eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1.1هزار دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
3هزار ویدیو
53 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 0⃣0⃣1⃣ 👈 بخش پنجم : محکومیت به اعدام وقتی تقریبا همه رفتند، و جز من و سید کسی نماند، شخصی نزدیک آمد. دوزانو روبه روی سید نشست. سلام کرد و با احترام خم شد و دستش را بوسید: - آقا سید! من را میشناسی؟ سید با دقت نگاهش کرد. - نه به جا نمی آورم. من که نزدیک سید نشسته بودم، با تعجب نگاهی به غریبه کردم. چهره اش به نظرم آشنا بود. مرد به گریه افتاد. سید دستی بر شانه اش گذاشت. نمی دانست این مرد کیست و چرا میگرید. مرد با ناله گفت: - سيد! این منم، منصور ...، در استخبارات! همانی که به شما و بچه ها بد کردم. بچه ها را لو میدادم و باعث اذیت و آزارشان میشدم. من را ببخشید! من پشیمان هستم. خیلی بد کردم. سید که او را به جا آورده بود، نفسی تازه کرد و سرش را تکان داد: - ها... حالت چطور است؟ کی برگشتی؟ - آقا! چند وقت است برگشتم و مستقیم بردنم اوین و حالا هم در زندان هستم. برای مرخصی آمدم بیرون تا ببینمتان، حلالم کنید آقا! آمدم تا یک نامه بنویسید و شفاعتم کنید. سید با تأسف سرش را تکان داد. او گریه می کرد و من که او را شناخته بودم و به یاد اذیتهایش افتادم، با تعجب نگاهش می کردم. یاد فحاشی ها و شکنجه هایی که اسرا دیده بودند، افتادم. او هم من را شناخته بود، اما از شرمندگی نگاهم نمی کرد. آرام به سید گفتم: - آقا سید! یادت هست که چه کارهایی می کرد؟ سید سرش را تکان داد: - بله! یادم می آید. تو هم باید فراموش کنی. با تعجب گفتم: - آقا! چطور می شود فراموش کرد؟! باعث بدبختی بچه ها همین ملعون بود؟ من مات و مبهوت به منصور نگاه می کردم. سيد قلم و کاغذ برداشت و نامه ای برای مسئولان زندان نوشت و با مهر و امضا به او داد.😳 از بزرگواری سید زبانم بند آمده و سکوت کرده بودم. منصور اشک هایش را پاک کرد. خوشحال از این همه بزرگواری و گذشت سید، دستش را بوسید و به طرف مأموری رفت که منتظرش بود. من هاج و واج به رفتن منصور نگاه می کردم و از بازی روزگار در عجب بودم. پایان 📚 در پیام رسان ایتا👇 @defae_moghadas 🍂
کار در ماه رجب؛ 👈 اهتمام به : مهم تراز خواندن نماز شب👌 ❤️ توجه به نمازهای یومیه و اهتمام به حال و در آن، از هر عمل عبادی دیگر است. 💠به تعبیر مرحومث شیخ حسنعلی ، اگر ابتدا نماز یومیه مان را درست کنیم، آن چنان تلألؤ و در زندگی انسان ایجاد می شود که انسان را برای شب_بیدار می کنند و خداوند باب دیگر را برای او باز می نماید! . 🔶مرحوم آیت الله ازاستادشان سید علی آقای قاضی نقل می نمود که:👇 اگرکسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به نرسد، مرا لعن کند!» « ور ایشان آمده است :نماز را نکنید،❌ 📢 به جا بیاورید، با خضوع و خشوع! اگر نماز را کردید، همه چیزتان محفوظ می ماند. 📗 کتاب ادب حضور اسرار        @Karbala_1365
🍂🌾 🌾 🕊 ❣❤️ 🕊 🍃🌴 🕊آیت الله موسوی همدانی مهمان ما بودند. نماز را به امامتش خواندیم و بعداز نماز ایشان سخنرانی کردند و سخنرانی را کشید به سمت و سوی روضه...✨ یکی یک عطری هم قبل از نماز به بچه ها هدیه داده بود و بچه ها هم از آن عطر به خودشان زدند.🌸 صحبت هایش که رفت به سمت و سوی روضه سخنرانی را سپرد به فرمانده مان. حاج کریم هم در همان حال گریه ای که بچه ها داشتند شروع کرد به لیست خواندن. یکی یکی اسم ها را میخواند. که به یکباره بین بچه ها در آن گریه ای که داشتند یک سکوت محضی حاکم شد که اگر بگم صدای قلب بچه ها شنیده می شد دروغ نگفته ام. همه نگران چشم و گوش بستند به فرمانده، که خدایا نکند اسم من در این لیست نباشد. اسمها که تمام شد آن تعدادی که انتخاب شدند، ناخودآگاه شد ❣72 نفر ❣…🕊 اسم هرکسی که خوانده میشد یک آه خوشحالی می کشید و شروع میکرد گریه کردن. اسم من هم خوانده شد و من نیز برای شرکت در عملیات انتخاب شدم. 🕊 بعد ازآن حاج کریم توضیحاتی را راجع به عملیات دادند.. عملیات فرداشب بود یعنی سوم دی ماه ١٣٦٥ و دلهای منتظر در تلاطمی با خداوند افتاد و از آن پس هرکسی گوشه ای را برای خود خلوت کرد و به نوعی با خدای خودش راز و نیاز میکرد...✨ زیرا فرداشب در عملیاتی بنام ٤ ، لحظه عروج خیلی ها بود… لحظه عروج غواصهایی که در سینه هاش دلی بزرگ همراه با شجاعت، ایثار ، و قرار گرفته بود.... ❤️❣ یادشهدای ٤ گرامی.🌾🍂 🕊 🌺راوی:آزاده وجانباز 🕊 🌼: گلچین های از روایتگریها 🕊 تنهاکانال معرفی ۴🌾 @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍂🌾 🌾 🕊 #قصه_عاشقی_غواصها❣❤️ 🕊 🍃🌴 🕊آیت الله موسوی همدانی مهمان ما بودند.
🍂🌾 🌾 🕊 ❣❤️ 🕊 🍃🌴 🦋وقتی ما با تن ، شدیم، دستامون رو بستند و از خط اول و دوم و تا نزدیک خط سوم بردنمان. آنجا دیدم یه جمعی از بعثی ها دوری چیزی می رقصندو تیراندازی می کنند. کنارشان هم ۶۰_۷۰ جنازه همین جور ریخته که کشته های خودشان بود. یکی شان آمدنزدیک و با حرص، پیکر یک را نشان داد و گفت:" این بچه رفیق های مارو کشته." 🦋اون شهید بود که تعدادی از بعثی هارو کشته بود و خودش مجروح شده بود. بعثی ها که دیده بودند یه نوجوانه، با سیم گیوتین خفه اش کرده بودند.🦋 دقیقا این پیشانی بند دور گردنش و نقش سیم گیوتین بالاش بود.✨چهره فردی که خفه می شه، سیاه میشه اما خدا شاهده من هنوزم که هنوزه، چهره مسعود از یادم نرفته. بااون لبخندی که رو لبش بود.🦋 ❤️❣ یادشهدای ٤ گرامی.🌾🍂 🕊 🌺راوی:آزاده وجانباز 🕊 گلچین های از روایتگریها 🌼 🕊 تنهاکانال معرفی ۴🌾 👇 @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