『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌷🍃
🍃
🌷 #امنیت امروز کشور را مدیون #شهدا هستیم که برای دفاع از اسلام از جان خود گذشتند...
💢 #دشمنی_دشمنان با انقلاب اسلامی هرگز تمام شدنی نیست ،
#ترویج فرهنگ #ایثار و #شهادت این کشور را از توطئههای شوم دشمنان مصون نگه میدارد.
#غواص_کربلای۴
آزاده و جانباز
#سیدرضاموسوی
🌸…..
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#حدیث_عاشقی 💔
🌺 ✨
✨
❤️ #تقدیم_به_مادران_شهدا به بهانه وفات #حضرت_ام_البنین (ع) و گرامی داشت #مقام_مادران_شهدا🌹
سلام به
بانویی ازجنس نور،
بانویی به آرامی دریا،
بانویی باعطر یاس،
بانویی به رنگ خدا…✨
با تو هستم ای مادر شهید، ای معراج گاه عِشق وایثار، باتوهستم؛ پرسشی دارم ازمحضر مبارکت!
آنگاه که فرزندت را با لباس رزم به مسلخگاه عاشقی می فرستادی ، چگونه ازهمه دارائی ات گذشتی ؟!
چگونه حاصل یک عمر زحمتت را در طبق #اخلاص گذاشتی و تقدیم هدف والای الهی ات کردی ؟!
این گذشت ازکجا می آید؟!
این ایثار سرچشمه اش کجاست؟!
#تو_مادر_بودی با هزاران آرزو برای جوان رعنایت ، آنگاه که خبر #شهادت فرزندت را آوردن و تو ماندی و یک دنیا ازخاطراتش، صبوری را از که به ارث بردی که خم به ابرو نیاوردی!؟
راز راضی شدن به یک خبر حتی به یک پلاک و سالها انتظار ماندنت درچیست؟!
چقدر دلم میخواهد بگویم ، نه فریاد بزنم که:
" ای مردم دنیا! ما به جای سند هایی که ننگش سالهاست دامن بی تربیتی نسل هایتان راگرفته است، سندهای پر افتخاری را داریم که دامنشان معراج گاه مردانی ازجنس #سلیمانی هاست.❣ ما برای تربیت نسل آینده مان، #مادران_شهدا را مُدرس تعلیم و ترییت مان می کنیم تا درس #ایثار، مقاومت و شهادت را به جایِ سازش و #مذاکره به فرزندانمان دیکته کنیم.🌷
ارسالی از:#بیقرار
ما از جنس سلیمانی هایم🌺
#انتقام_سخت✊
#مادران_شهدا💔
#کوچه_شهید🌷
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 💧 #حقیقت_کربلای۴ #قسمت_هشتم
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_نهم
#صفحه۱۷
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌾بعد از توجیه به منطقه از #علی_آقا خواستم که یکی دو بار به همراه نیروهای اطلاعات عملیات مسیر #اروند را تا آن سه راهکاری که گفته بود، غواصی کنم. نپذیرفت و گفت:
هر چیزی را که باید بدانی، از دیدگاه و از روی ماکت دیدی و شنیدی. این جبهه هیچ تفاوتی با #اروندرود و مقابل شهرفاو ندارد. برو و همانجا هر شب با بچه ها تمرین کن تا موعد عملیات.✨
#علی_آقا(چیت سازیان) کمتر روی در خواست های من، نه می آورد. حتماً این سختگیری به خاطر حساسیت بالای منطقه بود.
وقت خداحافظی گفت:کریم بیا کارت دارم. به تردید افتادم که چه حرف نگفته ای را می خواهدبگوید. دستش را کنار دهانش گرفت، طوری که کس دیگری نشنود، آهسته گفت: کریم تو قول دادی.قولت که یادت نرفته؟!
نه جای یکی به دو بود و نه من دل و دماغ شوخی و حاضر جوابی داشتم. غرق در تلاطم خروشان #اروندرود بودم و قلبم برای رسیدن به لحظه حمله و عبور از این رودخانه وحشی و شکستن خط دشمن میتپید. وقتی به روستای #خسروآباد در حاشیه اروندرود برگشتم، بچه ها داخل خانه های روستا استقرار پیدا کرده بودند. بسیاری از آنان بدون هیچ توضیحی حتی سوالی از من، حدس می زدند که حضورشان در کنار اروند در دهانه #خلیج_فارس برای تمرین غواصی و عبور از چنین آبی است ولی هیچ کس حتی معاونم، حاج حسین بختیاری، نمی دانست منطقه عملیاتی در همین رودخانه اروند، در منطقه مقابل #خرمشهر است.
