eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
901 دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 ماجرای تکان‌دهنده از #شهیدی که تک فرزند خانواده بود و زنده زنده #سرش رو بریدند ولی #زبونش رو باز نکرد تا عملیات لو بره 🔷عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: #امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم.. 🔷عباس اومد #جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه. بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها اونجا موند. 🔷یه روز شهیدخرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود قبل از رفتن #حاج_حسین_خرازی خواستشون و گفت: " به هیچ وجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره.. 🔷تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته. اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد... زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🔴 ماجرای تکان‌دهنده از #شهیدی که تک فرزند خانواده بود و زنده زنده #سرش رو بریدند ولی #زبونش رو باز ن
🔷پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید. عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه. 🔷اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته... اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند. جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه... مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین. 🔷 یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟ گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم... مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد و خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرفی نزد. ✍راوی: محمد احمدیان 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ✅ @karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌸🌸🌸 🌾#غواص ها بوی نعنا می دهند🌾 #قسمت (۶۲) 📝 ................. 🌾ماهر عبدالرشید هنوز خون سرد بود. متر
🌸🌸🌸 🌾 ها بوی نعنا می دهند🌾 (۶۳) 📝 .................. 💦فقط یک نفر با ما هم صدا نشد و ژنرال او را دیده بود. رفت طرفش. نمی شناختمش.حتم از یک لشکر دیگر بود. ۱۳_۱۴ ساله و خیلی جدی و حتی میشود گفت خیلی مردانه. ژنرال کلتش را مسلح کرد و گذاشت روی شقیقه پسر و گفت واگر شعار ندهد, مغزش را متلاشی می کند. بچه ها نگاه هراسان داشتند و سکوت پنجه انداخته بود میان همه و پسر آرام گفت:نمی گویم.🌸 ژنرال دست انداخت یقه پسر را گرفت و از زمین بلندش کرد و گفت:ازاین ها کچک تری ولی از همه شان مردتری , بزرگتری. واین اعتراف برای ژنرال زیاد خوب نبود, اما انگار خودش هم به هر قیمتی میخواست مقاومت اسیر نوجوان را بشکند. گفت:از من چیزی بخواه! پسر فکر کرد و گفت:فقط یک لیوان آب. ژنرال لبخند زد و دستور آوردن داد و ما همه خیره به لیوان آب مانده بودیم و نگاه ژنرال که نگاهش نشان می داد از اینکه توانسته غرور پسر را بشکند, راضی است. پسر لیوان گرفت. همه مان انتظار داشتیم آبش را سر بکشد اما این کار را نکرد. آستینش را زد بالا و با همان یک لیوان آب وضو گرفت و دنبال قبله گشت و ایستاد به نماز.🌸 همه ایستاده بودیم و داشتیم هاج و واج نگاهش می کردیم.😳 ادامه دارد.... 🌸..... @Karbala_1365
