eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
923 دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🕊 #روز_آزادی آزاده سرافراز #علی_میرزاشاه_محمدی 🌸.... @Karbala_1365
🌷 از استان : 🌱🕊 ✨بسم الله الرحمن الرحیم شب خاطره آزادگان اردوگاه در ( خاطره آزاده گرانقدر مهدی فتحییان ) 🌷چند سالی بود که درد می کرد. انواع و اقسام را آنجا بر روی این دندان عمل کردیم. طب های اسارتی می گفت که باید از فیلتر برای ساکت شدن درد استفاده کرد. که واقعاً هم تأثیر داشت. فیلتر سیگارهایی که مصرف شده بود را کاغذش را می کندیم و می گذاشتم روی دندان آسیب دیده و خیلی خوب بود. مدتی درد را تسکین می داد. بعد از آن از نمک استفاده می کردیم بجای خمیر دندان. خلاصه نمی دانم این درد چند سال مرا اذیت کرد ولی آخر به این نتیجه رسیدم که به سراغ بروم.☺️ گفتم علی دندان من خیلی درد می کند . آن دندانم هم که درد می کرد از دندانهای آسیابم بود که معمولاً از بقیه ی دندانها بزرگتر است. علی میرزا گفت درستش می کنم. در ابتدا گفت شب عصبش را می کشیم. ما هم سر از این موضوع در نمی آوردیم که عصب را چطور می کشند. شب که شد، زیر پنجره ، هنگامی که نگهبان هم می آمد و می رفت.علی میرزا یکی دو تا از بچه ها به نگهبانی فرستاد تا نگهبانها متوجه کار ما نشوند و ما را نبینند. آسایشگاه هفت بودیم. بعد دو نفر را هم صدا کرد تا دست و پای من را گرفتند. من هم ساده ، ساده ،خوابیده بودم و با خود می گفتم هر چه بگوید انجام می دهم ،حتماًٌ با انجام این کار دندانم خوب می شود. یک شمعی آورد و یک تکه و آن را تیز کرده بود و انتهای آن را به صورت قلاب در آورده بود. نوک آن هم با استفاده از سطح زمین حسابی تیز بود. آن را بر روی شمع نگاه داشت و من هم اصلاً نمی دانستم که او چه کاری می خواهد با من انجام بدهدو فقط خیلی آرام خوابیده بودم. آن سیم خاردار نوک تیز بوسیله ی شمع حسابی سرخ سرخ شد. بعد ایشان به من گفت دهانت را باز کن و بگو کدام دندانت درد می کند. اشاره کردم به دندانم که درد می کرد و گفتم این. همین که من حرفم تمام شد علی میرزا این سیخ داغ را فرو کرد در میان دندان من. تصور کنید که میخ داغ را در برف فرو کرده باشند این سیخ داغ هم در میان دندانم فرو رفت.😖 خلاصه بجایی رسید که من شروع به فریاد زدن کردم.😫 مثل اینکه سیخ به عصب دندانم برخورد کرد.همین که سیخ به عصب دندانم برخورد کرد من از شُکِ برخورد تکان خوردم و سیخ از دست ایشان در رفت و افتاد. لب و بینی، همه را سوزاند.😖 درد دندان فراموش شد و به درد سوختن لب و صورتم تبدیل شد. فکر می کنم یک هفته ای طول کشید تا درد سوختن آن قسمت ها از بین رفت. من هم با وجود تحمل این همه درد فکر می کردم دیگر دندانم خوب شده باشد و دردی احساس نکنم. بعد از اینکه سوختگی خوب شد تازه متوجه شدم که هنوز هم دندانم درد می کند.☹️ به علی آقا متوسل شدم و گفتم بیا علی آقا از عملیات جراحیت استفاده کن. ایشان چون به بیرون می رفت و کارهای نجاری انجام می داد داشت که وسیله کارش بود و آن را پنهان از چشم عراقی ها با خود به داخل آسایشگاه می آورد. این مسئله را که به ایشان گفتم اول قبول نکرد و من اصرار کردم و ایشان انکار. علی میرزا به من گفت تو تحمل درد را نداری و این کار، کار سختی است. من گفتم دندانم خیلی درد می کند و اصرار کردم تا ایشان دندان مرا بکشد. بالاخره یک روز بعدازظهر قرار گذاشتیم تا ایشان دندان مرا بکشد. یک روز بعد از ظهر که همه بچه ها برای هواخوری به داخل محوطه رفتند ما پنهانی به داخل قسمت دستشویی ها رفتیم که اگر به یاد داشته باشید نیمچه دیوارهایی داشت . ایشان به من گفت در گوشه ای از کنج دیوارها بنشینم و قرار شد صدایم هم در نیاید که هیچ کس متوجه حضور ما در آن قسمت نشود. انبردست را آورد و انداخت پای دندان من. حالا نمی شد فریاد بزنی و از طرفی درد می کشیدم و همین طور مرتب عرق می ریختم.