eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1.1هزار دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
3هزار ویدیو
53 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
ماجرای حضور غواص ۶۸ ساله در عملیات «والفجر هشت» ▫️نزدیک عملیات والفجر هشت حاج‌احمد امینی از فرماندهان گردان‌های لشکر۴۱ ثارالله، پرسنل را در شهرک نورد پشت سنگر واحد تخریب جمع کرد... بعد گفت: «منطقه عملیاتی حساس و سخت است. من مجبورم افرادی را همراه خود ببرم که صددرصد به آنها اطمینان دارم، افرادی را که از صف خارج می‌کنم می‌‌توانند به گردان‌های دیگر بروند و با قایق به عملیات بیایند» ▫️یکی از این افراد قباد، پیرمرد ۶۸ ساله‌ای بود که به حاج احمد عشق می‌ورزید. پیرمرد با ناراحتی بلند شد و در گوشه‌ای ایستاد. وقتی کار حاج احمد تمام شد، ناگهان گریه‌کنان رو به حاجی گفت: «حاج احمد! من تمام سختی‌ها را تحمل کردم، زن و بچه‌‌ را در بدترین شرایط رها کردم و آمدم. با وجود سن و سال زیاد شنا یاد گرفتم! برای شب عملیات غواصی آموختم! حالا انصاف نیست شما دست مرا می‌گیری و از گردان کنار می‌گذاری» ▫️حاج احمد دست پیرمرد را گرفت. صورت او را بوسید و درحالی‌که عذرخواهی می‌کرد گفت: «من اشتباه کردم، شما بنشینید سرجایتان، قطعاً شما به اندازه‌ی تمام این گردان توانایی دارید» قباد در این عملیات به شهادت رسید...   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
. ▫️ رحمت سعیدی (۱۳۴۷ _ ۱۳۶۵ ام الرصاص) متولد زیبای جیربند شهرستان شهید پرور . ▫️رحمت اسوه و الگوی اخلاق و عبادت بود. در سن چهارده سالگی در یکی از کتاب‌هایش یاد داشتی نوشته بود که ۲۹ روز مانده به مهمانی خدا برویم ، برای گرفتن روزه ، روزشماری می‌کرد. اوایل انقلاب دوره راهنمایی در مشهد نزد دایی بزرگوارش بود و نزدیک حرم در مسجد خیابان طبرسی بنام مسجد حاج آخوند.بعد شهادتش هر ساله برای رحمت در همان مسجد مراسم یادبود می‌گیرند.شادی روحش صلوات🇮🇷   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
. ▫️ رحمت سعیدی (۱۳۴۷ _ ۱۳۶۵ ام الرصاص) متولد زیبای جیربند شهرستان شهید پرور . ▫️رحمت اسوه و الگوی اخلاق و عبادت بود. در سن چهارده سالگی در یکی از کتاب‌هایش یاد داشتی نوشته بود که ۲۹ روز مانده به مهمانی خدا برویم ، برای گرفتن روزه ، روزشماری می‌کرد. اوایل انقلاب دوره راهنمایی در مشهد نزد دایی بزرگوارش بود و نزدیک حرم در مسجد خیابان طبرسی بنام مسجد حاج آخوند.بعد شهادتش هر ساله برای رحمت در همان مسجد مراسم یادبود می‌گیرند.شادی روحش صلوات🇮🇷   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
25.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏷 مادر شهید🌷 محمدرضا اسماعیلی : واسش شرط گذاشتم اگر ۱۲ هفته بری نماز جمعه میزارم بری جبهه...اونم رفت و عازم جبهه شد...۴ دی ۱۳۶۵ عملیات کربلای ۴ ام الرصاص شهید شد. دوست نداشتم پیکر پیدا بشه ، دوست داشتم همچون بماند.... . 🎥 با محمدرضا اسماعیلی از ۲۵ ... .   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
ماجرای حضور غواص ۶۸ ساله در عملیات «والفجر هشت» ▫️نزدیک عملیات والفجر هشت حاج‌احمد امینی از فرماندهان گردان‌های لشکر۴۱ ثارالله، پرسنل را در شهرک نورد پشت سنگر واحد تخریب جمع کرد... بعد گفت: «منطقه عملیاتی حساس و سخت است. من مجبورم افرادی را همراه خود ببرم که صددرصد به آنها اطمینان دارم، افرادی را که از صف خارج می‌کنم می‌‌توانند به گردان‌های دیگر بروند و با قایق به عملیات بیایند» ▫️یکی از این افراد قباد، پیرمرد ۶۸ ساله‌ای بود که به حاج احمد عشق می‌ورزید. پیرمرد با ناراحتی بلند شد و در گوشه‌ای ایستاد. وقتی کار حاج احمد تمام شد، ناگهان گریه‌کنان رو به حاجی گفت: «حاج احمد! من تمام سختی‌ها را تحمل کردم، زن و بچه‌‌ را در بدترین شرایط رها کردم و آمدم. با وجود سن و سال زیاد شنا یاد گرفتم! برای شب عملیات غواصی آموختم! حالا انصاف نیست شما دست مرا می‌گیری و از گردان کنار می‌گذاری» ▫️حاج احمد دست پیرمرد را گرفت. صورت او را بوسید و درحالی‌که عذرخواهی می‌کرد گفت: «من اشتباه کردم، شما بنشینید سرجایتان، قطعاً شما به اندازه‌ی تمام این گردان توانایی دارید» قباد در این عملیات به شهادت رسید...