🌸🌸🌸 🌾 ها بوی نعنا می دهند🌾 (۶۴) 📝 ................ 🌾پسرک داشت می گفت بچه یزد است وسال سوم راهنمایی , که آمدند ریختند تو اتاق و با کابل و میلگرد افتادند به جان همه مان و من فکر کردم اگر می خواهند اعداممان کنند, پس چرا.... وضربه ای خورد به لبم و در دل گفتم:ای نانجیب. و ضربه ای دیگر به دست زخمی ام که حالا بعد از دو هفته و خوردن آن پنی سیلین های کم جان داشت کرم می گذاشت ومن نه زیاد آرام گفتم: پس چرا اعداممان نمی کنید راحت مان کنید؟ همه مان را زخم و زار گذاشتند و رفتند. ناله ها در خود بود و با خود و ما در تعجب بودیم که چرا اینطور ناغافل آمدند. از کجا می دانستیم که این تازه اول ماجراست و باید منتظر نیم ساعت بعد باشیم که می آیند و دست هامان را از پشت می بندند و باز می زنند و بعد می برند و می اندازندمان داخل خودرویی که آسمان فقط از سوراخ های سقف برزنتی اش پیداست. سرو صورت هامان هنوز آغشته به گِل های اروند بود و سر من روی پای محسن . .... 🌸..... @Karbala_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 🌴 🌾 🌴 🌾 🌴 🌾 🌴 🌾 🌾 💔 💔 🌾🌴🌾 💔دلش شکسته بود . یه گوشه نشسته بود و به زمین خیره شد بود. انگار خاطره هایی رو داشت مرور میکرد. کم کم گونه هاش خیس شد. 💧بدون اینکه بخواد چیزی بگه یا چیزی بشنوه.. شنیده بودم بچه های جنگ وقتی یاد دوستای شهیدشون میفتند میرن توی لاک خودشون اما ندیده بودم. 🌺راوی بود و دلش میخواست اون چیزهایی که دیده بود رو بگه . شاید قسم خورده بود که تا زنده است بگه توی لحظه لحظه های جنگ چی اومد سر رفقاش. بگه وقتی آب نبود چی میشد. وقتی مهمات تموم میشد چی میشدو چطور می جنگیدن. توی سینه اش که حالا موادشیمیایی رخنه کردن توش ، پر از حرفهایی که اگه بخواد بگه خیلی ها باهاش میسوزن.. 🕊هنوز مثه یه پرنده بغ کرده یجا نشسته انگار این شعربراش داشت خونده میشد: " سبک بالان خرامیدند و رفتند مرا بیچاره نامیدند و رفتند..."❣ دیگه داشت شونه هاش می لرزید. 💧سرش رو بیشتر انداخت پایین که یکی دست گذاشت روی شونش و گفت: حاجی! منتظرند. سرش رو بلند کرد و با چشمای خیسش یه نگاه به جمعیتی که منتظر بودند حاجی براشون ازجنگ و عملیات بگه انداخت. توی دلش غم داشت از حرفهایی که شنیده بود از زخم زبان هایی که بهش می زدن، 💔 اما بازم بلند شد وگفت: " الهی به امید تو...."✨ 🌾 نمیتونست ساکت باشه و هیچی نگه ، چون خودش رو موظف میدونست که از رشادتها و شهادتها بگه. کاری نداشت ۴ یه عملیاتی بود که لو رفته بود و پشت سرش یه عده تندتند میگفتن خورده اما کسی نگفت باشه قبول , ولی علتش چی بود؟... هرچند دلش پر بود ازاین حرفها و سوالهایی که پس بچه هایی که شهیدشدند چی میشه؟ شکست خورد یا لو رفت یا عدم الفتوح ، براش مهم نبود ، براش مهم اون بودن که مثل نور ماه افتادن روی و آب خیلی هارو با خودش برد تا بشن. مهم اون نوجوونایی بودن که هنوز مادراشون خبرندارن چطور شهیدشدن. مهم شهدان که اگر نگه ، در حقشون جفا کرده بود... 💔 با یه کهنه یه نگاه به کرد و روبه جمع گفت: ✨" بسم رب الشهدا.... سلام 🌾یه شب اینجا شد! کربلایی که شهداش نه سپر داشتند نه جای پناه . اینجا جنگ با آب و آتش و نامردی یک عده بود که بچه هارو لو دادن و بعدگفتن شکست خورد... اشکال نداره بذارید بگن ۴ شکست خورد. اما بشهدا قسم ، شکست از شهدا نبود. شکست ازجانب ما نبود . (کسی که درس را بلد است شکست ندارد.) اتفاقا شهدای ۴ بردن و خوب هم بردن و پیروزی فقط اوم چیزی نیست که یه عده میگن. در بظاهر امام حسین(ع) شکست خورد اما تاریخ دید تنها پیروز میدان، امام حسین ع بود که با وجود کشته شدن تمام یارانش و اسارت تمام اهل بیتش اما هنوز نامش جاویدان هست. شکست خورده کسی