😢 علی میرزا هم مرتب را با انبردست پیچ و تاب می داد و دستش را می چرخاند. یکی دوبار انبردست را چرخاند و از انجام این کار منصرف شد و گفت هیچ نمی شود دندان را در آورد. من گفتم دیگر کار را به اتمام برسان و هر کاری می خواهی بکن. ایشان قبول کرد و گفت پس چیزی نگویی و من هم قبول کردم. علی میرزا پایش را بر روی سینه ام گذاشت و یکدفعه با کمک انبردست دندانم را بیرون کشید. دندان هم سالم بیرون آمد و این برایم خیلی جالب بود. وقتی دندانم را کشید خون بیرون زد. آب نمک غلیظی ایشان از قبل آماده کرده بود. آن را گرفتم و استفاده کردم و بعد از چند دقیقه ای خونریزی هم بند آمد. خلاصه ما هم از دندان درد راحت شدیم.😊 صبح فردای آن روز یک مراسم مختصری هم گرفتیم و فکر کنم دندان را در خاک باغچه دفنش کردیم.👇👇👇
حالا این موضوع باعث شده از آن موقع که ما آمده ایم هر وقت اسم می آید ترس وجود من را می گیرد و نمی روم. و پیش دوستمان که برای احوالپرسی می روم بارها شده دندان درد دارم و در آخر ایشان به من می گوید بشین من دندانهایت را معاینه کنم تا متوجه بشوم مشکلت چیست. حال هر وقت پیش ایشان می روم تنم می لرزد تا کار دندانم به پایان رسد.😂 🌺ارسالی از: 🌸.... @Karbala_1365
ایل ما ایل عجم هاست که یک کودک ما جگری با جگر شیر دارد اینکه ما دست به شمشیر و زره ایستادیم سبب این است که این طایفه رهبر دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺حضرت صاحب الزمان(عج): به شیعیان ودوستان مابگوئیدکه خدارابحق عمه ام (س)قسم دهندکه مرانزدیک گرداند💔 🌸دعای فرج هدیه بشهداوشهدای ۴وشهدای_آزاده خصوصا شهادت:زندان عراق🌹
یا رب چہ شود زآن گل نرگس خبر آید آن یار سفر ڪردهٔ ما از #سفر آید شام سیہ غیبت ڪبری بہ سر آید امید همہ #منتظران منتظر آید #اللهم_عجل_لولیک_الفرج💔
آزادگان آمدند همان طور که رفته بودند دلیر و مقاوم، نستوه و استوار، امیدوار و دلاور آمدند با همان صلابت همیشگی مردان قبیله غیرت سالروز ورودتان را به میهن اسلامی تبریک عرض میکنیم
در خموشی هاے من ...! یادت چه غوغا میکند ...! 🌹 #آزاده_شهیداحمدروستایی🌹 🌸..... @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
در خموشی هاے من ...! یادت چه غوغا میکند ...! 🌹 #آزاده_شهیداحمدروستایی🌹 🌸..... @Karbala_1365
❤️سَلامٌ عَلی قَلب زَینب الصَبور وَلسانها شکور.... 🌷سلام برهمه ❤️ به همه شهدای آزاده به خصوص 🌹 ...🍂 💔وقتی تابوتت بازشد و ات را دیدیم دلمان لرزید از روزهایی که برتو گذشته و هنوز هم نمیدانیم که چگونه گذشته است... یادم آمد که شمارا آزاده می خوانند ،چرا که بهترین مفسر آزاده گی بودید. 💔واژه ها هم میشوند از نوشتن غربتی که سالها غریبانه تو را در،برگرفت و صبر تعبیرشد از استقامتت. 💔میدانم که شهادتت اگر چه شاید دردناک بود ه است و در غربت ، اما برایت احلی من العسل را تداعی کرده است. راستی احمدجان! آن روز که آمدی و مهمان شهرمان شدی را آوردی ویاد زخم های بازماندگان عاشورا را شکستگی استخوانت روضه ای مجسم شد از واقعه ای تا ابد جاوید و اسارتت مدال افتخاری است از ارثیه یک کاروان ،کاروانی که بدرقه اش دعای حسین بود ونگاه حضرت مادر...❣ 💔این روزها که بازار پرسش داغ است دلم میخواهد بپرسم از فرزند شهرم غریب زندانهای ، سالهای نبودنت چگونه بر مادرت گذشت وقتی که خبر اسارتت رادر بهت همگان داده بود و چشم انتظار از دنیا رفت!😭 و ازتو میپرسم من ،آن سالها بر تو چه گذشت که وقت آمدنت ات درهم بود وتابوتت سبکبار بود!!؟؟ همه را شهیدگمنام میخواندند تا اینکه کفن از روی استخوانهای شکسته ات کنار رفت ، و یکی ازمیان جمع گفت: او اسیر بوده و در اسارت بشهادت رسیده...💔🍂 تازه راز استخوانهای شکسته برملا شد ، اما چه برتو گذشته هنوز نمیدانم...😔💔 🌺ارسالی از 🌸.... @Karbala_1365