🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد🌱
قسمت 60
حمیدبه شوخی میگفت:"عه حاج خانم،کمترگریه کن!"تااین رامیگفت یادحرف راننده می افتادیم
ومیزدیم زیرخنده.
رفتاروظاهرحمیدطوری بودکه خیلی هامثل این راننده فکرمیکردندطلبه است یا"آسید"صدایش میکردند.البته حمیدهمیشه به من میگفت من سیدم.چون ازطرف مادربزرگ پدری،نسب حمیدبه سادات میرسید.سه،چهارماه آخرسال93برادرزاده های حمیدیکی یکی به دنیاآمدند.کوثر،دخترحسن آقا،برادربزرگترحمید،هشتم آذر.
نرگس،دخترسعیدآقا،برادردوقلوی حمید،بیست ودوم آذر؛درست شب اربعین.محمدرضا،پسرحسین آقا،هفتم اسفند.
وقتی دورهم جمع میشدیم صدای بچه هاقطع نمیشد.
حال وهوای جالبی بود.تایکی ساکت میشد،آن یکی شروع میکردبه گریه کردن.حمیدتاآن موقع حرفی ازبچه دارشدن نمیزد،امابابه دنیاآمدن این برادرزاده هاخیلی علاقه مندشده بودکه ماهم بچه دارشویم.
این شوق حمیدبه بچه دارشدن من راخیلی امیدوارمیکرد.حس میکردم زندگی ماشبیه یک نهال نوپاست که میخواهدشاخ وبرگ بدهدوماسالهای سال کنارهم زندگی خواهیم کرد.
یک روزبعدازتولدنرگس،حمیدبرای ماموریتی پانزده روزه سمت لوشان رفت.
معمولاازماموریتهایش زیادنمی پرسیدم،
مگراطلاعات کلی که بازیرکی چندتاسوال میپرسیدم تااوضاع چندروزی که ماموریت بوددستم بیاید.شده باشوخی وخنده ازحمیداطلاعات جمع میکردم.به شدت قلقلکی بود.بی اندازه!این بارهم که ازلوشان برگشته بودباقلقلک سراغش رفتم.قلقلک میدادم وسوال میپرسیدم.
گفتم:"حمیدتودست داعش بیفتی کافیه بفهمن قلقلکی هستی.همه چی رودقیقه اول لومیدی!"
البته حمیدهم زرنگی کرد.وقتی باقلقلک دادن ازاوپرسیدم:"فرمانده ی سپاه کیه؟"گفت:"تقی مرادی!
"گفتم:"فرمانده اطلاعات کیه؟"گفت:"تقی مرادی!"هرسوالی میپرسیدم،اسم پدرم رامیگفت.باخنده گفتم:"دست پدرم دردنکنه بااین دامادگرفتنش.توبایداسم پدرزنت روآخرین نفرلوبدی،نه اولین نفر!"حمیدهم خندیدوگفت:"تاصبح قلقلک بدی من فقط همین یه اسم روبلدم!"
بعضی اوقات هم خودش ازآموزش هایی که دیده یانکاتی که درآن ماموریت یادگرفته بودصحبت میکرد.
دوره ی لوشان بهشان گفته بودند:"اگرگاوی رودیدین که به سمتی میره،بدونین اونجاچیزمشکوکیه.چون گاوذاتاحیوان کنجکاویه وهرطرف که حرکت میکنه اون سمت لابدچیزخاصیه.برعکس گاو،گوسفندهاهستن.هروقت گوسفندازجایی دوربشه بایدبه اونجاشک کرد.چون گوسفندذاتاحیوان ترسوییه وباکوچکترین صدایی که بشنوه یاچیزی که ببینه ازاونجادورمیشه."
بعدازکلی احوال پرسی،عکس هایی که طی ماموریت لوشان انداخته بودرانشانم داد.این اولین باری بودکه میدیدم حمیداین همه عکس درمدل های مختلف مخصوصابابادگیرآبی انداخته است.داخل عکس هاچسب اتوکلاوی که بعدازمسابقه کاراته به انگشت پایش بسته بودم مشخص بود.
غرق تماشای عکس هابودم که باحرف حمیددیگرنتوانستم باقی عکسهاراببینم.به من گفت:"این عکس هاروبرای
شهادتم گرفتم.حالاکه داری نگاهشون میکنی،ببین کدوم خوبه بنربشه؟"
دلم هری ریخت.لحن صحبت هایش نه جدی بود،نه شوخی.
همین میانه صحبت کردن اذیتم میکرد.نمیدانستم جوابش راچه بدهم.ازدوره ی
نامزدی هربارکه عکس های گالری موبایلش رانگاه میکردم وازمن میپرسیدکدام عکس برای شهادتم خوب است،زیادجدی نمیگرفتم وباشوخی بحث راعوض میکردم،ولی این بارحسابی جاخوردم ودلم لرزید.
دوست نداشتم این موضوع راادامه بدهد.چیزی به ذهنم نمیرسید.
پرسیدم:"پات بهترشده.آب وهواچطوربود؟سوغاتی چیزی نگرفتی؟"کمی سکوت کردوبعدبالبخندی گفت:"آن قدرآنجادویدیم که پام خوب خوب شده.تامن برم به مادرم سربزنم،توازبین عکس هایکی روانتخاب کن ببینم سلیقه ی همسرشهیدچه شکلیه!"
وقتی برای دیدن عمه رفت باپدرم تماس گرفتم وگفتم:"باباجون.حمیدتازه ازماموریت برگشته،خسته است.امروزباشگاه نمیاد.خودتون زحمت تمرین شاگردهاروبکشید.
