eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
909 دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#گردان‌غَواصی‌جَعفرطَیار(ع) سدگِتوَند - سال ۶۵ قبل‌از #عملیات‌کربلای۴ 🌾🕊 #تنهــاکانال‌شهـدای‌کربلای
🍃♥️ زندگی‌نامه‌ی داستانیِ « »🕊 ♥️🕊 🍃قبل از اذان صبح از خانه بیرون آمدم. با دور میدان جهاد قرار داشتیم. طبق معمول امیر قبل از من سر قرار حاضر بود. کوله پشتی را روی پشتم جابجا کردم و راه افتادیم. با ماشین خودمان را رساندیم اول اعتمادیه و بعد هم پیاده از کوچه باغها گذشتیم تا رسیدیم به روستای دره مرادبیگ. در آن فصل سال، روستای دره با باغهای آلبالو و گیلاس خیلی قشنگ می‌شد و کوههای دره پاتوق ما جوانهایی که قبلا این مسیر را تجربه کرده بودیم بود. مخصوصا وقتی نسیم خنک نیمه شب به صورتت میخورد و خواب را از سرت می پراند. آرام آرام راه میرفتیم و حرف میزدیم. کوچه‌های قدیمی دره با سنگ فرش‌ها و دیوارهای کاهگلی باغها مثل تابلوهای نقاشی بود. از بچگی این کوچه‌ها را دوست داشتم. راهمان طولانی بود، بیشتر از یک‌ساعت طول میکشید. نزدیک اذان میرسیدیم به قله. با آب خنک چشمه‌ای که از کوه می‌آمد وضو میگرفتیم و نماز را میخواندیم. خستگی راه که از تنمان در می‌آمد، وسایل صبحانه را در میآوردیم و کمی به شکم‌های گرسنه که بیشتر از یک ساعت بود قارو قور میکردند غذا میرساندیم. پاهایمان را در چشمه فرو می بردیم و سردی آب را با تمام وجود حس میکردیم. هنوز هم دلم لک می زند برای آن آب و هوا و کوهپیمایی‌ها. دیگر هیچ وقت آن روزها تکرار نشد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پ.ن: راوی: (پسر عموی شهید) 🌾🕊 ٤👇 @Karbala_1365