هدایت شده از رساله امام خامنهای
‼️حیوانات عقیقه
🔷س 442: آیاهر نوع حیوان حلالگوشتی رامیشود به عنوان عقیقه قربانی نمود؟
✅ج:عقیقه بایدگوسفند(میش یا بز)، گاو یاشتر باشد، وحیوان دیگری مثل مرغ و مانند آن کفایت نمیکند
🆔 @resale_ahkam
هدایت شده از رساله امام خامنهای
‼️مصرف گوشت قربانی
🔷س 441: آیا میتوان از گوشت قربانی برای مصرف خودمان هم استفاده کنیم یا حتما بایستی به فقیر داد؟
✅ج: اگر قربانی مستحب است، استفاده خودتان اشکال ندارد، ولی به مقداری که خودتان استفاده می کنید ثواب صدقه یا اطعام را ندارد.
#استفتائات_جدید_شهریورماه_96
📕منبع: khamenei.ir
🆔 @resale_ahkam
🔴 #اطلاعیه📣
به اطلاع عزيزان #اعضای_محترم_کانال میرسانم،
که چهارشنبه 31/ 5/ 1397 همزمان با روز #عیدسعیدقربان درب منزل اینجانب تا پاسی از شب و همچنین سه روز بعد از آن به روی شما باز است
و آماده تحویل گرفتن گوشت میباشد؛
حتی الامکان سعی شود بدون استخوان و بالای سه کیلو باشد. در پایان به نفرات برتر جوایز نفیسی اهدا خواهد شد...☺️😂
#یاحق...🍃
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#منابع_اهل_سنت
💢روز عرفه و حقانیت اهل بیت
در کنار تمامی اوصافی که در مورد عظمت و جایگاه #روز_عرفه بیان شده است.
به این موضوع کمتر پرداخته میشود که براساس #منابع_اهل_سنت در کتاب سُنن تِرمذی صفحه ۵۴۲ آمده: پیامبر در روز عرفه به حدیث #ثقلین اشاره نمودند.
✅متن حدیث ثقلین
پیامبر(ص):
من در میان شما دو امانت نفیس و گرانبها میگذارم یکی کتاب خدا قرآن و دیگری عترتم #اهل_بیت را .تا وقتی که از این دو تمسک جویید، هرگز گمراه نخواهید شد و این دو یادگار من هیچگاه از هم جدا نمیشوند. تا کنار حوض کوثر بر من وارد شوند
#پی_نوشت
تصویر اسکن شده کتاب👆👆👆
#مباهله_قرن_21
#روز_عرفه_را_از_دست_ندهید
#یک_گواهی_همه_جانبه
💢یک فراز از دعای #عرفه هست که عبارات سختی دارد و آدم را مجبور میکند که به سراغ ترجمه برود.
همان تکهای که حضرت میخواهد شهادت بدهد به اینکه اگر در تمام طول عمر هم تلاش کند تا شکرِ فقط یکی از نعمتهای خدا را انجام دهد، باز هم موفق نمی شود و اصلا این کار، محال است.
✅اباعبدالله گواهی به این ناتوانی را از «حقیقت ایمان و یقین و توحید صریح و بیشائبه»اش آغاز میکند و بعد آن را در سرتاسر جسمش جریان میدهد:
.
راههای نور چشم
چینهای صفحهی پیشانی
روزنه های تنفس
پرههای نرمهی بینی
حفرههای پردهی شنوایی
حرکتهای زبان
فرورفتگی سقف دهان
محل روییدن دندان
مغز سر
رگهای طولانی گردن
آنچه قفسهی سینه را در بر گرفته
بندهای پی شاهرگ
پردهی قلب
کنارههای کبد
سرِ انگشتان
جایگاههای مفاصل
آنچه را دندهها در برگرفته
گوشت و خون و مو و پوست و عصب و رگها...
✅حسین در عصر روزعرفه به خدا می گوید: «من با همهی این اعضای بدنم گواهی می دهم که نمیتوانم از پس شکر یکی از نعمتهایت هم بر بیایم»
✅ولی بعید است که بهترین بندهها برای اعتراف به عجز خودشان فقط به دعا اکتفا کنند. یعنی گمان میکنم شهادت دادن و گواهی کردن، فقط با زبان نیست چون بعضی موقعها هم هست که عمل انسان بهترین گواه است و سیدالشهدا احتمالا داشته درصحرای عرفه از رفتار آیندهاش خبر میداده و گواهیِ عملیاش را حکایت میکرده.
