هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
💧 💧 💧
💧💧
💧
🌾 #سلام_بر_شهدای_علقمه
ا🌸
ا🌸 🌸
ا🌸 🌸 🌸
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌸🌸🌸 🌾#غواص ها بوی نعنا می دهند🌾 #قسمت (۵) 📝 .............. 🌾 از چادر رفتیم بیرون و رفتیم طرف تانکر
🌸🌸🌸
🌾#غواص ها بوی نعنا می دهند🌾
#قسمت (۶) 📝
.............
🌾بلند شدم..
خستگی و گرما و این بی خوابی شده بود قوزبالاقوز . حوصله نداشتم سربه سر علی بگذارم.
رفتم ایستادم دم چادر.
صدای بم علی آمد که : اگر رفتنی شدی مواظب باش لو نروی . امشب منور زیاد است این دوروبر.✨
💫 لابد خودش هم یکی از آنها بوده زده به شوخی تا من نفهمم کجا بوده. یا کنار کی و به چه کاری.🍃
زیپ پوتینم را کشیدم بالا و زدم بیرون .
✨ زیر نور کم رمق و آبی ستارگان قدم زدن می چسبید.☺️
آن هم در هوایی شرجی و گرم و خنکایی که حتم از هوای دم صبح بود و میخورد به پیراهن خیس و عرق کرده ام .
صدا هم بود. صدای جیرجیرک ها و خروش امواج. راه رفتن روی رمل و ماسه های کنار رود آرامم کرد و واداشت گوش تیز کنم برای زمزمه های بچه هایی که خودشان را از چشم غیر پنهان کرده بودند و خلوتی داشتند و ناله ای و حتم گریه ای. همه جا بودند . یعنی اگر خوب گوش می دادم می توانستم حدس بزنم چند نفرشان در چندجای همین نیزارند یا پشت آن سنگ ها یا ته آن گودال ها.🌾
تازه فهمیدم منظور علی از منور چی بود. از تعبیرش خوشم آمد و لبخند زدم و ناخود آگاه گفتم : گُل گفتی!☺️
از خودم شرمنده شدم که چرا خواب ماندم و این خنکا و این قدم زدن و این ناله ها و این خلوت را از خودم رانده ام.😓
🌾دیگر صدای جیرجیرک و خروش آب را نمی شندیدم یعنی میشنیدم اما آنقدر هیجان زده و در عین حال شرمنده بودم که نمی خواستم بشنوم ، میخواستم قدم تند کنم و بروم سمت تانکر آب و وضویی بگیرم و بروم من هم خلوتی برای خودم پیداکنم و بگذارم اشک اگر اشک است بیاید و آرامم کند.🌸
شیر آب را که باز کردم , حس کردم دونفر نشسته اند روی تانکر آب . ظاهرشان نشان میداد که نیروهای خدمات هستند. لهجه شیرین ملایری شان از شک درم آورد.☺️
یکی به آن یکی گفت: دکتر جان ! هنی آب می خواد. گُمانِم دوتا بشکه دَیَر. یه ساعتی داریم اذان , زود باش.
سرم را انداختم پایین و آرام سلام کردم. همین طور که ظرف های بیست لیتری آب را دست به دست می کردند گفتند: سلام.🌸
🍃یکی شان گفت: حاجی جان ! اگر کار داری , آن طرف آب خلوت است . بلم هم هست. بستیمش به یک بوته بزرگ 🍃" نعنا..."🍃 در آن جا....
@Karbala_1365
🌸🌸🌸
🌾#غواص ها بوی نعنا می دهند🌾
#قسمت (۷) 📝
............
🍃یکی شان گفت: حاجی جان ! اگر کار داری , آن طرف آب خلوت است . بلم هم هست. بستیمش به یک بوته بزرگ 🍃" نعنا..."🍃 در آن جا...
🌾 گفتم ممنون و رفتم بلم و طناب را جستم و با یک خیز بلند پریدم وسط بلم.