💢 محمد طالب نژاد ، ویژه ۲۵ ؛ ۴ دی ۱۳۶۵ : . ▪️خواهر شهید: آخرین بار وقتی می خواست به جبهه بره به مادرم گفت: مادر من باید برم و راه برادرم یعقوب را ادامه بده م. مادرم گفت: برادرت هنوز نیامد و جنازه اش پیدا نشد صبر کن پیکز برادرت بیاید بعد برو. گفت: امکان ندارد باید بروم و سنگر خالی او را پر کنم.رفت و خودشم ۹ سال بعد پیکرش برگشت...شادی روح شهیدان طالب نژاد صلوات.🌷   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌊 وقتی به نگاهتان زل میزنیم ، حرف که هیچ، هم بند می‌آید... . ▪️ علی نجفیان جویباری : ۴ دی ۱۳۶۵_کربلای ۴_ام الرصاص .   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌹به یاد شهدای غواص شهیدانی که با دست بسته زنده بگور شدن... ⊰❀⊱ #تنهاکانال‌شهدایِ‌کربلایِ۴ #شهدای‌غ
انداختن غواصان با دست های بسته در گودال راوی یادمان شهدای به نقل از یک افسر عراقی گفت: در مسیری که این اسرا را برای انتقال می بردند یک افسر ارشد عراقی آنها را می بیند و می گوید لازم نیست آنها را انتقال دهید. در همان جا گودالی را حفر می کند و غواصان را با زانو کنار گودال می نشاند به کمر هر یک از اسرا لگد می زد و آنها با صورت در می افتادند که صحنه خیلی دردناکی بود زیرا دست این بچه ها بسته بود. محمد رضا هادوی افزود: این افسر عراقی به من گفت، در همین حالت با روی اسرا خاک ریختم و آنها را زنده به گور کردم اما یک صحنه ای که توجه مرا به خود جلب کرد روحیه و آرامش عجیب رزمندگان بود. برخی از آنها در این زمان و با آرامش کامل ذکر می گفتند و می خواندند. دشمن دست های آنها را از جلو با سیم های سنگری و بود و از نقطه ای که آنها را انتقال داده اند تا جایی که جنازه آنها تفحص می شود حدود ۲ تا ۳ کیلومتر فاصله وجود دارد اما مشخص می شود که این شهدا زنده و اسیر بودند و تعدادی از اجساد به صورت دست بسته و با همان سیم ها تفحص شدند. روایت افسر از به شهادت رسیدن ۱۷۵ غواص ایرانی با دستان بسته در رابطه با ۱۷۵ شهید غواص بیان کرد: تعداد شهدای غواص در عملیات «کربلای ۴» که از آب عبور کردند خیلی بیشتر بود. بالغ بر هزار از تمامی تیپ و لشگرها از سراسر کشور از آب عبور کردند اما جریان ۱۷۵ غواص دست بسته این بود که این تعداد از ها به اسارت دشمن درآمدند. بیش از همه بچه ها دلمان را می سوزاند؛ بسیجیانی که در هیچ شرایطی جهاد را خالی نگذاشتند و درد و داغ بازخوانی خاطره دلاورمردی خود را بر دل و جان ما نشاندند. ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#پادگست روایت شب #شهـدای‌عملیات‌کربلای۴ این قسمت: #تکـه‌ای‌ابـر🕊 به یاد و شکوه شهادت طلبه شهید #یحی
شهدای کربلای چهار، قصه‌هایی از جنس دلتنگی و مظلومیت دارند. روزگاری لالایی‌هایشان، فرزندانشان را به خواب می‌برد و دستانشان، قامت رعنای پسرانشان را نوازش می‌کرد. پسرانی که در آغوششان قد کشیدند و در ، جان خود را فدا کردند. ، یکی از این مادران است. مادری که با دلی پر امید، پسرش را راهی کرد و روزها چشم انتظار بازگشتش ماند. او، لالایی‌های مادرانه را در دل زمزمه می‌کرد و خاطرات شیرین با پسرش را مرور می‌کرد.