eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
909 دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
❗️زن فرعون تصميم گرفت که عوض شود، و پسر نوح تصميمي براي عوض شدن نداشت...! ✅ اولي همسر يک طغيانگر بود و دومي پسر يک پيامبر...!!! ✅ براي عوض شدن هيچ بهانه اي قابل قبول نيست ✅ اين خودت هستي که تصميم مي گيري تا عوض شوي... ✅ بعضي از چيزها دير که شد، بي‌فايده هستند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🕊 ✍ :↓ ❤️میخواهم قَلم را بردارم و برای زنان و دختران سرزمینم بنویسم که بیشتر از خُونَم ! ♥️ آری تمام آن زنان و دخترانی که بخاطر و زَهرائیشان شِکنجه و شَهید شدند...🕊❣ تمام آن زنانی که به دستور یک زورگو و مطیع آمریکا و انگلیس ، چادر از سرشان کشیده شد و سیلی ناجوانمردانه بر صورتشان نقش سرخی بست و خیلی‌هایشان در خانه زندانی شدند تا حجابشان را حفظ کنند...🍂 بیاد تمام دختران و زنان سرزمینم مینویسم که و تا جان در بدن داریم نخواهیم گذاشت دشمن با دست خودمان چادرها را از سر کشیده و دوباره سیلی بر صورتها نقش ببندد... به تمام دنیا خواهیم گفت:✊ « ، اگر تمام جِسمُ جانمان را تکه تکه کنید دست از چادر و حجابمان نخواهیم کشید.» به تمام دنیا خواهیم گفتم:✊ «چادر ما ثمره خون‌های پاکی‌است که روزگاری در همین سرزمین ریخت و دنیا تنها سکوت کرد.»🌹 اما حال دیگر جای سکوت نیست و حِجابمان را بر تمامی دنیا فریاد میزنیم. ❤️✨ ـلایـــق‌است✨❤️ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
... دیروز مردان سرزمین من اسلحه به دوش گرفتند برای مبارزه امروز دختران سرزمین من چادر به سر می گیرند برای مبارزه ... و مردم سرزمین من دست از مبارزه برنخواهند داشت! …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
و تو ای بانو همین را بدان و بس صدام و جنگ و مین و ترکش همه اش بهانه بود شهیـــد فقــط خـــــواســت ثــابــــــت کنـد چــــادر در ایـن ســرزمیــن تا بخواهـــــــی فدایــی دارد!! …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
...↓ نه چشمآטּ آبــﮯ دارم نه کفشهآﮮ پآشنه بلند همیشه کتآنـﮯ مـﮯ پوشم روی چمن هآ غلت میزنم عشوه ریختن رآ خوب یادم نداده اند وقتـﮯ از کنارم رد میشوﮮ بوﮮ ادکلنم مستت نمیکند نگرآטּ پآک شدטּ رژ لب و ریملم نیستم لآک نآخن هآیم از هزآر مترﮮ داد نمیزند گآهـﮯ از فرط غصّه بلند دآد میزنم خدآیـــــــــــــــم رآ بآ تمآم دنیآ عوض نمیکنم و بعضـﮯ آدم هآﮮ اطرافم رآ هم بآ تمآم دنیآ عوض نمیکنم شبهآ پآیه پرسه زدن در خیآبآטּ و مهمآنـﮯ نیستم بلد نیستم تآ صبح پآﮮ گوشـﮯ پچ پچ کنم و بگویم دوستت دآرم وقتـﮯ حتـﮯ به تعدآد حروف دوستت دآرم هم ، دوستت ندآرم ولـﮯ اگر بگویم دوستت دآرم ، دوست دآشتنم حد ومرزﮮ ندآرد ... …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🕊 🍃از کجا به این مرتبه رسیدند؟ ‏ کومله‌ها بشدّت شکنجه‌اش کرده بودند، هیچ ناخنی در دست و پا نداشت، جای جای سرش شکسته و کبود بود، موهای سرش رو تراشیده و در روستا می‌گرداندند، شرط رهاییش توهین به حضرت امام(ره) بود اما او مقاومت کرد. پس از یازده ماه اسارت و شکنجه‌های بسیار در ۱۷ سالگی زنده بگورش کردند. 😭😭😭 …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌺🍃روایت پیکری که سالم به ایران برگشت.🕊 🌷 🕊🌹 …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌺🍃روایت پیکری که سالم به ایران برگشت.🕊 #شهیدمحمدرضایی🌷 #روایت‌خواندنی #ازشکنجه‌تاشهادت🕊🌹 …❀ @Karb