است که نامی از او باقی نماند.. و من اینجا روی همین خاک پر از غربت میگم: ( شکست نخوردن....) شکست رو اون کسی خورد که عملیات رو لو داد و میهنش رو فروخت به چیزی که الان ندارش... درسته ۴ دوروز بیشتر طول نکشید اما ترس واقعیتش تا ابد تن دشمنان و تمام کسانی که باعث لو رفتن این عملیات شدن رو می لرزونه و روزی میاد که همشون باید جواب بدن... و سکوت من و امثال من جفای بر این شهداست حتی اگر زخم زبان بخوریم و کنارمون بزنن. والسلام "✨ 🌾 این رو گفت و با نگاهی عمیق روبه کرد و توی دلش به رفقاش گفت: " تا زنده ام نمیگذارم رشادتهاتون خاک بشه."❣ 🌸..... @Karbala_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منافقان انقدر گره روسری اش را کشیدن که به شهادت رسید به علت جثه ضعیفش او در همان فشار اول پرکشید 📎 فقط ۱۴سال سن داشت/شهادت:۱۳۶۱/۱/۷ #شهیده_زینب_کمایی @karbala_1365
💢 🔸اردوگاه پر شده بود از خبرنگاران خارجے بچه ها مجبور بودند در حضور افسران👮عراقے مصاحبه کنند ... ▪️میکروفون🎤را گرفتند جلوے یکے از رزمنده ها افسر 👮عراقے پرسید : پسر جان اسمت چیه؟ ▫️عباس ▪️اسم پدرت چیه: ▫️مش عباس ▪️اهل کجایے: ▫️بندر عباس ▪️کجا اسیر شدے: ▫️دشت عباس ▪️افسر👮 عراقے که فهمید پسر او را دست انداخته با لگد به ساق پایش کوبید و داد زد: دروغ میگے😡 ▫️اسیر جوان در حالے که خنده اش گرفته بود گفت : نه به حضرت عباس😊 😄 ╭━═━⊰❀🍃🌷🍃❀⊱━═━╮ @karbala_1365
گاهے بعضی نگاه ها ... چشـــــــم دل را رو بسوی خـدا بازمےڪند ! مخصوصاً اگر آن نگاه از قابِ چشمانی آسمانے باشد... 🕊 @karbala_1365
💠هنوز هم میشود حسین را یارے ڪرد... 🏳 لبیڪ_یا_حسین_یعنے 🔹مواظب حیا وعفت خود باشے 🏳 لبیڪ_یا_حسین_یعنے 🔹تا چشم بہ نامحرم مے افتہ 👀 چشمو بندازے پایین و بگے من میخوام حسینے باشم. 😑 🏳 لبیڪ_یا_حسین_یعنی 🔹بہ اندازہ ضرورت با نامحرم حرف بزنے☝️ 🏳 لبیڪ_یا_حسین_یعنے 🔹با لباست با حرف زدنت با نگاهت از ڪسے دلبرے نڪنے ✋ 🏳 #لبیڪ_یا_حسین_یعنے 🔹اول واجبات رو بہ جا بیارے، 👈بعد عزادرے ڪنے 👇 ↩️امام حسین رفت تا تو با حیا وبا حجاب باشے...✅ نہ با موهاے رنگ ڪردہ وچند قلم ارایش بیفتے دنبال دستہ عزادارے و.... ویا با پوشش نامناسب نذرے پخش ڪنے ⛔️🚫 وبگے من ارادتمند حسینم ویا تو دستہ عزادارے باشے و چشمت ودلت یڪ جاے دیگہ باشه.... 😳😠😠 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #حجاب 🆔 @karbala_1365
🔴نتیجه ی مسخره کردن مؤمنان.. @karbala_1365
#شهید_بابک_نوری_هریس 🌷 @karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#شهید_بابک_نوری_هریس 🌷 @karbala_1365
🌹🍃بابک ۲۵ ساله بود که پس از سپری کردن تحصیلات اولیه در شهر رشت سپس در مقطع کارشناسی ارشد دریکی از دانشگاه‌های تهران در رشته حقوق قبول شد و برای اینکه بتواند خدمتی به مردمش انجام دهد داوطلبانه در هلال‌احمر نیز مشغول به خدمت بود. 🍃🌹وی جوان امروزی بود، اما غیرت دینی داشت و همین غیرت دینی بود که او را به زینبیه و کربلای امام حسین (ع) رساند زیرا او همیشه به خانواده می‌گفت که خانم حضرت زینب (س) من را طلبیده، باید بروم، تاب ماندن ندارم. 🍃🌹او با تیپ امروزی خود همیشه خندان و خوش‌تیپ و پر از شور زندگی بود اما به دلیل اعتقاداتش و برای پیوستن به خدا از همه این‌ها گذشت و عاشقانه پر کشید. 🍃🌹او بسیجی فعال، خادم‌الشهدا و دانشجوی کارشناسی ارشد رشته حقوق بود و به گفته پدر و مادرش سراسر شور زندگی بود، اما از همه تعلقات دنیایی گذشت تا به دفاع از حریم اسلام و اهل‌بیت برود. 