💔 روزها گذشت و خبری از پسرش نشد. هاجر، با هر صدای در، قلبش به تپش می‌افتاد. او، با وجود درد و رنج فراوان، همچنان به یاد یحیایش بود. سرانجام، خبر بازگشت پیکر شهیدش رسید. هاجر، با دلی شکسته و چشمانی اشک‌بار، به استقبال پسرش رفت. پسری که بی‌سر، مظلومانه به شهادت رسیده بود... مادران شهدای غواص، اسطوره‌های صبر و استقامت هستند. هاجر خدادادی و دیگر مادران، به ما یادآوری می‌کنند که و از خودگذشتگی، رمز پیروزی است و شهدا، زنده‌اند و ناظر بر اعمال ما. ای مادران داغدار، صبرتان ستودنی و یاد فرزندانتان گرامی باد و سلام بر هاجر خدادادی، مادر شهیدی که نامش تا ابد زنده است.🌹 ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
شهید سید محمد عرفانیان شریف یکم فروردین سال ۱۳۴۵ در مشهد به دنیا آمد. پدرش سید ابراهیم، راننده تاکسی بود و مادرش خدیجه نام داشت. سال سوم دوره کارشناسی در رشته برق قدرت در دانشگاه فردوسی مشهد بود. او به عنوان تنها پسر خانواده در بین شش فرزند به جبهه رفت و از جمله بود که در عملیات کربلای ۴ حضور یافت و به شهادت رسید. سیده زهرا شهید محمد عرفانیان که چهار سال با شهید اختلاف سنی دارد درباره حضور برادر در چنین اظهار داشت: «۱۵ ساله بود که با دستکاری شناسنامه موفق شد از طریق بسیج مسجد به جبهه اعزام شود. مادرم ۴۰ یاسین نذر کرد. در مدت حضور در جبهه دو بار مجروح و در بیمارستان بستری شد، ولی از خانواده کرد. وقتی بعد از طی کردن دوره بستری به خانه آمد مادر از لباس‌های خون آلود متوجه مجروحیتش شد. ما نمی‌دانستیم غواص است و بعد از متوجه شدیم.» وی افزود: «چهارم دی ماه سال ۱۳۶۵ شب عملیات کربلای ۴ سید محمد نیز یکی از نیرو‌های بود. هنگامی که رزمنده‌ها به داخل رودخانه رفتند محمد با بیرون آوردن سر خود از آب مورد اصابت رگبار گلوله‌های دشمن قرار گرفت و با تعداد زیادی از همرزمان خود به رسید. آن‌ها که تیر نخوردند اسیر شده و بعد در گور‌های دسته‌جمعی پیدا شدند.» پیکر بعد از چند ماه در ششم بهمن همان سال به مشهد بازگشت و در گلزار شهدای بهشت رضا (ع) به سپرده شد. خواهر شهید درباره صبوری مادر در شهادت برادر بیان کرد: «مادر برخورد بسیار صبورانه‌ای داشت، چه در زمان محمد و چه در زمان شهادت.
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
ورقی از زندگی راوند 🌿🌿 💢غواص شهیدی که نام برادرش را جاودانه کرد 👇👇👇👇👇 شهید از شهدای به علت شباهتی که با برادرش داشت با شناسنامه او عازم و با نام برادرش شهید شد....  ⭕️شهید جاویدالاثر در سال 1345 در روستای گلزار گنبکی از توابع شهرستان ریگان در خانواده‌ای فقیر و عشایرنشین به دنیا آمد، وی فرزند پنجم خانواده بود و دوران کودکی را به همراه پدر برای تامین نیازهای زندگی به کار کشاورزی و دامداری مشغول شد... 🔻او که به مهربانی، پاکی و سادگی شهرت داشت به دلیل نبود از ادامه تحصیل باز ماند و فقط تحصیلات را تا مقطع ابتدایی ادامه داد و از همان کودکی در کارها به دیگران به ویژه مردم ناتوان کمک می‌کرد و دوست داشت یاور مردم باشد و با همین ویژگی زبانزد خاص و عام بود.... (ع) به جبهه می‌روم 🔶دوران نوجوانی شهید مصادف با هشت سال دفاع شد، 14 ساله بود که به عشق انقلاب و رهبر کبیر در دلش برپا شد، او شیفته عزیمت به جبهه شد و ابتدا با مخالفت خانواده روبه‌رو شد، اما دیری نپایید که رضایت خانواده را جلب کرد و در جواب مادر که می‌گفت، فرزندم شما کوچکتر از آن هستی که به بروی گفت، مادرم من به خاطر اسلام و عشق به امام حسین (ع) و برای دفاع از می‌روم. 