آن روز بچهها را جمع کردم. نمی خواستند از منطقه خارج شوند. همه آماده رزم بودند. حال خوشی داشتم و برایشان اینگونه سخنرانی کرده ام:
✨" إِنَّ الَّذینَ قَالُوا رَبُّنَا الله ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنزَّلُ عَلیهِمُ الْملائِكةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ " (فصلت/۳۰)
برادران، عزیزان، همرزمان ! می خواهم در مورد عملیات آینده صحبت کنم.
البته وقتی اسم عملیات را می آورم، می بینم لبخند ها روی لب ها نشسته است
این روحیه بالای برادرها نشان می دهد که إن شاالله همه آماده اند که هر لحظه از بالا فرمان برسد که عملیات می خواهد شروع شود. نشاطی پیدامی کنند و لبخند میزنند. #امام_حسین هم در #کربلا همین طور بود. وقتی میگفتند میخواهید #شهید شوید، لبخند روی لب هایشان بود. عملیات آینده عملیاتی نیست که بخواهیم به سادگی از آن بگذریم. عملیاتی است که مثل عملیات فاو ان شاالله ریشه حیاتی صدام و حزب بعث را قطع خواهد کرد. عدهای از شما بودید و میدانید که در #عملیات_فاو ، ما ۷۰ روز مدام با دشمن جنگیدیم. یعنی ۷۰ و روز پشت سر هم عملیات داشتیم. این عملیات شاید به ۹۰ روز برسد باید آمادگی رزم ۹۰ روز متوالی را داشته باشیم.....این عملیات هم عاشقانه است.❣ پس اگر میخواهی دور شمع وجود آقا #اباعبدالله بگردی، باید پروانه وار #عاشق باشی. کسی که توی این عملیات میآید، باید عاشق باشد. کسی که عاشق نیست نمی تواند تا آخر بجنگد. خیلی ها هستند عالم اند، دانا هستند، عاقل اند، اما #عاشق نیستند. باید عاشق بود باید #پروانه وار سوخت.♥️
اصلا من اینجا میخواهم بگویم: باید از پروانه هم عاشق تر بود. چون پروانه میخواهد بگردد و خودش را بسوزاند.❤️ توی عشق گاهی تردید میکند و یکباره توی آتش و دود می سوزد. اما ما نباید آن تردید را داشته باشیم ما باید از پروانه عاشق تر باشیم. وقتی معبود را دیدیم، باید سر از پا نشناسیم.❣❤️
اینجور عملیات ها احتیاج به #ایثار و خودسازی دارد. کسی که میخواهد عاشق باشد باید خیلی روی خودش کار کند....🕊❣
اسم ما را #غواص گذاشته اند. باید حواسمان خیلی جمع باشد که چشم امید همه به ماست. نمی گویم تنها به ما ، خیلی ها در جبهه میجنگند، اما ما نخستین کسانی هستیم که داخل #آب می رویم. پس مسئولیت ما خیلی سنگین است. دیگر گوش درد و سردرد و فلان درد تمام شد. از طرفی نباید به گونهای به خودمان #مغرور شویم و به خودمان بگوییم که ما این هستیم که میخواهیم خط را بشکنیم.
از اینجا که قدم به بیرون بگذاریم باید بپذیریم که همه چیز دست خداست و همه چیز را از خدا بدانیم....توی آب فکر نکنیم کسی ما را می بیند، مهم این است که خدا می بیند.
مسئله بعدی مسئله #صمیمیت است بین خودمان. و الحمدلله این را در جمع خوب بچههای #غواص به شکل عالی میبینم که ان شاءالله بهتر و عالی تر شود. از یک یک شما تشکر می کنم...
🍂_____________________
پ.ن:
متن سخنرانی حاج کریم مطهری از منابع شنیداری سپاه انصارالحسین همدان به شکل خلاصه برداشت شده است.
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
❣به انتظار تو از #کربلایچار، دچار ❣به #خاطرات تو یک عمر آزگار دچار ❣تن سلامت تو زیر خاک، یک راز ا
♥️🕊
🕊ناگهان در ناگهانی از گُل و لبخند
باز میگردند🕊
نقش پرچمهایشان خورشید
در خیابان
رودی از رنگین کمان
آواز میخواند🕊
آسمان دف میزند
با هفت دست سبز و پنهان،
مردگان و زندگانش گرم همخوانی
کاش برگردند🕊 یک شب، آسمان مردان خاکی پوش
صبح رویانی که در باران آتش چهره می شستند.
