eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
911 دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸امام علی علیه السلام: ✨بايد بيش از آن كه درباره گردآورى ماليات مى انديشى، در فكر آبادىِ زمين باشى؛ زيرا ماليات جز از طريق آبادى زمين به دست نيايد؛ و... 📚قسمتی از نامه 53 نهج البلاغه
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین چشم خود تا باز کردم ابتدا گفتم حسین با زبان اشک هایم بی صدا گفتم حسین یاد تو واجب ترین رکن نمازم بوده است در قنوت خویش قبل هر دعا گفتم حسین در مناجات شب جمعه نمی دانم چه شد خواستم بر لب برم نام خدا ، گفتم حسین کُلِّ اَرضٍ کربلا من تازه می فهمم چرا در خراسان و نجف ، در سامرا گفتم حسین نام زهرا را شنیدم هر کجا گفتم علی نام زینب را شنیدم هر کجا گفتم حسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 6⃣9⃣ 👈 بخش پنجم : محکومیت به اعدام وقتی کمی آرام شدم، علت را پرسیدم. قاضی در جوایم ماجرای برگشتن سید ابوترابی و نامه اش را برایم گفت. زبانم قفل شده بود. هیچ کلامی نمی توانستم بر زبانم جاری کنم. نفس راحتی کشیدم؛ نفسی که از لحظه اسارتم در عراق و بازداشتم در ایران و طی شش سالی که در قفس بودم، از سینه ام بیرون نیامده بود. همانجا سجدۂ شکر به جا آوردم. می دانستم یک روز پرنده غمگین روحم نغمه شادی سر خواهد داد و آن همین امروز بود که قاضی حکم برائتم را اعلام کرد و نامه سید ابوترابی را برایم خواند. هرچند صبر تلخی داشتم، در همه روزهایی که در زجر و ناراحتی به سر می بردم، خدا من را به حال خود وانگذاشته بود. متن نامه این بود: بسمه تعالی. برادران گرامی با سلام و تحیت. و با آرزوی سلامتی و موفقیت شما عزیزان. در مورد برادر آزاده متعهد، آقای ملاصالح قاری، فرزند مهدی با کارت اسارت به شماره ۳۳۵۹ که در سال ۱۳۶۴ از اسارت رهایی یافتند. متأسفانه تا امروز به عنوان آزاده از طرف شما شناخته نشده اند. نمی دانم شما علم غیب دارید که ایشان خیانت کرده است و ما بی اطلاع هستیم؟! پیش از همه، بنده خودم از وضعیت ایشان اطلاع دارم. مطمئن باشید به حرمت خون پاک شهدا ایشان کم ترین خیانت و یا همکاری با بعثیان کافر نداشته، بلکه نهایت فداکاری و همکاری و همراهی را با برادران اسیر ما نموده است. بنده شخصا به جای همه از ایشان خجالت میکشم. آیا نیاز است مقام معظم رهبری با بزرگوار دیگری در این رابطه اقدام فرمایند که چندین نامه در این مورد تأثیر نداشته و... 🍂
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 7⃣9⃣ 👈 بخش پنجم : محکومیت به اعدام تابستان ۱۳۶۹ از راه رسیده بود. علی فلاحیان، دیدارش با سید ابوترابی را برایم چنین تعریف کرد: - همه منتظر ورود هواپیمای حامل اسرا بودیم. هواپیما بر زمین نشست و در خروجی باز شد، اسرا از پله های هواپیما پایین آمدند. در سالن استقبال، من و مسئولان کشوری در انتظار ورود آقای ابوترابی بودیم. بعد از ورود سید به سالن اصلی، سیل خبرنگارها و عكاسها هجوم آوردند. سید در آغوش من و دیگر مسئولان جای گرفت. فرصت مناسبی بود تا صحت وسقم حرفهایت را بدانم. لحظه همراهی با او گفتم: سید! ملا صالح را که در استخبارات مترجم بود، میشناسی؟ سید با گشاده رویی گفت: بله کاملا میشناسم! خدماتش به اسرا خیلی زیاد بود. در واقع فرشته نجات و همدمی برای آنها در آن شرایط سخت و ترسناک بود. مختصری از رفتاری که با تو در دو سال گذشته شده بود، برایش گفتم و او از این ماجرا دلخور و متأسف شد. با این جواب خیالم راحت شد از این که نه تنها خیانت نکرده ای، بلکه نوری در تاریکی اسارت بچه ها در زندانهای رژیم بعثی بودی. چند روزی از آمدن اسرا گذشته بود که سید ابوترابی از طرف رهبر انقلاب به سمت نماینده ایشان در امور آزادگان تعیین شد. او در پی فرصتی بود که با رهبری دیداری داشته باشد و گزارشی از وضعیت اسیران دربند رژیم بعثی به ایشان بدهد. خیلی زود این دیدار رخ داد و سید به دیدار آقا رفت. او آنجا ضمن دیدار با آقا درباره من و خدماتم به اسرا به ایشان گزارشی داد و ایشان سفارش کرد که من تبرئه شوم. به دنبال این دستور، سید ابوترابی نامه شدیداللحنی برای دستگاه های امنیتی و اطلاعاتی نوشت و آنها هم من را از همه اتهامات تبرئه کردند. 🍂
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 8⃣9⃣ 👈 بخش پنجم : محکومیت به اعدام چیزی از تبرئه ام نگذشته بود که باز با دیدن مأموران بار دیگر قلبم فروریخت. خانواده ام نگران شدند. نمی دانستم این بار به چه منظوری من را به تهران خواسته اند. آشوب در دلم افتاده بود. به تهران رسیدیم و به وزارتخانه رفتیم. ورودم را به آقای فلاحیان خبر دادند. داخل اتاق رفتم. علی فلاحیان با خنده و خوشحالی از من استقبال کرد و من را در آغوش گرفت. در حلقه بازوانش کمی آرام شدم، ولی هنوز جوابم را نگرفته بودم: - چه شده آقا شيخ؟ من را برای چه اینجا آورده اند؟ دستم را گرفت و کنارش نشستم: - چیزی نشده، نگران نباش! بعد از چند دقیقه استراحت و خوردن فنجانی چای، به مسئول دفترش گفت: - بگو آن شخص را بیاورند داخل. در باز شد و مردی را دستبند زده داخل اتاق آوردند. روبه رویمان ایستاد. سرش را به زیر انداخته بود. فلاحیان رو به من پرسید: - این را میشناسی؟ چند ثانیه با دقت به او نگاه کردم. خاطرة لو رفتنم در استخبارات بغداد که به شدت و تا سر حد مرگ شکنجه شده بودم، در ذهنم زنده شد: - آه! بله! اینجا چه کار می کند؟! فلاحیان گفت: - بعد از رفتنت از عراق و فهمیدن ماهیت اصلی ات، صدام که از این اتفاق عصبانی و آتش گرفته بود، به این شخص و چند نفر همراهش دستور ترور چند نفر از سران مملکت را می دهد که نام شما هم در آن فهرست بوده. با ناباوری به آن نامرد مزدور که باعث نابودی چندین تن از اسیران بی گناه شده بود، نگاه می کردم و سرم را با تأسف تکان می دادم و تکرار می کردم: ومكروا ومكر الله والله خير الماكرين» . جاسوس را بردند و من مثل کسی که آبی سرد رویش ریخته باشند، مات و مبهوت به این جریان فکر می کردم. دلم آرام گرفته بود و باز هم به خاطر الطاف خدا در حق این بنده روسیاه، شکرش را به جا آوردم. فلاحیان اعترافهای آن جاسوس و صدای ضبط شده اش را ضمیمه پرونده ام کرد و به بایگانی اسناد فرستاد. پیگیر باشید..🍂
امام على عليه السلام: بهترين چيزى كه پدران براى فرزندان به ميراث مى گذارند، ادب است خيرُ ما وَرّثَ الآباءُ الأبناءَ الأدبُ غررالحكم حدیث 5036
🗓 ۱۳ذی‌الحجه 🔸اعلام عمومی لقب امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) 🔸 آخرین روز حضور رسول‌خدا در مکه بود. حضرت امیر(علیه‌السلام) هم مثل همیشه، همراه پیامبر بود. جبرییل نازل شد و گفت: السلام علیک یا امیرالمؤمنین! حضرت امیر پرسیدند: یارسول‌الله! صدایی شنیدم... ولی کسی را ندیدم! پیامبر فرمودند: این جبرئیل امین است که برای تصدیق وعده‌ی الهی آمده! ... بعد هم به تمام اصحاب دستور دادند بر علی(علیه‌السلام) با عنوان امیرالمومنین سلام دهید!
