『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
⭕️ #درس_اخلاق ♦️زینب ذوالفقاری برادرش را جوانی بسیار شوخطبع معرفی میکند و گفت: «هادی خیلی شوخ طبع
❣🕊
#ازگمنامےنترس!
از اینڪه اسم و رسمے ندارے،
از ڪارهاے ڪرده ات به نام دیگرے،
از بےتفاوت بودنِ آدم ها،
از تنهایے ات در عین شلوغے ها...
غمگین مباش ڪه گمنامے،
اولین گام براے رسیدن است!
[ #شهیدابراهیمهادے ]♥️
#شادےروحشهداصلوات🌹
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
#شهیدان
ابراهیم و پسرک نوار فروش
❣ وقتی پسرکی را به جرم فروختن نوار غیر مجاز به کمیته می آورند و نوار هایش را از بین می برند، ابراهیم دلش برای این جوان می سوزد و به مقدار قیمت نوار ها به پسرک پول می دهد تا کاسبی جدیدی برای خود راه اندازد. او این گونه هم مال حلال به دست می آورد هم نوار های مبتذل نمی فروخت.
#شهیدابراهیمهادی
#دوستشهیدمن
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
طنز جبهه
در منطقه المهدے درهمان روزهاے اول جنگ،پنج جوان به گروه ماملحق شدند.
آنهاازےڪ روستاباهم به جبهه آماده بودند.چند روزے گذشت.دیدم اینهااهل نمازنیستند!
تااینکه یک روزباآنهاصحبت ڪردم.بندگان خداآدم هاے خیلے ساده اے بودند...
آنها نه سوادداشتندنه نمازبلدبودند.فقط به خاطرعلاقه به امام آماده بودند جبهه...
از طرفے خودشان هم دوست داشتندڪه نمازرایادبگیرند.
من هم بعد ازیاددادن وضو،یکی از بچه هاراصدازدم و
گفتم:اےن آقاپیش نمازشما،هر ڪارے ڪردشماهم انجام بدید.
من هم ڪنارشما میایستم وبلندبلند ذڪرهاے نمازراتڪرارمے ڪنم تایادبگیرید.
ابراهےم به اینجاڪه رسیددیگرنمیتوانست جلوے خنده اش رابگیرد.چنددقیقه بعدادامه داد:😂
دررڪعت اول وسط خواندن حمد،امام جماعت شروع ڪردسرش راخاراندن،یڪدفعه دیدم آن پنج نفرشروع ڪردندبه خاراندن سر!!
خیلی خنده ام گرفته بوداماخودم راڪنترل مے ڪردم.
امادرسجده وقتے امام جماعت بلندشد مُهربه پیشانیش چسبیده بودوافتاد.
پےش نمازبه سمت چپ خم شد ڪه مهرش رابردارد
یڪدفعه دیدم همه آنهابه سمت چپ خم شدندودستشان رادرازڪردند.
اینجابودکه دیگرنتوانستم تحمل ڪنم وزدم زیرخنده😅
🌺خاطره شیرین از #شهیدابراهیمهادی
.................................
@Karbala_1365
همیشه می گفت:
زیباترین شہادت را میخواهـم..،
یک بار پرسیدم:
شہادت خودش زیباست
زیباترین شہادت چگونه است؟!🤔
در جواب گفت:
زیباترین شہادت این است که
جنازهای هم از انسان باقی نماند..🍃
♥️#شهیدابراهیمهادی
..................................
@Karbala_1365
🍃 خاطره ای از برخورد #شهید ابراهیم هادی با یک معلول
🍂حوالی میدان #خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت بودیم. یکباره ابراهیم #سرعتش را کم کرد! برگشتم عقب و گفتم: چی شد، مگه عجله نداشتی⁉️
☘همینطور که آرام #حرکت می کرد، به جلوی من اشاره کرد و گفت: یه خورده یواش تر بریم تا از این آقا جلو نزنیم.! من #برگشتم به سمتی که ابراهیم اشاره کرد. یک نفر کمی جلوتر از ما در حال حرکت بود که به خاطر معلولیت، پایش را روی #زمین می کشید و آرام را میرفت.
🍃ابراهیم گفت: اگر ما تند از کنار او رد شویم، دلش می سوزد که نمی تواند مثل ما راه برود. کمی #آهسته برویم تا او ناراحت نشود.
🍁گفتم: ابرام جون، ما کار داریم، این حرفا چیه؟ بیا سریع بریم. اصلا بیا از این کوچه بریم که از جلوی این #معلول رد نشیم.
📚 سلام بر ابراهیم۲/ ص۳۱
#شهیدابراهیمهادی
یــــــــــٰاحُـسیٖــــــــــــــــنْ🏴
@Karbala_1365🏴
●➼┅═❧═┅┅───┄
☘☘☘🌸☘☘☘
از #گمنامی نترس!:)
از اینکه اسم و رسمی نداری،
از کارهای کرده ات به نام دیگری،
از بی تفاوت بودنِ آدم ها،
از تنهایی ات در عین شلوغی ها....
غمگین مباش که گمنامی،
اولین گام برای رسیدن اسٺ!🥀🌚🌙
[ #شهیدابراهیمهادی❤️ ]
روزتون شهدایی🌹
☘☘☘🌸☘☘☘
✨🕊
#رازکانالکمیل....
حکایت حماسه رزمندگان #گردانکمیل و #شهیدابراهیمهادی در فکه.🕊❣
کاری از گروه فرهنگی شهیدابراهیمهادی🍃
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
✨🕊
#رازکانالکمیل....
حکایت حماسه رزمندگان #گردانکمیل و #شهیدابراهیمهادی در فکه.🕊❣
کاری از گروه فرهنگی شهیدابراهیمهادی🍃
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
✨🕊
#رازکانالکمیل....
حکایت حماسه رزمندگان #گردانکمیل و #شهیدابراهیمهادی در فکه.🕊❣
کاری از گروه فرهنگی شهیدابراهیمهادی🍃
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
✨🕊
#رازکانالکمیل....
حکایت حماسه رزمندگان #گردانکمیل و #شهیدابراهیمهادی در فکه.🕊❣
کاری از گروه فرهنگی شهیدابراهیمهادی🍃
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
•
.
دائماًمےگُفت،اَگردَستجَوانهآرو
بِـزاریمتوےِدسـتِامآمحُسیـن؏،
هَمہمشڪِلاتشـٰانحَلمےشَـودو
اِمـامبآدیـدِھلُطفبہآنـآننِگاھمےڪُنـد..
#شهیدابراهیمهادے🌹🕊
•جوامعرا
کسانیارتقاءدادند
کهخودرادرمسیرارزشهایِآنفداکردند:)♥️
#شهیدمصطفیچمران🌿
شب که دیر میاومد خونه در نمی زد، از روی دیوار می پرید تو حیاط و تا اذان صبح صبر میکرد بعد به شیشه می زد و همه را برای نماز بیدار میکرد
بعد از شهادتش مادرم هر شب با صدای برخورد باد به شیشه می گفت: ابراهیم اومده...!!
#شهیدابراهیمهادی🕊🌹