کاش برگردند،🕊
دستمال خونشان را
روی فرق چاک چاک خاک بگذارند...❣
🕊ناگهان در ناگهانی از گُل و لبخند
باز می گردند🕊
زخم های بیصدا گُل میدهد،
تنهای بیسر گُل،
دستها گُل میدهد
پایبرادر گُل …🕊
🕊ناگهان در ناگهانی از گل و لبخند
باز میگردند🕊
بچههای « #کاروانکربلا» در صبح بیداری
بچههای « #تنگچزابه»
« #خطِشیر»
بچههای گریههای نیمه شب در رود « #بهمنشیر»
بچههای بیریای « #هور»🕊
بچههای غربِ غربت
در شب « #پاوه»
بچههای گریه در «جشن #حنابندان»🕊
بچههای «آه مادر، کاش وقت نامه خواندن بود»!❣
بچههای «همسرم بدرود!»
بچههای «کاشبودی، کاش میدیدی …»
بچههای «تا قیامت بر نمیگردیم …»🕊💔
🕊انتهای جاده #ایثار
بچههای « #کربلایچار»
این زمان، اما
زخمها جانی بگیرد کاش ،
کاش طوفانی بگیرد
کاش…🕊💔
🕊 #کَرْبَلاٰجٰارِیْستْتٰٓاشَهٰادَتْ
#تنهــاکانالشهـدایکربلای٤👇
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
✨🕊 #رازکانالکمیل.... حکایت حماسه رزمندگان #گردانکمیل و #شهیدابراهیمهادی در فکه.🕊❣ کاری از گروه
✨🕊
#رازکانالکمیل....
اینقسمت:
#ایثار🌷
•••••
هوا تاریک شد. ابراهیم هادی، اینبار اذان مغرب را با صدای دلنشین تری گفت. اصحاب عاشورایی سیدالشهدا علیهمالسلام نیز با معرفتی دیگر اقامه نماز کردند. بچهها با اینکه تعدادشان کم بود و وضعیت مناسبی نداشتند بازهم میخواستند به دل دشمن بزنند.
اما تنها مانع، نداشتن سلاحی مناسب و مهمات بود. و این شده بود خوره روحشان! تنها سلاحی که داشتیم، کلاشینکف و دو قبضه آرپیجی بود، آن هم با مهمات بسیار کم.
مهمات ما آنقدر کم بود که حتی بچهها توی خاک هم به دنبال چند فشنگ میگشتند!
یک تیربار بدون فشنگ و از کار افتاده هم در کانال بود که عملاً فایدهای نداشت.
روزهای گذشته در کانال آرپیجی و نارنجک وجود داشت و بچهها با همان مقدار مهمات، جلوی دشمن را میگرفتند. اما الان فقط چند فشنگ کلاشینکف برای بچهها مانده بود و چند راکت آرپیجی که #ابراهیم دستور داده بود برای شرایط خاص نگهداری شود.
ابراهیم بچههایی که هنوز تاب و توان داشتند را صدا کرد. در تاریکی شب آنها را مخفیانه به بیرون فرستاد. به آنها گفت تا در اطراف کانال، شهدا و جنازه های بعثی را بگردند و مهمات، آب و آذوقه ای اگر وجود داشت، به داخل کانال بیاورند.
برخی جان خود را در این راه دادند و دیگر به کانال برنگشتند. بعضی مقداری آب و مهمات می آوردند و بعضی از بچهها که توانایی شان از بقیه بیشتر بود برای آوردن مهمات و آب، حتی تا نزدیکی نیروهای خودی هم پیش رفتند.
آنها به راحتی میتوانستند خود را به نیروهای خودی برسانند و دیگر به کانال برنگردند اما نیروی قدرتمند دیگری در کانال دست و پایشان را بسته بود.
وفا و معرفت، چنان با گوشت و خونشان آمیخته بود که پس از تحمل رنجهای فراوان، با همان تعداد اندک فشنگی که پیدا کرده بودند، دوباره به کانال بازمیگشتند و با سختیهایش میساختند.
بچههایی که برای آوردن مهمات و یا آب و آذوقه، هر از چند گاهی در دل شب به میان کشتهشدگان میرفتند، صحنههایی دلخراش میدیدند که تا مدتها آزارشان میداد. آنها در بسیاری از مواقع مجبور بودند پیکر دوستان شهیدشان را وارسی کنند تا شاید چند عدد فشنگ و یا قمقمهای آب بیابند.
بعضی وقتها نیز در بین راه مجروحانی را میدیدند که با دست و پاهای قطع شده دست به دامان آنها میشدند و جرعهای آب طلب میکردند. در چنین مواقعی شرم و خجالت، خورهای بوده که تا مدتها به جان بچهها میافتاد و آنها را ذرهذره آب میکرد.
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
✨🕊 #رازکانالکمیل.... حکایت حماسه رزمندگان #گردانکمیل و #شهیدابراهیمهادی در فکه.🕊❣ کاری از گروه
✨🕊
#رازکانالکمیل....