پارو را برداشتم و سعی کردم آرام بزنمش به آب و بروم جای خلوتی پیدا کنم . ✨
👣 رفتم ساحل رو به رو, کنار یک بلم دیگر ایستادم و پاروها را اهرم کردم و پریدم توی خشکی.
🍂 این طرف آب پر از تخته سنگ و غار بود.
رفتم غاری را انتخاب کردم. تودرتو و گوشه ایش آرام گرفتم.
قبله را پیداکردم و خواستم بلند شوم وشروع کنم که که صدایی از تاریکی زمزمه کرد : "مولای یا مولای اَنت الدلیل و..." 😳
دقت کردم دیدم عمامه کوچکی در ته غار به سفیدی میی زد . صدا هم آشنا بود . 🍃 باز هم #نادر....
و حالا بی لبخند و بی کلمن و با صدای نالان و چشم هایی حتم گریان. 🌸
کم آوردم . 😔
با قدم هایی آرام و بی صدا ، نرم نرمک آمدم بیرون از غاز و نشستم کنار ساحل و بلم ها. 🌾همان جا بود ، کنار زمزمه رود و ناله های آن غار ، که احساس کردم چشمم می سوز و چیزی از درونم کنده میشود.
🌸 " من داشتم گریه میکردم...»😭
#ادامه_دارد....
🌸.....
@Karbala_1365
حاج حسین یکتا:
مشکل اینه که ما دیگه #گریه_انقطاع نداریم...
⇜که ما دیگه خدایا خسته شدیم!
⇜ما #تورو میخوایم!
⇜از #شیطون خسته شدیم
⇜از #خودمون خسته شدیم.
اصلا از #رفیقای بی مرام که مارو هل میدن تو گناه خسته شدیم.
از #محیط کوفتی خسته شدیم.
ما #تورو میخوایم...
به خدا بگیم!!
#خدایا ما خسته شدیم،از بس که #شیطون ما رو زده زمین.سر زانوهامون زخم شده.
ما یه خنک نسیمـ🍃 تورو میخوایم.
بچه ها برای این چیزا #گریه کنی....
#شهادت_زیباست❤️
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍃🌻🍃
🌻🍃
🍃
آمدم دنــــــــــیا براے دیدن روے
🍃🌸"عـــــــــــلے"🌸🍃
ورنه بامردم دنــــــــــــیا چه کارے داشتم ❓
💞
| بِسمرَبِالشُـهـَداء |❤
••میل عشاق همان میل خطرداشتن است
زیرشمشیربلاسینه سپرداشتن است
درنگاه حججے جلوه اے ازعابس بود
شرط عاشق شدن اصلا به جگرداشتن است•• :)
🥀
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
❖ مهدے جان ❖ فقیر گوشه نشین محبتت هستم بساز،با دل آنکه فقط تو را دارد 🍃🌸اَلّلهُمَّـ عَجِّللِوَلی
🌱
دل بی قرار نیست....
ادا در می آوریم❗️
ـــــــــــــــــــــــــــــــ🌵ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
دل ڪه بی قرارشود
دنبال یارش میرود....
اصلا خود یارپی او می آید.😞.
چه ڪرده ایم⁉️
#یاصاحب_الزمان 🍃🌼
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
✔️ زبان دنیا اینگونه است. نفتکش ایرانی آزاد شد.نفت کش انگلیسی هنوز در توقیف است.با آمریکا مذاکره نک
⭕️ تحقیر بی سابقه انگلیس و آمریکا توسط ایران در ماجرای #نفتکش گریس ۱
خوش چشم کارشناس مسائل بین الملل در برنامه گفتوگوی ویژه خبری:
🔹اگر سناریوی نوشته شده برای جلوگیری از صادرات نفت ایران با اقدام جبل الطارق در توقیف نفتکش کشورمان به سابقه تبدیل میشد متحدان دیگر امریکا نیز این رفتار را تکرار میکردند
🔹انگلیس میخواست با این اقدام حمایت امریکاییها را در زمان خروج از برگزیت همراه داشته باشد، اما پس از یک ماه رفتار عاقلانه، نفتکش ایرانی را رفع توقیف کرد.
