eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1.1هزار دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
3هزار ویدیو
53 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 راوی: 🍂🕊 🍂همان خواسته‌ای که مادربزرگ از من طلب کرده بود. با نگاه به میز جلوی صندلی به افسرانی که دورتر از صدام ایستاده بودند، در ذهنم نقشه می‌کشیدم که هم زمان که آماده عکس گرفتن می‌شویم و به پشت صدام می‌رویم، در عرض دو دقیقه گردنش را بگیرم و او را کنم. نیاز به کمک دوستان داشتم آرزو می‌کردم کاش از این ملاقات با خبر بودیم تا از قبل نقشه‌ای طراحی می‌کردیم. هنگام رفتن به پشت صندلی، به بقیه بچه‌ها این نقشه را گفتم. من دقیقا پشت سر صدام ایستاده و نزدیک‌تر از بقیه بچه‌ها به او بودم. دستانم کمی می‌لرزید. هر چند ثانیه نگاهی به بچه‌هایی که کنار و پشت سرم بودند،‌می‌انداختم و منتظر بودم که موافقت همه بچه‌ها اعلام شود و کار را شروع کنم. چندین بار نقشه را در ذهنم مرور کردم هر از چند گاهی هم دست چپم را به شانه صدام نزدیک می‌کردم. نیز که چهره انسان دوستانه‌ای از خود به نمایش گذاشته بود، با نزدیک شدن دست من یا اینکه حتی لحظاتی دست من شانه‌اش را لمس کند، مخالفتی نمی‌کرد. چشمانم را بسته و آماده خفه کردن صدام بودم. نه چیزی می‌دیدم و نه می‌شنیدم. بیشتر از همه چیز و همه کس به مادربزرگ فکر می‌کردم و خواسته‌اش. گاهی خوشحال می‌شدم و گاهی ناراحت. دو سه بار مشتم را باز و بسته کردم. انگشتانم می‌لرزید.😠 در ذهنم شمارش معکوس را شروع کرده بودم که یکی از محافظان صدام که نزدیک‌تر از بقیه به ما بود و ظاهراً متوجه حرکات غیر عادی و مشکوک من شده بود، نزدیک آمد و با دستش ضربه‌ای به دست چپ من زد و مرا کمی دورتر راند. حیف شد. نقشه‌ای که دقایقی از کشیدنش نمی‌گذشت، نقش بر آب شد. فقط یک قدم مانده بود تا انتقامی که مادر بزرگ از من خواسته بود.😔 صدام خیلی اصرار داشت که لبخند بزنیم و بخندیم تا عکسی از ما گرفته شود و خوشحالی ظاهری‌مان نمایان باشد، اما همه بی توجه به خواسته صدام، سر را پایین انداخته بودیم. 👇👇👇