🍃🌹بابک حتی زمانی هم که ورزش می‌کرد آهنگ زینب زینب سلیم مؤذن‌زاده اردبیلی را می‌گذاشت و با همان مداحی سوزناک ورزشش را انجام می‌داد. 🍃🌹او برای اولین بار موضوع مدافع حرم شدنش را با مادر مطرح کرد و مادر همان لحظه شروع به گریه کردن کرد اما بابک به مادر گفت: مادر گریه نکن، دوست دارم بروم، قوی هستم، هیچ اتفاقی برای من نمی‌افتد، نگران نباش، مادر دیگرم حضرت زینب (س) در سوریه است، من باید بروم و راه را برای زیارت شما باز کنم، گریه نکن مادر، بخند تا من راحت‌تر بتوانم بروم. 🍃🌹برادرش برای اینکه بابک را از فضای دفاع از حرم دور کند، پیشنهاد ادامه تحصیل در آلمان را به او داد و به بابک گفت: تو سوریه نرو، برو آلمان یا هرجایی که خودت دوست داری، هر جا بخواهی بروی من تو را راهی می‌کنم اما بابک دل به هیچ‌یک از این وعده‌ها خوش نکرد و وقتی خانواده به او می‌گفتند نرو، بابک می‌گفت: 🌹من باید بروم اگر من نروم کی باید برود، باید بروم تا شماها در امنیت باشید.🌹 🍃🌹کسی که می‌توانست به خاطر چهره زیبایش به شغلی دیگر همچون بازیگری و مدلینگ بپردازد و شاید به شهرتی دنیوی هم می رسید اما او خود را ارزان فدا نکرد و در مسیری که خریدارش خداوند متعال بود، قدم نهاد. 🕊وقتی بابک به سوریه رفت و به وی مأموریت دادند، فرماندهان گفتند که مأموریت تو همین است که به سوریه آمدی، اما شهید دست فرماندهان را بوسید که من را به منطقه اعزام کنید تا با داعش بجنگم و بابک پس از ۲۵ روز که بابک به منطقه اعزام می‌شود و به خط مقدم می‌رود روز بیست و هفتم به‌سوی خدا پرواز می‌کند.🕊 🌷 @karbala_1365
mohammad Mohammadi.rmz: ✅سوال ؟؟؟ چـطوری از سرماخوردگی بعد از حمام جلوگیری کنیم؟ ✍پاسخ : کافیه قبل از خروج از حمام پاهاتون رو با آب سرد شست و شو بدید تا سرما نخورید 👌اینکار از واریس هم جلوگیری میکنه. 🔶🔹🔶🔹🔶🔹🔹🔶🔹🔶🔹🔹🔶🔹🔶🔹🔶 💊💊 کانال آموزشی طب اسلامی و سنتی 🌹( بصورت" مجازی و "حضوری)🌹 🔶تدابیر تغذیه ای سالم 🔶تدابیر مزاج شناسی و اصلاح مزاج 🔶درمان بیماری های گوارشی 🔶بیماریهای پوستی 🔶زالو و حجامت درمانی 🔶روغن درمانی و... 🌹هزینخ نسخه : صلوات جهت تعجیل امام عصر ( عج ) 📚🌹پیامبر اکرم صلی الله علیه و آلہ: إن الله انزل الداء و الدواء و جعل لکل داء دواء فتداوو ولاتتداوو بالحرام...🌹 🌹ب درستی ک خداوند بیماری و درمان را خلق کرده و برای هر بیماری درمانی هست،پس خود را مداوا کنید و با حرام مداوا نکنید خود را🌹 🔶🔹🔶🔹🔶🔹🔶🔹🔶🔹🔶🔹🔶🔹🔶🔹🔶 💊💊طب الأئمة : http://eitaa.com/joinchat/1940652055C774f003bca
★وقت #خواب است و دلــمــ❤️ پیش #تــو سـرگـردان است..! ★ #شب_بخیر ای نفستـــ شرح پریشانی منــ💗 #شبتون_مهدوی 🌙🌙 🌹🍃🌹🍃 ─┅═ೋ❅🌘❅ೋ═┅─ @karbala_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر ڪس خدا را در مسیر پر پیچ و خم دنیا فراموش ڪرده آدرس #شلمچه را به او بدهید. این خاڪ پاڪ، دل ها را ڪربلایے میڪند و ڪربلا ڪوتاهترین راه تا خداست.. ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @karbala_1365
#مهدے_جان_مولاےمن❤️ دیریسٺ ڪہ آواره ے دشتی آقا رفتی و دوباره برنگشتی آقا ... شاید ڪہ تو آمدے و دیدے خوابیم از خیر تماممان گذشتی آقا... شرمندتیم مولا 😔😔 #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #تعجیل_درفرج_صلوات ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @karbala_1365
°•|🌿🌹 یاد هزار لاله در خون تپیده را... آخر به داس کهنه نسیان فروختیم... ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @karbala_1365