🔹ممکن است امریکاییها برای مقابله با صادرات نفت کشورمان از دیگر متحدان خود نیز بخواهند مانند اقدام انگلیس را تکرار کنند که بعید است کشور دیگری چنین کاری را انجام دهد.
ذوالنوری رئیس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس:
🔹 اکنون نیز اگر انگلیس یا هر کشور دیگر در منطقه تحت پوشش امنیتی ما تخلفی کند با قدرت با آن برخورد میکنیم و آنها بدانند دوران تسامح و چشم پوشی گذشته است.
🔹آمریکاییها میخواستند با توقیف نفتکش ایران، موضع مقتدرانه رهبر معظم انقلاب اسلامی در ماجرای ارسال نامه رئیس جمهور امریکا به وسیله نخست وزیر ژاپن و سرنگونی پهپادشان را تلافی کنند.
سروری معاون پژوهشکده چشم انداز و آینده پژوهی:
🔹رویکرد ایستادگی فعال که از ماههای گذشته آغاز شد با فرمایش رهبر معظم انقلاب اسلامی که فرمودند نه جنگ و نه مذاکره؛ جواب داده است.
🔹سرنگونی پهپاد امریکایی و توقیف نفتکش انگلیسی ادبیات رژیم سعودی را نسبت به ایران تغییر داد و امارات را به سمت ایران کشاند.
🔹ائتلافی که امریکاییها میخواستند بر ضد ایران در منطقه ایجاد کنند شکست خورد.
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
❖ مهدے جان ❖ فقیر گوشه نشین محبتت هستم بساز،با دل آنکه فقط تو را دارد 🍃🌸اَلّلهُمَّـ عَجِّللِوَلی
💧 @Karbala_1365
❣هیچگاه نمیخواستم دلم گیر کسی وجایی باشد ،
اما تو کاری کرده ای با من که
آنقدر دلبسته و دلتنگ توام
که دلم میل رفتن به تمام بیابانها را دارد...
🍂کاش لااقل میدانستم کجای کدام بیابانی آقاجان😭💔
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
💧 @Karbala_1365 ❣هیچگاه نمیخواستم دلم گیر کسی وجایی باشد ، اما تو کاری کرده ای با من که آنقدر دلب
نذر کردم که اربعین امسال فقط با تو باشم
تو باشی و من 💞
من باشم و تو 💕
در تمام مسیر جاده ی نجف تا کربلا و تمام موکب ها....
سلام خدا برتو یامهدی(عج)
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#گمنام_باش_خدا_عزیزت_میکنه... 🍃🌹شهید امیر حاج امینی : به این اصل خیلی اعتقاد داشت که اگه واقعا کاری
شاید که لبخندت مرا آرام کند اما
با این همه دلتنگیت ای دوست چه کنم💔
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
ای که مرا خوانده ای 🍂 🍂 راه نشانم بده.... @Karbala_1365
❣ #مرا_شناسایی_کن…
بعد از پایان عملیات بود. یکی از سالنهای معراج تهران پر شده بود از شنید. همه آنها هم شهید #گمنام. بعد از عملیات این سالن را به شهدای گمنام اختصاص داده بودند. همه بدنها قطعه قطعه شده. همه سوخته و....
در میان بدنهای سوخته یک پلاک پیدا کردیم. به استخوان ها چسبیده بود.
با تلاش بسیار صاحب #پلاک پیدا شد. یک بسیجی از جنوب تهران بود که در همین عملیات #مفقود شده بود. با خانواده اش تماس گرفتیم. پدر و برادرهایش آمدند. قضیه را گفتم. اینکه این #شهید پیکرش سوخته است و نمی شود او را ببینید.
