🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_یازدهم
#صفحه۲۳
🕊
🍂🍃🌾
🕊
💧بی هیچ تزلزلی به حاج محسن گفتم:
" نه میتوانیم بایستیم و نمیتوانیم برگردیم. فقط یک راه داریم، باید رو به جلو ادامه دهیم و ادامه دادیم و رسیدیم به جایی که باید بدون درگیری از کنار #جزیره عراقی #ام_الرصاص رد میشدیم. بچههای اطلاعات عملیات در #شناسایی های قبلی گفته بودند عراقیها چند موضع تیربار در نوک ام الرصاص دارند. این تیربارها هنوز خاموش بودند، اما از دور عراقی هایی که توی خشکی به چپ و راست می دویدند به خوبی دیده می شدند.
ما در فکر دشمن بودیم، اما قبل از درگیری با دشمن باید با جریان توفنده #اروند می جنگیدیم. جریانی که ظرف چند دقیقه آب آرام را خروشان کرد.💧
آب با دو جریان متضاد روبرو شد. از طرفی آب در حال مد بود، یعنی از سمت #خلیج_فارس به سمت #اروند میآمد و از آنجا به کارون برمیگشت و ما را قهراً به سمت راست می برد. و از طرفی سیلابی که ناشی از باران دو روز گذشته #خوزستان بود به دلتای کارون رسیده بود و داشت به سرعت به داخل اروند می ریخت. یعنی درست همان جایی که ما به سمت دشمن فین میزدیم ما در نقطه مرکزی این گرداب و پیوند دو جریان آب بودیم.
#علی_آقا قبل از عملیات از خطر بزرگ گردابی که از تلاقی کارون ایجاد میشد، حرفی به میان انداخته بود؛ اما نه او و نه من و نه هیچ کس، نمی دانستیم که این جریان ما را در مدار یک چرخش #وحشتناک آب قرار میدهد و دایرهای میسازد که مثل هیولا هر لحظه ما را به کام خود فرو می برد.
🌪 #گرداب تندتر و تندتر شد و تاب و توان فین زدن را از بچهها گرفت. اصلا هیچ پایی رو به جلو فین نمیزد. هیچکس اختیاری نداشت. هر کسی مثل یک پَر کاه با جریان گرداب به این سو و آن سو می رفت. با پرتاب یکی از #غواصها بر اثر شدت چرخش #موج آب، دیگری نیز به دلیل اتصال با طناب، به سمت او پرتاب می شد و این اژدهای گرداب، ما را دقیقاً به کنج جزیره #ام_الرصاص میکشاند.
بچه ها همهمه می کردند و هیچ کس به این نمی اندیشید که دشمن از داخل #جزیره با انگشت ستون غواصان را نشان می دهد. اصلاً کسی در قید و بند تیرهای سرخ نبود که حالا در سمت ام الرصاص(تیر تراش) روی آب را می زد. همه به رهایی از گرداب فکر میکردند. من وقتی با دیوارهای دو_سه متری امواج بالا و پایین می شدم، به یاد سفارش #علی_آقا افتادم که گفت:" #آب_را_به_فاطمه_زهرا_قسم_بده." ✨
همین که دهانم را باز کردم تا ذکر بگویم و از خدا و ائمه استمداد بطلبم، دهانم پر از آب شور #اروند شد. نفسم بند آمد. با این حال، ده ها مرتبه خدا را به #فاطمه_زهرا قسم دادم.
شاید اگر زنجیره طناب نبود هرکس ناخواسته به یک سمت میرفت، اما در عین بی اختیاری، چون همه به هم متصل بودیم کسی از ستون دور نشد. من به پشت روی آب خوابیدم و بند #اسلحه را به گردن انداختم و با یک دسته طناب را کشیدم تا شاید از این #گرداب دور شوم. بعد از دقایقی، در اوج ناباوری، خودمان را دور از گرداب مهلک دیدم. این دور شدن به اراده ما نبود. حتماً خواست خدا بود.✨
#ادامه_دارد…
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