°•|🌿🌹 #جانباز_شیمیایی #شهید_حمیدرضا_مدنی_قمصری ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ #برگی_از_خاطرات 🔴 بیماری که خون غیرمسلمان به بدنش نمی‌رفت.. ◽️در همان سفر آخر، بدنش نیاز به خون پیدا کرد. پزشک معالجش هرچه خون به او تزریق می‌کرد وارد رگ نمی‌شد! کادر پزشکی انگلیسی متعجب مانده بودند. ◽️حمید آقا حسابی خندید و به آنها گفته بود «شفیعی یا علی... محال است خون غیرمسلمان به بدنم وارد شود... هر کاری می‌خواهید انجام دهید. این اتفاق محقق نمی‌شود...» ◽️یک مسلمان سیاه‌پوست را آوردند و خونش را به حمیدرضا تزریق کردند؛ خون به سرعت و به راحتی وارد بدنش شد... 🔻پزشک معالجش، دکتر گیلیکز، بلافاصله شهادتین را گفت و مسلمان شد... ‌°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ #ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌸🌸🌸 🌾#غواص ها بوی نعنا می دهند🌾 #قسمت (۶۴) 📝 ................ 🌾پسرک داشت می گفت بچه یزد است وسال سوم
🌸🌸🌸 🌾 ها بوی نعنا می دهند🌾 (۶۵) 📝 ............... 💦از پشت ساختمان های ابوالخصیب , نزدیکی بصره که گذشتیم, صدای انفجار توپ ها را تشخیص دادم. و چه انفجاری. رگباری و پر صدا. واین خبر از حمله می داد. آن هم درست دو هفته بعد از حمله ما و درست هم اسم عملیات ما و فقط با یک شماره اختلاف:" ۵ " انگار محسن هم فکر به حمله بچه ها میکرد که گره ابروهاش باز شد و لبش به لبخند نشست و تند نفس کشید. چشم دنبال همفکر گرداند که دید هیچ کس متوجه او و شادی پنهانش و این لبخند عجیبش نیست. خون از زخم سرش از پیشانی اش جوشید واز کنار چشمش چکید روی صورت من. خیلی آنی متوجه من شد و دید آن ابروی بی گره و آن لبخند را من هم دارم. حس کردم او هم بوی 🍃نعنا🍃 را شنیده که لبخندش آرام تبدیل به خنده. من هم خندیدم... ... 🌸..... @Karbala_1365
از چپ: شهید داریوش(رضا) #ساکی. مهدی پاک طینت. ؟.مجید رفعت منش. ظهیر بیگجانی.شهید حسن #صفایی. شهید مجید #اکبری. شهید حیدر #کاظمی. شهید احمدرضا #احدی و... دهم فروردین 1365. همدان @karbala_1365
چقدر دست و پا زدیم براے غافل از آنڪہ نابـــ شدن بے ذوبــــ شدن مُیسّر نیست ... 😔 شهدا گاهی نگاهی 🕊 @karbala_1365
#شهید_غواص_رضا_ساکی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز شالهایتان عقب تر😒 مانتوهایتان چسبان تر😰 ساپورتتان تنگ تر رژ لبتان پررنگ تر میشود بنده ی کدام خدایید؟😳😔 دل چند نفر را لرزانده اید؟🤔😠 کدام مرد را از همسر خود دلسرد کرده اید؟💔 چند پسربچه را به سمت پنهانی دیدن عکس و فیلم مستهجن سوق داده اید؟😔 اشک چند پدر و مادر و همسر شهید را درآوردید؟😱😭 چند دختر بچه را تشویق کرده اید که بعدها بی حجابی را انتخاب کند؟😩😡 چند زن را به فکرانداخته اید که از قافله مد عقب نمانند؟🙁 آه حسرت چند کارگر دور از خانواده را بلند کرده اید؟😱😔 پا روی خون کدام شهید گذاشتید؟😭 باعث دعوای چند زن و شوهر، بخاطر مدل تیپ زدن و آرایش کردن شدید؟💔 چند زوج را بهم بی اعتماد کرده اید؟💔 نگاه های یواشکی چند مردی که همسرش دارد کنارش راه میرود،به تیپ و هیکلت افتاد؟👀😐 نگاه های هوس آلود چند رهگذر و... 😔 چطور؟ بازهم میگویی، دلم پاک است!⛔️ چادری ها بروند خودشان را اصلاح کنند؟🚫 بازهم میگویی، مردها چشمشان را ببندندنگاه نکنند؟🙈 عزیزم❗️ جامعه چاردیواری اختیاری تو نیست،⛔️ من اگر گوشه ای از این کشتی را سوراخ کنم، همه غرق میشوند.‼️😰 میتوانم گاز خردل اسپری کنم وبعد بگویم،شما نفس نکشید؟!!😳😡😡 انقدر در حق خودت ودیگران ظلم نکنید.....✋⛔️⛔️⛔️