امشب به سما دُرِّ هما میریزد چون برگ خزان گناه ماه میریزد از یمن ولادت امام هادی رحمت ز حریم کبریا میریزد 🌸میلاد امام هادی (ع) مبارک باد🌸
از راست:جانباز پرویزحیدری و مداح حاج جوادرسولی 🌸.... @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
از راست:جانباز پرویزحیدری و مداح حاج جوادرسولی 🌸.... @Karbala_1365
🌷🍃 🍃 🌾 ...🌾 این داستان: 🍂 🍂🌴🍂 🌷 ۶۵ مدتی کوتاه درتبلیغات مشغول خدمت بودم. دریکی ازروزها معروف (حاج جوادرسولی) مهمانمان بود صبحانه رابه اتفاق ایشان و مسول تبلیغات لشگر میل کردیم. حاج جواد یه داشت و در گوشه چادر آویزان کرد و با حاج اقاکرامت برای سرکشی به گردانهای لشگر به راه افتادند. نیم ساعتی نگذشته بود که سر و کله چند فروند عراقی پیداشد وبمباران شروع شد. از آسمان برسرمان ریخته شد..الله اعلم به زمین اصابت کند یابه رزمنده ها. چندین نفر از دوستان رزمنده پرپرشدند 🌹 ازجمله بیشتر نیروهای بواسطه این بمبهای خوشه ای سوختند وشهیدشدند و گردان امام حسین(ع) هم آسمانی شد.🌹 قسمتمان نشد و برگشتم چادر. حاج جواداقاوحاج اقاکرامت هم آمدند ازچند جا ترکش وبمب خوشه ای چادرمان راسوراخ وسوزانده بود از جمله پالتو حاج جواداقا سوراخ سوراخ شده بود. (بعدازپایان جنگ حدودسی سال.) به یکی از دوستانم. زنگزدم و گفتم کجایی؟ گفت درراه به تکاب. رامی آورم در هیات رزمندگان برنامه دارد.. گفتم سلام مرابرسانیدو ماجرا را توضیح دادم. حاج آقا گفت: بگویید،بیاد ببینمش. رفتم برای عرض ادب واحترام ،یاد وخاطره آن روز و شهدای آنروز علی الخصوص (چون همشهری ایشان بود) تداعی شد.🌷 درادامه گفت: اقای من خاطره بمباران لشگر در آن روز را ثبت کرده بودم اما نام بسیجی که باهم صبحانه خوردیم را خالی گذاشته بودم گفتم شاید روزی پیداش کنم.... ویادآور شد پالتویم با سوراخ شده بود و رنگش شطرنجی بود و.... 🍂یادبادآن روزگاران یادباد...🍂 🌺ارسالی از: راوی وجانباز 🌸.... @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
امام حسین علیه السلام کُشته ی احیای غدیر است...؛ باید برای غدیر صدهزار برابر از عاشورا و فاطمیه توان گذاشت... اگر غدیر فراموش نمیشد عاشورا و فاطمیه ای در کار نبود! پس باید با تمام توان برای غدیر کار کنیم...؛ صدای علیاً ولی الله گوش فلک را کر کند! دسته های شادی به خیابان بیاورید! نشان دهید دین ما فقط دین عزاداری و اشک و گریه نیست...
