『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
شنیدم ماجرای هرکسی ، نازم به عشق تو!❤️ که شیرین تر ز هرکس ، ماجرای دیگری داری!❤️ ----*
🌸🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃
🍂
🌾بعد از عملیات #کربلای۴ و صحنه های آن و شهدا که در ابتدای عملیات به #شهادت رسیدند و ما که ماندیم خیلی چیزها دستمان آمد که آنها که واقعا زحمت کشیدن برای خودشان و برای خودسازی چقدر زود به نتیجه رسیدند و خداوند اجرو مزدشان را داد . و تازه متوجه شدیم که
🌹 #شهادت🌹
واقعا چیزی نیست که هرکسی وارد عملیات شد و در سخت ترین شرایط قرار گرفت بتواند به آن برسد.
" هرکس شهادت می خواست باید به آن #عرفان می رسید " و پله های معنوی را طی می کرد و جمله امام که :
یک شبه ره صدساله را می روند و عرفایی هستند که در جبهه به این مقام می رسند واقعا درست بود یعنی #شهید زحمت می کشید خودش را آماده میکرد برای شهادت و آن راه را می شناخت و ما بعد از برگشتن از عملیاتها می فهمیدیم که خیلی درکی از این قضایا و این روحیات #شهدا نداشتیم و خیلی از شهدا اینطور رفتند که از جمله آنها #شهیدرضاساکی بود که این فرصت ۴ ماه را که ما شاهد بودیم در آموزش #غواصی ایشان از نظر رزمی خودش را به بالاترین درجه رساند و از نظر روحی هم همینطور و از نظر اخلاقی و معنوی هم همینطور بود...
🌺راوی:یادگاردفاع مقدس
#آزاده_سلیمان_محمودی
🌸....
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
عرفان، همان مرحوم قاضی است، مرحوم ملا حسینقلی همدانی است، مرحوم سید احمد کربلایی است، عرفان واقعی اینهاست
مرحوم آقای طباطبایی خودش فیلسوف بود، اهل #فلسفه بود، بلاشک در #عرفان هم وارد بود؛ منتها آنچه که در عرفان از این معهود است، عرفان عملی است؛ 👈 یعنی سلوک، دستور، تربیت شاگرد -شاگرد به معنای سالک- عرفان نظری باید به سلوک بیانجامد.
موضوع عرفان، ذات مقدس پروردگار است.
موضوع عرفان، خداست
از این جهت، برتر از همه علوم است.
بیانات #رهبر_انقلاب در دیدار اعضای مجمع عالی حکمت اسلامی
۱۳۹۱/۱/۲۳
کتاب «سه گام سالک عاشق» صفحه ۸۱
-------------------
🔴 شهادتنامه
🌾یڪی دیگر از ابعاد شخصیت شهید آقا #یوسفالهـے، بُعد #مدیریتے بود.
🌾حسین فقط حسین نبود، #حسین_ساز بود. شخصیتهایـے ڪه درڪنار حسین تربیت مےشدند، خودشان بہ تنهایـے یڪ حسینِ بزرگ بودند.. دنیایـے از #عرفــان و معرفت بودند..
روایت حاجقاسم از خصوصیات #شهید_محمدحسین_یوسف_الهی
🌹🍃🌹
@Karbala_1365
🌾یکی دیگر از ابعاد شخصیت شهید آقا #یوسفالهـے، بُعد #مدیریتے بود.
🌾حسین فقط حسین نبود، #حسین_ساز بود. شخصیتهایـے ڪه درڪنار حسین تربیت مےشدند، خودشان بہ تنهایـے یڪ حسینِ بزرگ بودند👤دنیایـے از #عرفــان و معرفت بودند..
روایت حاجقاسم از خصوصیات #شهید_محمدحسین_یوسف_الهی
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
. 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 #را
.
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #راهکار_اشک
💧
#قسمت_بیست_سوم
#صفحه۵۰
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌴به #خرم_آباد رسیدیم. یک ایستگاه صلواتی بین راهی بود که بچههای #همدان آنجا را خوب می شناختند. نماز خواندیم. شام، نان و پنیر و انگور می دادند. حاج مهدی روحانی و جواد قزل فکر میکردند که من از سکوتی که کردم، لب به غذا نمیزنم. گفتند:کریم! یه لقمه نان و پنیر بخور تا راه بیفتیم و بریم. با یک قیافه حق به جانب گفتم:این همه راه ما را آوردید حالا دارید بهمون نون و پنیر می دید؟😒
آقاجواد قزل که همیشه ساده و کم خوراک بود، با آن لحن عارفانه اش گفت:برادر جان! بیا به مرام علی(علیه السلام) اقتدا کنیم.
