🌸🍃
🍃
💦 #ماموریت_روی_آب
روایت رزمندگان #لشکرانصارالحسین(ع)
#همدان ازعملیات #کربلای۴
🍂🌾🍂
قسمت چهارم
💧 #پیمان_خون
🌺 راوی: #مصطفی_روحی
🍃💦
🌷بعضی از بچه هایی که دوست داشتند در عملیات شرکت کنند ، دوره شان چهل وپنج روزه بود.
بعضی ها هم برگه ی ماموریت سه ماهه داشتند.
با این حال وقتی دوره های آموزش ضروری به درازا می کشید ومدت مأموریت شان تمام شد ،حرفی ارتسویه ورفتن نمیزدند.
اگر دوره ی چهل وپنج روزه می شد سه ماهه ،دم نمی زدند و انتظار روز حمله را می کشیدند.
وقتی #حاج_ستار بچه های گردان را جمع کرد ، هیچ کس سرازپا نمی شناخت. همیشه همین طور بود.
به روز عملیات که نزدیک می شدیم ؛بچه هادست شان را #حنا می گذاشتند.
شاد وسرحال بودند وبگو وبخند وشوخی بیشتر می شد. شب ها هرکس گوشه ی ساکت و دنجی گیر می آورد وبا خودش وخدای خودش خلوت می کرد.
بچه ها جنگی آماده شدند. باماشین بردندمان به منطقه. فرمانده لشگر ، #حاج_آقاکیانی ،از روی نقشه وماکت آنجاهایی را که عمل می کردیم ،نشان مان داد و توجیه شدیم. بعدرفتیم پای کار. منتظرشنیدن فرمان بودیم که حمله را شروع کنیم وبرویم برای پشت گرمی بقیه.
فکر وذکر بچه ها حمله بود وپیروزی. کسی فکرنمی کرد بیایند بگویند برنامه ی حمله تغییرکرده ونباید از اینجا شروع کنیم. بگویند باید به نقطه ی دیگری برویم. این را که شنیدند با خواهش وتمنا خواستند از همان جا برویم سروقت دشمن. فرماندهان برایشان توضیح دادند و راضیشان کردند که برگردند. موقع برگشتن پیش خودمان حساب کردیم الان است که با برگه ی تسویه حساب پیدایشان بشود و بخواهند که بروند به شهر هایمان. اما نیامدند. پی جو که شدیم ،دیدیم دسته جمعی برگه ای نوشته اند وبا #خون خودشان آن را #امضاء کرده اند. باهم عهد بسته بودند تا آخر باستند و پیروزی را ببینند ،یا اینکه #شهید بشوند.
برای همین تا آخر #کربلا۵ ایستادند...
#ادامه_دارد...
🌸…..
@Karbala_1365