🗓 ۱۴ذی‌الحجه 🔸بخشش باغ فدک به حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) 🔸 به دستور خدا آن‌چه که پیامبر بدون لشگرکشی و جنگ فتح کند، ملک خود حضرت خواهد بود و مسلمانان در آن سهمی ندارند. بعد از جنگ خیبر، منطقه‌ی بزرگ فدک توسط پیامبر و امیرالمؤمنین فتح شد. جبرائیل با این آیه نازل شد: "و آت ذالقربی حقه"! پیامبر، فدک را به جبران خدمات ارزشمند حضرت خدیجه‌(سلام‌الله‌علیها) در این روز به حضرت زهرا بخشید! 🍃
🌸امام هادی علیه السلام: ✨ شکرگزاری از نعمت، از خود نعمت بهتر است چون نعمت متاع دنیای فانی است و لکن شکر، نعمت جاودانه آخرت است. 🌸ولادت با سعادت امام هادی علیه السلام بر شما مبارک🌸
❤️✨ امروز به هر قافله آوای منادی است هنگام صبح گشته و بهر همه شادی است ✨💚 آمد به زمین جواد را روشنی چشم میلادپر ازسرور و فرخنده امام هادیست ❤️✨ ❤️✨✨✨✨✨✨✨✨
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
❤️✨ امروز به هر قافله آوای منادی است هنگام صبح گشته و بهر همه شادی است ✨💚 آمد به زمین جواد را روشنی
🌹 صلوات بر حضرت علیّ بن محمّد الهادی علیه السلام منقول از حضرت عسکری علیه السلام اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ، وَصِيِّ الْأَوْصِيَاءِ، وَ إِمَامِ الْأَتْقِيَاءِ، وَ خَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّينِ، وَ الْحُجَّةِ عَلَى الْخَلائِقِ أَجْمَعِينَ. اللَّهُمَّ كَمَا جَعَلْتَهُ نُوراً يَسْتَضِيءُ بِهِ الْمُؤْمِنُونَ، فَبَشَّرَ بِالْجَزِيلِ مِنْ ثَوَابِكَ، وَ أَنْذَرَ بِالْأَلِيمِ مِنْ عِقَابِكَ، وَ حَذَّرَ بَأْسَكَ، وَ ذَكَّرَ بِآيَاتِكَ، وَ أَحَلَّ حَلالَكَ، وَ حَرَّمَ حَرَامَكَ، وَ بَيَّنَ شَرَائِعَكَ وَ فَرَائِضَكَ، وَ حَضَّ عَلَى عِبَادَتِكَ، وَ أَمَرَ بِطَاعَتِكَ، وَ نَهَى عَنْ مَعْصِيَتِكَ، فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ ذُرِّيَّةِ أَنْبِيَائِكَ، يَا إِلَهَ الْعَالَمِين! (جمال الاسبوع، ص491-492)
امام هادی علیه السلام ❤️ بر خواندن دعای حضرت علیّ بن محمّد الهادی علیهماالسلام مداومت نماییم علىّ بن عاصم از حضرت جواد عليه السّلام و آن حضرت نيز به واسطه پدران بزرگوار خود از امام حسين عليهم السّلام چنين نقل كردند كه گفت: جدّم رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: علیّ بن محمّدالهادی علیه السلام در دعايش چنين مى گويد: «يَا نُورُ يَا بُرْهَانُ! يَا مُنِيرُ يَا مُبِينُ! يَا رَبِّ! ِاكْفِنِي شَرَّ الشُّرُورِ وَ آفَاتِ الدُّهُورِ، وَ أَسْأَلُكَ النَّجَاةَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ» مَنْ دَعَا بِهَذَا الدُّعَاءِ كَانَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ شَفِيعَهُ وَ قَائِدَهُ إِلَى الْجَنَّة. هر كس كه اين دعا را بخواند، علىّ بن محمّد عليهما السّلام شفيع و پيشواى او به سوى بهشت خواهد بود 📕 (کمال الدین،ج۱،ص۲۶۷)
. دلت که گرفت،  دیگر منت زمین را نکش،  راه آسمان باز است،  نگفته تو را میخواند. اگر هیچ کس نیست،  که هست؛ پرهایت را بسوی آسمان بگشا و  در آغوش آرام بگیر...
