eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1.1هزار دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
3هزار ویدیو
53 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 5⃣1⃣ 👈 بخش اول: مبارزه و زندان شاه کم کم با دیگر زندانیان دوست شدم و با برادری و حالتی مسالمت آمیز کنار هم محکومیتمان را می گذراندیم. در بحث های سیاسی شرکت می کردم و البته گاهی هم با زندانیان چپی یا مارکسیست بحث سیاسی داشتم. بیشتر وقتها سرم توی لاک خودم بود و وقتم را به مطالعه قرآن و نهج البلاغه و تاریخ می گذراندم. باور نمی کردم که در زندان جدید خبری از شکنجه نباشد. هنوز آثار زخمهای شکنجه بر بدنم دیده می شد. همچنان بیهویت بودم و شناسنامه ای که هویتم را نشان دهد، نداشتم. مسئولان زندان برایم شناسنامه ای جدید صادر کردند و من معروف شدم به صالح قاری الاسدی» فرزند مهدی، با شناسنامه ای که صادره از بود. زمستان هم رو به پایان بود و من با لباس های گرم اهدایی زندانیان دیگر، بدن نحیفم را گرم نگه داشته بودم. بعضی زندانیان زیر نور لذت بخش آفتاب در حیاط قدم می زدند. من چهارزانو در نور گرم و مطبوع آفتاب گوشه ای نشسته بودم و کتابی می خواندم. صدای زمختی با لهجه عربی در گوشم نشست: - سلام علیکم! سر برداشتم. مردی روبه رویم ایستاده بود. نور آفتابی که به چشمم می تابید، مانع از دیدن صورتش می شد. چشمانم را جمع کردم و جواب دادم: - و علیکم السلام و رحمة الله! از جا بلند شدم و دستم را سایبان چشمم کردم. مردی قدبلند و لاغر و تکیده، سیه چرده، با سبیلی پرپشت مقابلم ایستاده بود. مرد دستش را جلو آورد و با من دست داد. - انا جاسم محمد العزاوي. لبخندی زدم و ابراز خوشحالی کردم: - اهلا و مرحبا. انا صالح قاری الاسدی. 👈 و این شروع آشنایی من با افسر زندانی عراقی بود که کمی هم فارسی بلد بود. گویا متوجه شده بود که من عربی صحبت می کنم و چون او هم مثل من با کسی آشنا نبود و جیره و لباس به او نمی دادند، دنبال فرصتی بود تا با من آشنا شود. ---------------------- 🍂 : سرهنگ العزاوی را تا پایان این مجموعه به خاطر داشته باشید. پیگیر باشید...🍂