🌾🌾🌾🌾 🔶کار به اینجا ختم نشد، چراکه سنش برای رفتن کم بود و با اعزام او مخالفت کردند به علت شباهتی که شهید با برادرش داشت، با او صحبت کرد که اجازه دهد با شناسنامه او عازم شود و با موافقت برادرش عازم جبهه شد. 🌻در ابتدا خانواده دلتنگی خود را با نوشتن نامه ابراز می‌کردند و شهید بدون معطلی جواب نامه‌ها را می‌نوشت و طی طول دو سال که در حضور داشت، در مختلف شرکت کرد تا اینکه به مرخصی آمد و چند روزی را نزد خانواده ماند. ✅شهید عزیزالله سرگرم جبهه و جنگ بود، زمستان هم فرا رسیده بود و گفته بود کمتر می‌تواند به مرخصی بیاید مادرش با چشمانی پر از می‌گوید، آخرین باری که آمد به علت برف و باران لباس‌هایش گلی شده بود. ⭕️در آخرین مرخصی مادر به او گفته بود، می‌خواهم برایت خواستگاری بروم و شهید با سکوت خود را اعلام کرده بود، برای او دختر خاله‌اش را در نظر گرفته بود و مراسم ساده را برگزار می‌کنند. 🔆طی نامه‌ای اتفاقات شیرین خواستگاری را برایش می‌نویسند، اما نامه با مهر قرمز برگشت می‌خورد و همین‌ طور نامه‌های بعدی برگشت می‌خورد تا اینکه پدرش جبهه می‌شود و با جستجوهایش اثری از نمی‌یابد. 🔅تنها از همه می‌شنود که فرزند شما در منطقه نیست، آنها می‌دادند که فرزندشان اسیر شده و باز هم می‌شنوند، فرزند شما جزو اسرا هم نیست، اما باز هم امیدوار می‌مانند تا اینکه از سوی منابع رسمی اعلام می‌کنند، عزیزالله راوند در در جزیره مینو در سال 1366 به رسیده و جاویدالاثر 🕊ماند. است 🌴دیگر هیچ چیز نمی‌تواند مادر را آرام کند، او با چشمانی پر از ادامه می‌دهد که هر شب با قاب عکس او سخن می‌گویم، مدت‌هاست که خواب فرزندم را ندیده‌ام، حسرت این برای به آغوش کشیدن فرزندش همچنان ادامه دارد. 🍀منتظر یک نشان از فرزندی است که با شناسنامه برادرش شهید شد و او را به اسم راوند می‌شناسند، شهیدی که اسم واقعی‌اش راوند است. اما این شهید جزو شهدای 🏊‍♂ شناسایی و بر دستان مردم شهیدپرور ریگان و در زادگاهش روستای گلزار بخش گنبکی روز گذشته به سپرده شد.
ماجرای حضور غواص ۶۸ ساله در عملیات «والفجر هشت» ▫️نزدیک عملیات والفجر هشت حاج‌احمد امینی از فرماندهان گردان‌های لشکر۴۱ ثارالله، پرسنل را در شهرک نورد پشت سنگر واحد تخریب جمع کرد... بعد گفت: «منطقه عملیاتی حساس و سخت است. من مجبورم افرادی را همراه خود ببرم که صددرصد به آنها اطمینان دارم، افرادی را که از صف خارج می‌کنم می‌‌توانند به گردان‌های دیگر بروند و با قایق به عملیات بیایند» ▫️یکی از این افراد قباد، پیرمرد ۶۸ ساله‌ای بود که به حاج احمد عشق می‌ورزید. پیرمرد با ناراحتی بلند شد و در گوشه‌ای ایستاد. وقتی کار حاج احمد تمام شد، ناگهان گریه‌کنان رو به حاجی گفت: «حاج احمد! من تمام سختی‌ها را تحمل کردم، زن و بچه‌‌ را در بدترین شرایط رها کردم و آمدم. با وجود سن و سال زیاد شنا یاد گرفتم! برای شب عملیات غواصی آموختم! حالا انصاف نیست شما دست مرا می‌گیری و از گردان کنار می‌گذاری» ▫️حاج احمد دست پیرمرد را گرفت. صورت او را بوسید و درحالی‌که عذرخواهی می‌کرد گفت: «من اشتباه کردم، شما بنشینید سرجایتان، قطعاً شما به اندازه‌ی تمام این گردان توانایی دارید» قباد در این عملیات به شهادت رسید...   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