کارها هماهنگ شد. قرار شد فردا برای تشییع شهید اقدام نمایند.
صبح فردا یکی از بچه های معراج که از ماجرا مطلع بود آمد و گفت: می توانم در مورد این شهید خواهشی بکنم! گفتم: بفرمایید!
گفت: اجازه بدهید همسر این شهید او را #شناسایی کند!
با تعجب گفتم: همسر شهید! منظورت چیست؟!
کمی مکث کرد و گفت: دیشب در خواب شهیدی را دیدم که گفت: امروز مرا به پدر و برادرانم تحویل ندهید. همسرم باید من را شناسایی کند. من صاحب بلاک هستم ولی این پیکر من نیست! بقایای پیکر من داخل همین سالن است؟
با تعجب به حرفهای او گوش می کردم. گفتم: این پیکرها چند تکه استخوان سوخته است. همسرش چه چیزی را می خواهد شناسایی کند!
همان لحظه برادران شهید برای انتقال پیکرش آمدند. از آنها پرسیدم: این شهید همسر دارد؟ با تعجب گفتند: بله چطور مگه!؟
گفتم: برای شناسایی حتما باید ایشان بیایند. برادران شهید که زیاد مذهبی نبودند صدایشان را بلند کردند و گفتند: یعنی چی! مگه برادر ما نسوخته! چی رو میخواد شناسایی کنه.
بعد از کلی صحبت فهمیدم اینها با همسر شهید اختلاف دارند و ارتباطی ندارند. پدر شهید به سراغ او رفت. ساعتی بعد با همسر شهید وارد شدند. به همسر شهید گفتم: شما می توانید شوهرتان را شناسایی کنید!
در حالی که اشک می ریخت گفت: بله! بعد به داخل سالن شهدای گمنام رفت. دقایقی بعد ما را صدا کرد. در لابه لای شهدای گمنام پیکر سوخته شهیدی را نشان داد و گفت: این همسر من است! خیلی تعجب کردیم. یعنی چطور او را شناسایی کرده؟! همسر شهید یک لباس را از داخل کیف دستی خودش بیرون آورد و - گفت: چند روز قبل از عملیات با هم به مغازه ای رفتیم. دو لباس هم رنگی خرید و گفت: این را برای خودم خریدم. این را هم برای تو!
شوهرم گفت: من این لباس را تا زمان شهادت از تنم خارج نمی کنم. روزی به سراغ تو خواهند آمد. با این لباس بیا و من را شناسایی کن!
بعد به پیکر سوخته شهید اشاره کرد و گفت: همه جای او سوخته اما قسمتی از لباسش هنوز سالم است.
لباس خودش را کنار قسمت سالم لباس شهید قرار داد. هر دو مثل هم بودند. پیکر شهید همان روز برای تشییع اعزام شد.
کتاب #شهید_گمنام ص۱۲۷ و ۱۲۸
❤️ #همه_زندگانیم❤️
✨
✨
✨
✨
خداوند
دلی را که ✨تو✨ در آن باشی
عذاب نمیکند....
✨💞
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
❤️ #همه_زندگانیم❤️ ✨ ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
ای دلِ خسته ی من همدمِ ویرانی ها
غرق شو غرقِ خودت غرقِ پریشانی ها
زَرق و برق بدلیجات اسیرت نکند
ماه را گم نکنی بینِ چراغانی ها...!
جان به لب آمد و جانانِ جهان بازنگشت
جان گرفتند ز بی جانی ما جانی ها
خسته ام خسته از این بی عملی ها خسته
خسته از حرف زدن ها و سخنرانی ها
پینه دوزی به بَرَش رفت ولی ما عمریست
غَرّه هستیم به این پینه ی پیشانی ها
ماهمه غمزده و غمزه ی چَشمَش کافیست
تا زشادی بشود پُر دلِ زندانی ها
غم مخور یوسف گمگشته میاید ای دل
این خبر را برسانید به کنعانی ها...!