گاهـی ... فاصله و یه خمپاره است ؛ یه سیم خاردارِ به اسمِ ! از این ها که ، ...
واقعا ما را از تحریم می ترسونید.... 😂😐
واقعا ما را از تحریم می ترسونید.... 😂😐
ای کسانی که ایمان آوردید عمرا بتونید بخورید و بیاشامید چه برسه که اسراف کنید. سوره روحانی ، آیه ۱۳۹۷ به بعد....
درنگر اندر رخ من تا ببینے خویش را درنگر رخسار این دیوانهٔ بے‌خویش را 🌹 🌹 🌸.... @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
درنگر اندر رخ من تا ببینے خویش را درنگر رخسار این دیوانهٔ بے‌خویش را 🌹 #شهیدرضاساکی🌹 🌸.... @Kar
🌸 🍃 ✨ 🍃✨ ✨ 🌸 🌸 🌸🍂 🌷آمد بفرمانده گفت دستور دهید که شهردارها شبها ظرفها را نشویند، چون شب تاریک است و خوب چربی را نمی بینند و بعدا همین باعث بیماری میشود. هم استدلال او را قبول کرد و دستور داد هیچکس دیکر شب ظرفها را نشوید... 🍃اما هر روز صبح که بیدار میشدند می دیدند یکی ظرفها را شسته ومعلوم نیست چه کسی از دستور فرمانده سرپیچی کرده. کمین گذاشتن که بدانند کار کیست! نیمه شب که شد دیدن کسی که بفرمانده گفته بود نگذارید شب ظرفها را بشویند، خودش ظرفها را میشوید.😳 پرسیدند چرا اینکار را میکنی در حالی که خودت گفتی؟ گفت خواستم به این روش زحمت را کم کنم و خودم ظرف ها را بشویم...🌷 🌸شادی روح شهدا وامام شهدا الخصوص صلوات🌸 🌱 :۴۶/۷/۱ 🌹 :۶۵/۱۰/۴ ۴ 🌸.... @Karbala_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 6⃣9⃣ 👈 بخش پنجم : محکومیت به اعدام وقتی کمی آرام شدم، علت را پرسیدم. قاضی در ج
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 9⃣9⃣ 👈 بخش پنجم : محکومیت به اعدام از وقتی شنیده بودم که آقای ابوترابی برگشته، خیلی دلم می خواست او را ببینم. بعد از پیدا کردن نشانی محل سکونتش چند بار در آخر هفته به دیدارش رفتم. هر شب جمعه آزاده ها در حسینیه ای در خیابان فردوسی تهران گرد هم می آمدند. از خاطراتشان می گفتند و مشکلات آزاده های ضعیف تر را حل وفصل می کردند. در یکی از این دیدارها سید رو به من کرد و گفت: - میدانی بعد از رفتن تو چه اتفاقی افتاد؟ - نه والله! چه شده؟ سید تبسمی کرد و گفت: - چقدر خدا دوستت دارد! - مگر چه شده سید؟! ایشان لبخندی زد و گفت: - بعد از رفتنت نمیدانم چطوری خبر فعالیتت به نفع اسرا و لو رفتنت به صدام می رسد. صدام چنان آتشی گرفت و به جان افسرانش افتاد که در جلسه ای فریاد میزند: - این ملعون پیش شما و در دستتان بود، آن وقت او را به عنوان مترجم پیش من آوردید! کنارم می ایستد و مترجمم میشود و در دلش به من میخندد و به این راحتی از دستتان می پرد و برمی گردانید ایران؟! ظاهرا بعد آن جلسه، دو نفر از افسران خاطی را اعدام می کند. شب