این قسمت:
#ایثار
•••••
🕊یکی از رزمندگان کانال شبانه به اطراف کانال رفت و قبل از روشن شدن هوا برگشت. بعد از بازگشت به کانال درحالیکه بغض، راه صحبت کردن را بر او بسته بود گفت:
داشتم آرام و سینهخیز از معبر میگذشتم. پایم به چیزی گیر کرد! چند ثانیه متوقف شدم به آرامی سرم را به عقب چرخاندم. دست ضعیف و ناتوان مجروحی پایم را گرفته بود. پایش قطع شده و خون زیادی از او رفته بود. یک پایش را هم با چفیه بسته بود. صورت این مجروح به سختی دیده میشد، اما حالت ضعفش به خوبی نمایان بود. چهار شب از آغاز عملیات میگذشت و زنده ماندنش بیشتر شبیه به معجزه بود! از اینکه چگونه توانسته بود از دیدن دوربین تک تیراندازها در امان بماند، هیچ کس نمیدانست! فکر کرد میخواهم او را به عقب ببرم. به آرامی سرم را نزدیک گوشش بردم. به او گفتم: برادر، عقب نمیروم که تو را با خود ببرم. بچهها در کانال گیر کردهاند و من به دنبال مهمات آمدهام. آن مجروح لبانش به سختی تکان خورد. چیزی گفت اما آنقدر صدایش ضعیف بود که حرفش را نفهمیدم. سرم را به دهانش نزدیکتر کردم. تشنه بود و آب میخواست! میگفت: گلویم از بی آبی بدجور درد میکند، اگر امکان دارد آبی به من بده. ناخودآگاه به یاد شرمندگی سقای کربلا افتادم. سرم را پائین انداختم و قطره های اشک آرام از چشمانم جاری شد.😔 نمیتوانستم برایش کاری کنم. بی آنکه چیزی بگویم، شرمنده و خجالتزده صورتم را به روی صورت رنگپریدهاش گذاشتم. خیلی سرد بود. اما به من آرامش خاصی داد. آنقدر خسته بودم که از آرامش خوابم برد. نمیدانم چقدر گذشت که صدای انفجاری بلند شد سرم را بالا آوردم و به صورتش نگاه کردند. دستم را به آرامی به روی صورتش گذاشتم از هُرم گرم نفسهایش خبری نبود! او را صدا زدم و بشدت شانههایش را تکان دادم. دیدم راحت و آرام و مطمئن خوابیده. او دیگر تشنه نبود.😭
وقتی دوست ما این ماجرا را تعریف کرد، ناخودآگاه اشک از چشمانم جاری شد. سرم را به سمت آسمان بالا بردم. ستارهها آرام به این صحنه نگاه میکردند. نمیدانم چه چیزی علی اکبرهای خمینی را پس از چهار روز از پا درآورده!؟ جراحت؟! خونریزی؟! تشنگی وصال؟! و یا. . .
🕊
غرورانگیزترین قسمت این داستان اینجا بود که بعضی از همین بچهها، قمقمههای دوستان شهید خود را که مقداری آب داشت پیدا میکردند، اما با آنکه خود از شدت تشنگی میسوختند، به آن لب نزده و آن را برای دوستان مجروحشان در کانال میآوردند.
🍃 براستی این بچههای شانزده، هفدهساله این رسم جوانمردی را از کجا آموخته بودند؟!
رزمندهای که می توانست به راحتی خود را سیراب کند و جان خود را نجات دهد تنها به خاطر کمک و یاری به دوستان مجروحش، نهتنها حاضر به عقبنشینی نبود بلکه حتی از آبی که به زحمت پیدا کرده بود قطرهای نمینوشید. این مصداق دقیق همان آیه نورانی قرآن است که «هرگز به حقیقت نیکی به طور کامل نمیرسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید.»
اگر میخواهید بدانید که این حماسه در کجا و کدام منطقه اتفاق افتاده و این #راز مقاومت بچههای کمیل مربوط به کدام سرزمین است با ما همراه شوید ابتدا کمی به گذشته برمیگردیم و مقدمهای از شروع این دفاع مقدس را یادآور می شویم اما توصیهای به شما همراه گرامی دارم اگر میخواهید با روحیه فداکاری و ایثار همراه با اخلاص بچهها در این #کانال آشنا شوید، حکایت این مجموعه را در جایی خلوت و اگر شد دوباره مطالعه کنید تا رازهای نهفته در این حکایت و شما برملا شود تا بدانیم مشکلات دنیای ما یک هزارم مشکلاتی که این رزمندگان تحمل کردهاند نخواهد شد.
#ادامهدارد....
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