eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
901 دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
❣️ این روزی گرفته شد که پسرم، برای اولین بار جبهه بود و من در حال خداحافظی با او بودم. جواد از ته دل می خندید. از دلم گذشت که پدرصلواتی، با این خنده هایش انگار دارد به ی دامادی می رود . بد جوری بد حال و قلباً ناراحت و گرفته بودم اما دلم نمی آمد شادی و خنده های او را با گریه هام خراب کنم. 🔻وقتی حرکت کرد و پسرم لحظه به لحظه از من دور می شد، دیگر توانم را از دست دادم و بغضم ترکید. گریه امانم را برید. جوادم دور می شد و اشک جاری از چشمانم بدرقه اش می کرد. اولین جواد 3 ماه طول کشید، یعنی 3 سال، یعنی 30 سال، اما وقتی از جبهه برگشت زمین تا آسمان فرق کرده بود و دیگر از آن جوانکی که من می شناختم ، خبری نبود. پسرم از تمام جهات متحول شده بود. نحوه ی رفتارش با خواهران و برادرانش ، رعایت اخلاقیات و اقامه نمازها، آن هم به وقت آن. حتی نماز شب هم می خواند. از طرفی رفتارش طوری بود که انگار خانه و شهر برایش زندان است. به هر دری زد تا این که بعد از 5 ماه مجدداً به سردشت اعزام شد. این دفعه چندین بار تصمیم گرفتم که نگذارم برود، اما مقابله با اعزام و خواسته ی او هیچ توجیه منطقی نداشت و جوادم رفت که رفت.» مادر گفت: نرو، بمان! دلم میخواهد پسرم عصای دستم باشد گفت: چشم هر چه تو بگویی فقط یك سوال! میخواهی پسرت این دنیایت باشد یا آن دنیا؟ مادرش چیزی نگفت و با اشك بدرقه اش كرد... شهادت: شهریور ۶۲ سردشت- مبارزه با گروهک ضد انقلاب 🌹 ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
❣️ این روزی گرفته شد که پسرم، برای اولین بار جبهه بود و من در حال خداحافظی با او بودم. جواد از ته دل می خندید. از دلم گذشت که پدرصلواتی، با این خنده هایش انگار دارد به ی دامادی می رود . بد جوری بد حال و قلباً ناراحت و گرفته بودم اما دلم نمی آمد شادی و خنده های او را با گریه هام خراب کنم. 🔻وقتی حرکت کرد و پسرم لحظه به لحظه از من دور می شد، دیگر توانم را از دست دادم و بغضم ترکید. گریه امانم را برید. جوادم دور می شد و اشک جاری از چشمانم بدرقه اش می کرد. اولین جواد 3 ماه طول کشید، یعنی 3 سال، یعنی 30 سال، اما وقتی از جبهه برگشت زمین تا آسمان فرق کرده بود و دیگر از آن جوانکی که من می شناختم ، خبری نبود. پسرم از تمام جهات متحول شده بود. نحوه ی رفتارش با خواهران و برادرانش ، رعایت اخلاقیات و اقامه نمازها، آن هم به وقت آن. حتی نماز شب هم می خواند. از طرفی رفتارش طوری بود که انگار خانه و شهر برایش زندان است. به هر دری زد تا این که بعد از 5 ماه مجدداً به سردشت اعزام شد. این دفعه چندین بار تصمیم گرفتم که نگذارم برود، اما مقابله با اعزام و خواسته ی او هیچ توجیه منطقی نداشت و جوادم رفت که رفت.» مادر گفت: نرو، بمان! دلم میخواهد پسرم عصای دستم باشد گفت: چشم هر چه تو بگویی فقط یك سوال! میخواهی پسرت این دنیایت باشد یا آن دنیا؟ مادرش چیزی نگفت و با اشك بدرقه اش كرد... شهادت: شهریور ۶۲ سردشت- مبارزه با گروهک ضد انقلاب 🌹 ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