز کردم. تنها نانی بود که مثل مائده آسمانی رسیده بود. همان کنار رودخانه ماندیم. یکی_دو نفر با همان تن خیس، گوشهای دنج پیدا کرده بودند و نماز شب می خواندند. چهار_پنج نفر هم توی کیسه خواب رفته بودند و خرناسشان بلند بود. در هوای پیدا کردن یک کیسه خواب توی تاریکی بودم که اکبر امیرپور بلند شد. هنوز از کیسه خواب در نیامده بود، که شیرجه زدم داخل کیسه خواب و تا صبح خوابیدم.
🍂_____________________
پ.ن:
مصطفی عبدالعلی زاده:
من با علی آقای چیت سازیان و عده ای این طرف آب بودیم. علی آقا مثل مرغ پرکنده شده بود. آرام و قرار نداشت. هم نگران چند نفری بود که آن طرف آب مانده بودند و هم غصه آن شش نفری را می خورد که آب با خود برده بود.
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