⬆️⬆️ ✍به ( خط شکن لشکر ۵ نصر) 🌾 ٤ : درگیری خیلی شدید بود تا آن روز جنگ را از این دریچه ندیده بودم خیلی آتش دشمن زیاد بود جنگ از پشت شیشه ای تلویزیون با این فرق می کرد. ❣خیلی متفاوت بود گلوله ها واقعی، خونها واقعی، دشمن واقعی، ترس واقعی، شجاعت واقعی، ایثار واقعی، شهادت ها واقعی همه چیز واقعی... اینجا سینما نبود که وقتی یک صحنه هیجانی بود سوت و دست و فریاد بزنند. 🕊 اینجا سوت بود اما سوت خمپاره... دست بود اما قطع شده! هیجان بود اما کنترل شده دو گلوله قبل از ورود به پشت سنگرهای ب شکل به دستم خورد از آب بیرون آمدیم وارد سنگرهای ب شکل شدیم (سنگرهای کمین که به شکل ب بودند. بسیار مهندسی ساخته شده بود ) و درگیری بین ما و دشمن بسیار نزدیک بود آنقدر که چهره های هم را به راحتی میدیدم فرمانده شهید مسلم اعلام کرد بچه ها لو رفته و ادامه عملیات لازم نیست دستور داده اند که برگردیم نیروهای پشتیبانی نخواهند آمد (ما خط شکن بودیم) اما آنقدر دشمن نیرو در منطقه آورده بود که ما راهی برای برگشت نداشتیم به نوعی در محاصره بودیم چاره ای جز جنگیدن و مقاومت نبود تا راهی برای برگشت پیدا کنیم هر لحظه که می گذشت عزیزی را از دست میدادیم وارد یکی از کانال ها شدیم تیربارچی تانک به سمت کانال تیر میزد. 🍂نمی دانم با هر گلوله چند نفر زخمی و شهید می شدند ولی خودم از ناحیه گردن گلوله خوردم به علت ضربه وارده و حساس بودن محل اصابت گلوله (و شاید ضعف ایمان) بیهوش شدم نمی دانم چقدر طول کشید تا به هوش آمدم ولی وقتی به هوش آمدم سربازان عراقی را نزدیک خودم دیدم، با خودم گفتم؛ جالب است در عراقی ها هم آدمهای خوبی هستند که به بهشت می آیند فکر می کردم شهید شدم و در بهشت هستم و عراقی ها هم به بهشت آمده اند. ... …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
✨بسم الله القاصم الجبارین✨ 🍃🌸 تقـــدیم به ســـاحت مقـــدس قطب عالــم امڪان 【عجل الله فرجه】 السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدے یاخلیفةَ الرَّحمن و یاشریڪَ القرآن ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان الاَمان ⊰❀⊱و اَلسَّلامُ عَلَيْڪَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَے الاَْرْواحِ الَّتے حَلَّتْ بِفِناَّئِڪَ عَلَيْڪَ مِنّے سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقيتُ وَ بَقِےَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّے لِزِيارَتِڪُمْ اَلسَّلامُ عَلَے الْحُسَيْنِ وَ عَلے عَلِےِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَصْحابِ الْحُسَيْـــن @Karbala_1365
🌺 نمای زیبا از گنبد حرم امام رضا(علیه السلام) ....🕊♥️ .................................. @Karbala_1365
هواخواه توام جانا و می‌دانم که می‌دانی.... ....🕊♥️
هدایت شده از دِلْنِوِشْتِه‌هآیِ‌شُھـَدآوَمَنْ🌿
🌼🌼🌼🌼 🕊🌸برای تعجیل در فرج 🕊🌸آقا امام زمان (عج) صلوات 🕊🌸اَللّهُمَ 🕊🌸صَلَّ 🕊🌸عَلی 🕊🌸مُحَمَّدٍ 🕊🌸وَآلِ 🕊🌸 مُحَمَّد 🕊🌸وَعَجِّل 🕊🌸فَرَجَهُم 🕊🌸وَ اَهلِک 🕊🌸عَدُوَّهُم... 🕊🌸 اَللّهُــــمَّ 🕊🌸عَجـِّل لِوَلیِّکَ 🕊🌸الفَـرَج 🌼🌼🌼 @Shahadat1398
🌺🍃روایت پیکری که سالم به ایران برگشت.🕊 🌷 🕊🌹 …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
⬆️⬆️ ✍به #روایت‌حسین‌محمدی‌مفرد ( #غواص خط شکن لشکر ۵ نصر) #خاطرات_شـ‌هــدا #پارت_اول 🌾 #عملیات‌
