eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1.1هزار دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
3هزار ویدیو
53 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷متن زیبای ارسالی از طرف دیروز عصر شمر را دیدم. جلو در مغازه‌اش کودکی دست فروش را گرفته بود زیر بار کتک. جوانی از بنی هاشم جدایشان کرد. جلوتر توی بنگاه، عمر سعد با شبث و حر جلسه داشتند تا قیمت زمین و مسکن را با معاملات صوری بالا ببرند. حر خشمگین و لعنت گویان بیرون آمد و گفت "من آه مردم را به خاطر دو روز دنیا گردن نمیگیرم یابن سعد." عبور کردم. در نانوایی دیدم خولی دارد به زهیر بن قین التماس می کند که مغازه‌اش را پلمپ نکند. زهیر محل نمی گذارد و می گوید: "نمی شود! حکم علی اکبر است. چانه نان را کوچک میگرفتی؛ جرمت سنگین است مرد. فویل للمطففین!" پا میگذارم روی کاغذهای ریخته شده در کف پیاده رو. یکیشان توجهم را جلب میکند. نوشته "ثروت و خدمت زیاد با رای به ابن زیاد". حبیب می گوید امسال رقابت اصلی بین عباس بن علی و ابن زیاد است می‌گویم ابن زیاد؟ می گوید پول پسرجان! گوشهایت را که تیز کنی جرینگ جرینگ سکه ها را از در ستاد می شنوی. جلو دکه می ایستم روزنامه ها را نگاه می کنم. حکم اعدام در تعقیب مفسد اقتصادی ح بن ک. خنده ام میگیرد حرمله را که همه میشناسند. تلفنم زنگ میزند. _سلام بفرمایید _سلام برادر! وهب نصرانی ام. یک جمله میخواستیم ماه محرم بزنیم برای دیوار نوشته میدان شهر. شما چیزی به ذهنت نمیرسد؟ _جمله ی آقا را بزنید. "یکی مثل من، با  یکی مثل یزید بیعت نمیکند." یکی مثل حسین باشیم. 🌱
❤️ تازه شهیدشده بود و میشدگفت تازه شناخته بودمش، که اومد خوابم... باهم حرف میزدیم و میخندیدیم، پراز شادی و شور بودم در کنارش.. بهش گفتم: جهادعاشقتم💞 خیلی عاطفی بهم گفت: "قبل ازاینکه تو عاشق من بشی من عاشقت بودم..."💕 معنای این حرفش رو نفهمیدم تا یکسال بعد توی راهیان از شنیدم که گفت: " کجا دیدید قبل ازاینکه به دنیا بیاید کسی عاشقتون باشه؟؟ شهدا قبل ازاینکه به دنیا بیاید عاشقتون بودند... حواستون باشه..." یخ کردم، تازه فهمیدم جهاد توی خواب بهم چی گفته...❣ بیشترازقبل بهش دلبستم ... هرچه گفتم جملگی از عشق خاست جز حدیث گفتن دل نخواست... 🍃حالا جهاد شده یک همراه برام که دوست داشتنم جواب دوست داشتنشه....💞 ارسالی از: 🌱 @Karbala_1365
🍃 ❤️ ✨ پنجشنبه است و دلم دوباره یادش رو کرده ، یاد روزی که دلم از کسی گرفت و با بغض و اشک نگاه عکسش کردم و گفتم:شهیدشمسی پور اگر توام بودی باهام اینجوری رفتار میکردی؟؟😔💔 دلم خیلی گرفته بود. نمیدونم اما شاید با اشک خوابم برد، که در عالم خواب دیدمش... دیدم در یک سفر راهیان نور هستیم و ایشون راوی بودن و مدیریت همه چیز دست ایشون بود..تمام مدتی که در خوابم بود بامن بود و از کنارم نمی رفت. تا اینکه یکجا تنها شد.. رفتم کنارش ایستادم، بسمتم اومد و دستهام رو محکم گرفت و گفت:"من داداشت هستم، من باهاتم..."❤️✨ با این جمله کوتاه اما پرمغز اونقدر آروم شدم که تا انتهای کارم از کسی دلگیر نشدم...🌸 حالا باز هم دلم گرفته، از کی و چی نمیدونم، چون از بس حرفهای ناگفته ام روی هم تلنبار شدن که نمیدونم کدوم رو بگم، ازکجا بگم، چطوربگم! فقط میدونم داداش گلم! دلم دوباره دستهای پرمهر تورو نیاز داره که دوباره دستامو بگیری و بهم بگی من باهاتم، بگی همه چیز درست میشه و بازم کنارم باشی....😭 دلم دوباره یه نگاه تورو میخواد که خط بکشه روی تمام غمها و دلتنگیهام... گفتم دلتنگی! آخ که چقدر امروز دلتنگتم داداش💔😭 ارسالی از: 🍂 @Karbala_1365
🕊 قسمت دوم ✨ 🍃با شروع اسلامي و نهضت و اوج آن در سال۵۷ ، حسن چون به شهرهاي همجوار مسافرت ميکرد هنگامي که به روستا باز مي گشت اوضاع شهرها را براي مردم توضيح مي داد و با روشنگري هاي بجا زمينه ترويج نهضت را فراهم مي کرد، علاوه بر آن خود نيز در راهپيمايي و ها عليه رژيم طاغوتي پيشقدم بود. با تشکيل ارتش بيست ميليوني به فرمان حضرت امام او نیز به صورت افتخاري به عضويت اين تشکيلات در آمد و با حضور در گروه مقاومت روستا به تشويق ديگران جهت اعزام به پرداخت، در سال ۱۳۶۰ به خدمت مقدس رفت و در سربازي پس از طي دوره ي آموزشي به عضويت نيروي زميني درآمد و حدود ۲ سال خدمتش را در جبهه ها سپری کرد و از پايان سربازي و بازگشت به روستا به صورت داوطلب بسيجی ۳ مرحله به جبهه اعزام گرديد. آخرين باري که به جبهه اعزام شد آبان ماه سال ۱۳۶۵ بود که محل مأموريتش جزيره ي در ناوتيپ اميرالمؤمنين بود. 🌷حسن در ۴ در تاريخ ۶۵/۱۰/۴ در جزيره ي مينو پس از نبردي نابرابر با به درجه ي رفيع رسيد و خاک گرم ايران اسلامي با خون وي رنگين شد.🌹 پيکر مطهرش به مدت 11 سال در کربلای ايران بدون غسل و کفن روي خاک ماند و عاقبت در سال ۷۶ به وسيله ي گروه تفحص شناسايي و به زادگاهش منتقل گرديد. در تاريخ ۷۶/۴/۱۱ در شهرستان دشتي تشييع و پس از انتقال به در کنار دیگر شهدا به خاک سپرده شد موقعي که جنازه ايشان پيدا و تشييع شد، پدر و مادرش در اين مدت به رحمت خدا رفته بودند.🦋  شادی روح شهدا بخصوص شهدای ۴ صلوات و فاتحه🌸🍃 ارسالی از: @Karbala_1365