✅چون یک ماه بعد در یک عصرگاه ِ غبار آلود و داغ و حوالی یک گودال در ...
ـ اصلا تقصیر من است که سراغ ترجمهی دعا رفتم. بعضی روضهها را باید عربی خواند تا همه نتوانند بفهمند.
چه کسی فکر میکرد ربط بین دعا در صحرای عرفه و عمل به آن در بیابان غاضریه را بتوان در لابهلای سطور «لهوف» پیدا کرد: «وُجد فی قمیص الحسین مائه و بضع عشره ما بَيْنَ رَمْيَةٍ وَ طَعْنَةٍ وَ ضَرْبَةٍ»
#حجت_الاسلام_جعفری
🍂🍂
🔻ملاصالح قاری 4⃣8⃣
👈 بخش چهارم : در مسیر تبادل
سه روز در قرنطینه فرودگاه بودیم و به همه سؤالات مأموران جواب دادیم. بعد از آن ما را به نماینده هلال احمر تحویل دادند و خانواده هایمان را از آمدنمان باخبر کردند.
خبر ورودمان مهم ترین سوژه عکاسان و خبرنگاران شده بود و روزنامه ها ورود نخستین گروه اسرا به کشور را تیتر زدند. خوشحال بودم و خدا را شکر می کردم
مهم ترین چیزی که در مدت اسارت فکرم را مشغول و نگران کرده بود، همان لنج پر از سلاح بود که می ترسیدم به دست عراقی ها افتاده باشد، حال که برگشته بودم، دیگر برایم مهم نبود که بر سر آن لنج چه آمده و دیگران درباره ام چه می گویند. بعد از چهار سال و نیم به امید دیدن روی آرامش و آسایش در وطنم، برگشته بودم.
مهرماه ۱۳۶۴ وقتی به خانه برگشتم، همسرم چگونگی خبردار شدنش را برایم این گونه تعریف کرد:
چهار سال از اسارتت می گذشت و آنهایی که ما را می شناختند و تصویرت را با اسرا در کنار صدام دیده بودند، همواره با دیدنم مرا با انگشت و اشاره چشم به هم نشان می دادند که این زن همان جاسوس خائن است! فقط خدا می داند، چه روزهای سختی را با این اتهامات گذراندم و صبر کردم. می خواستم کمی از این جو آزاردهنده دور شوم. تا اینکه برای دیدار برادرم حبیب به شیراز رفتم. پسرم فؤاد، روز به روز بزرگ تر می شد و به مخارج بیشتری نیاز پیدا می کرد. اوضاع دشوار زندگی، من را به تنگ آورده بود. نه تنها نامه هایت، بلکه حقوقی هم که به من می دادند، قطع شده بود.
ناراحت و نگران از اوضاع پیش آمده، نمی دانستم چرا حقوق را نمی دهند؛ هرچند پدر و مادرت و خانواده ام جورمان را می کشیدند. تا اینکه یک روز دست فؤاد، پسر شش ساله را گرفتم و همراه پدرت به بنیاد شهید رفتیم.
به اتاق امور اسرا رفتم. وقتی نوبتم شد، رو به مردی که پشت میز نشسته بود کردم و گفتم:
- چرا چند ماه است که به من دیگر حقوق نمیدهید؟ - اسم شوهرت چیست؟ - صالح قاری. - صالح قاری.
مرد بنیاد بعد از اینکه نگاهی به لیست انداخت، سر برداشت و گفت:
- حقوق برای چه؟!
با ناراحتی گفتم:
چرا برای چه؟! من و بچه ام چه بخوریم؟! تا کی خانواده ام کمک کنند، آنها هم خودشان جنگ زده اند.
کارمند با لبخند گفت:
- خانم شوهرت آمده.
چند لحظه با تعجب نگاهش کردم:
- شوخی می کنی یا راست می گویی؟!
کارمند بنیاد با لبخند گفت: راست می گویم! خانم سه روز است که آمده. برو تهران از هلال احمر تحویلش بگیر.
🍂