🍃این فکر عجیب زیاد طول نکشید که با دیدن ماشینهای عراقی فهمیدم که هنوز در دنیا هستم چون در بهشت ماشین نیست لااقل ماشین عراقی نیست😁 تلاش کردم تا بلند شوم و به عقب بروم ولی توان حرکت نداشتم. بر روی زمین چهار دست و پا راه افتادم تا به برادری رسیدم آقای مهدی سبزبان. گفت: کجا می روی؟ گفتم: می روم داخل کانال تا به عقب بروم گفت کانال را بسته اند و راهی برای رفتن نیست. گلوله به پایش خورده بود و از هر دو پا محروم بود گفتم: پس چکار کنیم؟ گفت: بهتر است در جای مخفی شویم تا فردا نیروهای کمکی بیایند. 🌾داخل اولین سنگر رفتیم و مخفی شدیم طولی نکشید که عراقی‌ها از حضور ما مطلع شدند و به داخل سنگر آمدند. آقای سبزبان که در مدرسه رضوی استان قدس درس خوانده بود عربی بلد بود. گفت: عراقی ها دارن مشورت می کنند که بیایند داخل یا نیایند. اجازه بدهیم چون اگر شب اسیر کنند زنده نمی مانیم و خواهند كشت بهتر است تا صبح مقاومت کنیم. این شد که با تک تیر زدن و مقاومت تا صبح در سنگر ماندیم. صبح عراقی ها وارد سنگر شدند و با کتک زدن اسیرمان کردند. ولی عجب مهمان نوازی کردند خدا قسمت نکند. اینها را گفتم تا ذهنتان را آماده کنم تا بدانید ۴ چه شرایط و وضعیتی داشت بعد از وقتی از بیمارستان نظامی که نمیدانم در کدام شهر بود با اتوبوسی که بجای صندلی تخت داشت جهت حمل بیمار به سمت زندان می رفیتم. 🍂در همان اتوبوسی که بود و محسن میرزائی و... نزدیک یک پادگان نظامی دو اسیر با لباس غواصی سوار اتوبوس شدند. یک نفر جلوی اتوبوس نشست و یک نفر هم عقب آمد و کنار من نشست خیلی زود با هم ارتباط برقرار کردیم، هر چند که از نظر نظامی کاملا اشکال داشت. چون هر کسی که به جمع ما ناشناس می آمد احتمال داشت باشد که از طریق داشت به ما تحمیل می شد ولی چهره این عزیز آنقدر جذاب بود که نیازی به تفکر نداشت این کسی نبود جز شهید بزرگوار .🌸 🍃پرسیدم از کجا آمدی؟ گفت: من تازه اسیر شدم. گفتم: تازه سه روز است که عملیات تمام شده کجا بودی تا الان؟ گفت: در مخفی شده بودم ولی دیگر توانم تمام شد و از بی حالی روی آب آمدم و اسیر شدم.🍂 ❣یک گلوله به دست چپ قسمت نزدیک به مچ خورده بود و یک گلوله به بالای ابروی چپ ایشان که کمی داخل رفته بود و در بالای ابرو گیر کرده بود و داخل سر فرو نرفته بود که خود جای تعجب داشت.... …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌺🍃روایت پیکری که سالم به ایران برگشت.🕊 #شهیدمحمدرضایی🌷 #روایت‌خواندنی #ازشکنجه‌تاشهادت🕊🌹 …❀ @Karb
🌾چون مدت زیادی در داخل آب بود و لباس داشت ، زخم دست ایشان را که بالا زدم دیدم کرمهای سفید روی زخم بود و ترسیدم.😨 گفتم آقامحمد این چیه؟ گفت: به علت جراحات و عفونت دستم اینجوری شده است.😔 🍂وقتی به زندان رسیدیم محمد رفت داخل غرفه‌ای دیگری و دیگر خیلی به هم نزدیک نبودیم ولی در جریان درمانش بودم و گاها زخم هایش را خودم با باندهایی که شسته شده بود پانسمان می کردم نمی دانم کار درستی بود یا نه ولی این همه‌ی کمکی بود که به هم می کردیم و باندها را می شستیم و خشک می کردیم و مجدد استفاده می کردیم . 🍂بعد از این روزهای سخت وارد شدیم و من و با هم وارد یک حمام شدیم و به اجبار همه لباسهایمان را بیرون کردیم و حمام کردیم. محمد به من می گفت: بجای وقت گیری و خجالت از زمان استفاده کن که شاید دیگر حمام و صابون پیدا نکنی که خودت را تمیز کنی... در ضمن هم غسل بکن و هم نظافت.. من با خودم گفتم این از کجا می داند که دیگر از حمام خبری نیست؟ در هر حال حرفش را گوش کردم و با همان حالت عریان پشت به محمد کردم و کارهایی که گفته بود را انجام دادم و از حمام خارج شدیم تا به ما لباس بدهند و بعد از پوشیدن لباس به گروهای 100 نفری وارد آسایشگاها می‌شدیم... ... …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزتون گلباران 🌹🍃 یه سـلام گرم☀️ یه آرزوی زیبا یه دعـای قشنگ بـرای تک تک شما مهربانان الهی روزگارتون بر وفق مراد غم هاتون کم و زندگیتون پراز عشق الهی و محبت باشه🌹 ‌@Karbala_1365