گفتم: اتفاقاً من امشب می خوام به مرام علی اقتدا کنم.😊 البته به مرام #علی_چیت_سازیان.☺️
مهدی روحانی پرسید: مگه علی چیت ساز چی میخوره؟! گفتم:چلوکباب.😋
خندید.😂
رفتیم یک چلوکبابی خوش غذا که از کف نان زیر کبابش، چکه چکه روغن می ریخت. هوس نوشابه کردیم. نداشت. گفتم: دوغ بیار .
پشت سر هم چند لیوان دوغ خوردیم. حداقل ۸ ساعت تا مقصد فاصله داشتیم و شب بود. غذا آنقدر سنگینمان کرد که پیک ها بالا نمی آمد. دوغ هم که خواب زده مان کرده بود. حاج مهدی چشمش ترکش خورده بود و نمی توانست پشت فرمان بنشیند. آقاجواد قزل هم یک پایش از قبل قطع بود و پای مصنوعی داشت و نمی توانست با پدال گاز و ترمز کار کند. من هم که داشتم از مستی دوغی که خورده بودم مثل معتادها چرت میزدم. آقا جواد مقداری نشست و کف پاهایش درگرفت. ناچار شدم من پشت فرمان بنشینم. توی تنگ فنی، آن طرف خرم آباد یک لحظه چشمانم بسته شد و نزدیک بود به کوه بخوریم که از خواب پریدم.
حاج مهدی هم که از خواب بلند شد، خندید و نیشگونم گرفت که مبادا خوابم ببرد.
گفت کریم: امشب تو مارو شهید راه دوغ می کنی حالا ببین!!
تا صبح ۷_۸ مرتبه جاهایمان را عوض کردیم تا خواب سراغمان نیاید. تا بلاخره به پادگان #شهیدمدنی #دزفول رسیدیم. با توصیفی که با نبود عملیات آبی، رغبتی برای رفتن به #شلمچه نداشتم، وقتی در مسیر به #سدگتوند رسیدیم گفتنم: من همینجا میمونم.
آن دو به شلمچه رفتند و من میان محوطه خالی از نیروی کنار سدگتوند که روزگاری
از غوغای #عشق و #عرفان آکنده بود، چرخیدم. فقط چند نفر از تدارکات لشکر آنجا بودند. خبری از چادرهای اجتماعی بچههای #غواصی نبود. هرجا که قدم میزدم جای خالی بچه ها را می دیدم.🥀💔
بغضی گلوگیر داشت خفه ام میکرد. تنهای تنها ساعتی چرخیدم.
توی چادر پیرمرد ترک زبانی نشستم که از نیروهای تدارکات لشکر بود، تا غم سنگینی را چه روی سینه ام آوار شده بود روی کاغذ بیاورم. دنبال یک تکه کاغذ بودم. دست توی جیب هایم چرخاندم یک ورق تا شده بود مثل یک نامه. بازش کردم. دستخط سیده خانوم بود. چشمانم سو گرفت و با شعری که برای #غواصان سروده بود خیس شد. شعر را با زنگ صدای سیده خانم خواندم:
❣ #غواص دریای دلیم، چابک به رزم ساحلیم
سالک به راه عادلیم، عباس دورانیم ما
پیروز میدانیم ما، از #عشق سوزانیم ما
موج خروشانیم ما، دین را نگهبانیم ما
.
.
.
غواص #فاو و بهمنیم، #اروند را خصم افکنیم
گر درخلیج میهنیم، نصرت نصیبانیم ما
توفنده ایم در هر مکان، آماده ایم در هر زمان
در انتظار امر آن، پیر جمارانیم ما....❣
گویی که همه #دلتنگی های من در این کلمات خلاصه شده بود. 💔🍂
سکوت و بهت زدگی ساعتی پیش، جای خود را به گرمی حضور #غواصها داد. انگار هوا از عطر نفس #شهدا پر شده بود و پنداری که همه با هم بودیم.😭🕊🌹
مثل آن چهل شبانه روز پر از دعا و گریه و سرخوشی و مزاح و خنده.💔
آنقدر گرم دیدار رویاگونه بچه های #کربلایی_چهار بودم که گذر زمان را تا اذان صبح نفهمیدم....🕊❣
🍂____________________
پ.ن:
خلاصه ای از شعر را در داستان قرارداده ایم.
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