جمعه، نماز مغرب و عشا را که خواندیم، طبق معمول، من و آزادگان دیگر کنار سید ابوترابی نشسته بودیم و از حرف هایش فیض می بردیم. در انتهای حسینیه، مردی با سر بی مو و صورت اصلاح شده و صورت تکیده، نشسته بود و به سید نگاه می کرد. وقتی تقریبا همه رفتند و جز من و سید کسی نماند، آن شخص نزدیک آمد. دوزانو روبه روی سید نشست. سلام کرد و با احترام خم شد و دستش را بوسید: - ! من را میشناسی؟ سید با دقت نگاهش کرد. 🍂
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 0⃣0⃣1⃣ 👈 بخش پنجم : محکومیت به اعدام وقتی تقریبا همه رفتند، و جز من و سید کسی نماند، شخصی نزدیک آمد. دوزانو روبه روی سید نشست. سلام کرد و با احترام خم شد و دستش را بوسید: - آقا سید! من را میشناسی؟ سید با دقت نگاهش کرد. - نه به جا نمی آورم. من که نزدیک سید نشسته بودم، با تعجب نگاهی به غریبه کردم. چهره اش به نظرم آشنا بود. مرد به گریه افتاد. سید دستی بر شانه اش گذاشت. نمی دانست این مرد کیست و چرا میگرید. مرد با ناله گفت: - سيد! این منم، منصور ...، در استخبارات! همانی که به شما و بچه ها بد کردم. بچه ها را لو میدادم و باعث اذیت و آزارشان میشدم. من را ببخشید! من پشیمان هستم. خیلی بد کردم. سید که او را به جا آورده بود، نفسی تازه کرد و سرش را تکان داد: - ها... حالت چطور است؟ کی برگشتی؟ - آقا! چند وقت است برگشتم و مستقیم بردنم اوین و حالا هم در زندان هستم. برای مرخصی آمدم بیرون تا ببینمتان، حلالم کنید آقا! آمدم تا یک نامه بنویسید و شفاعتم کنید. سید با تأسف سرش را تکان داد. او گریه می کرد و من که او را شناخته بودم و به یاد اذیتهایش افتادم، با تعجب نگاهش می کردم. یاد فحاشی ها و شکنجه هایی که اسرا دیده بودند، افتادم. او هم من را شناخته بود، اما از شرمندگی نگاهم نمی کرد. آرام به سید گفتم: - آقا سید! یادت هست که چه کارهایی می کرد؟ سید سرش را تکان داد: - بله! یادم می آید. تو هم باید فراموش کنی. با تعجب گفتم: - آقا! چطور می شود فراموش کرد؟! باعث بدبختی بچه ها همین ملعون بود؟ من مات و مبهوت به منصور نگاه می کردم. سيد قلم و کاغذ برداشت و نامه ای برای مسئولان زندان نوشت و با مهر و امضا به او داد.😳 از بزرگواری سید زبانم بند آمده و سکوت کرده بودم. منصور اشک هایش را پاک کرد. خوشحال از این همه بزرگواری و گذشت سید، دستش را بوسید و به طرف مأموری رفت که منتظرش بود. من هاج و واج به رفتن منصور نگاه می کردم و از بازی روزگار در عجب بودم. پایان 📚 در پیام رسان ایتا👇 @defae_moghadas 🍂
هرچی سِنت بیشتر میشه کم حرف تر میشی، چون یواش یواش یاد میگیری حرف ها هم مسئولیت دارن و نباید بی حساب حرف بزنی. 🍃🌸🍃