"این حساسیت من روی حمیدشهره ی عام وخاص شده بود.همه دستشان آمده بود.پدرم ازپشت گوشی خندیدوگفت:"حمیدخواهرزاده ی منه.اون موقعی که من اسمش روانتخاب کردم،توهنوزبه دنیانیومده بودی،ولی الان انگارتوبیشترهواش روداری!کاسه ی داغ ترازآش شدی دختر!"
خداحافظی که کردم،دوباره رفتم سراغ عکسها.
باهرعکس کلی گریه کردم.اولین باری بودکه حمیدرااین شکلی میدیدم.
نورخاصی که من راخیلی می ترساند همان نوری که رفقای پاسداروهم هییتی به شوخی میگفتند:"حمیدنوربالامیزنی.پارچه بندازروی صورتت!"آن قدراین حالات درچهره ی حمیدموج میزدکه زیرعکسهایش مینوشتند"شهیدحمیدسیاهکالی"یابه خاطرشباهتی که چشم های باحیایش به شهید"محمدابراهیم همت"داشت،اورا"حمیدهمت"صدامیکردند.
یکی ازدوستانم که حمیدرامی شناخت همیشه به من میگفت:"نمیدونم چه موقعی،ولی مطمینم شوهرتوشهیدمیشه
ادامه دارد...
📚 @ketab_Et
[سربازنامه]
📙معرفی کتاب👇
سربازنامه منظومهای بلند و حماسی سروده افشین علا با تصویرسازی محمدحسین صلواتیان است. این مثنوی بلند چند ماه پیش از انتشار رسمی از سوی افشین علا به رهبر معظم انقلاب تقدیم شده و مورد تمجید معظمله نیز قرار گرفته بود. ایشان در یادداشتی بر این مجموعه مرقوم فرمودند:
«زیبا و شیوا و خوش لفظ و معنا سروده شده است. منظومه ماندگاری خواهد شد ان شاالله. این قریحه و این توفیق را به آقای افشین علا تبریک می گوییم»
افشین علا در این مثنوی بلند هم به حماسه های کهن ایرانیان اشاره می کند و هم به شکل گیری انقلاب اسلامی و سال های دفاع مقدس گریزی می زند. آنگاه به ترسیم شاعرانه ای از وضعیت سال های اخیر ایران و منطقه می پردازد و صف آرایی جبهه حق و باطل را به تصویر می کشد و پس از این مقدمه به سراغ قهرمان اصلی روایت خویش یعنی قاسم سلیمانی می رود و شرح حالات عارفانه و مجاهدت های عاشقانه او را به نظم می کشد.
در بخشی از این منظومه که به واکنش افکار عمومی بعد از انتشار خبر ترور شهید سلیمانی اشاره دارد می خوانیم:
بر قامت عرش ارتعاش افتاد
بر گونه آسمان خراش افتاد
تنها نه به فارس شور محشر شد
اسلام در این عزا مکدر شد
برخاست عراق بهر تشییع اش
عازم، عتبات شد به تودیعش
هم بصره و حله از ثبات افتاد
هم دجله به دامن فرات افتاد
شد عرصه سوگواری آن گل
از بحر مدیترانه تا کابل
چون کوه شنید طاقتش کم شد
چون سرو شنید قامتش خم شد (ص.۳۱)
"سربازنامه" ۴۸ صفحه دارد و از سوی انتشارات مکتب حاج قاسم منتشر شده است.
#سربازنامه
📚 @ketab_Et
[ کشتی پهلوگرفته]
📙معرفی کتاب👇
کشتی پهلوگرفته، پرفروش ترین اثر سید مهدی شجاعی و هم چنین پرتیراژترین کتاب ادبیات داستانی ایران – طبق آمار وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، بیش از ششصدهزار – ، ضمن مروری بر نقاط عطف حیات حضرت فاطمه ی زهرا (س)، روایت مصائب زندگی ایشان از زبان اطرافیانشان و نیز شخص خودشان است. در واقع می توان گفت این کتاب مرثیه ای است منثور از زبان و دل صاحبان عزای فاطمی. کتاب از 14 فصل تشکیل یافته و راوی اول شخص در هر کدام از فصول، یکی از وابستگان حضرت فاطمه (س) هستند؛ فصل اول حضرت رسول، فصل دوم حضرت خدیجه (س)، فصل سوم خود حضرت زهرا (س)، فصل چهارم حضرت امیرالمؤمنین علی(ع)، فصل پنجم امام حسن (ع)، فصل ششم امام حسین (ع)، فصل هفتم مجدداً حضرت زهرا (س)، فصل هشتم حضرت زینب (س)، فصل نهم فضّه، فصل دهم حضرت ام کلثوم (س)، فصل یازدهم اسماء، فصل دوازدهم برای بار سوم حضرت فاطمه (س)، فصل سیزدهم مجدداً حضرت امیر (ع) و فصل چهارم از زبان آسمان روایت می شود.
گزیده✂️کتاب
روزگار غریبی است دخترم! دنیا از آن غریب تر! این چه دنیایی است که دختر رسول خدا را در خویش تاب نمی آورد؟ این چه روزگاری است که «راز آفرینش زن» را در خود تحمل نمی کند؟ این چه عالمی است که دردانه ی خدا را از خویش می راند؟ روزگار غریبی است دخترم. دنیا از آن غریب تر. آنجا جای تو نیست، دنیا هرگز جای تو نبوده است. بیا دخترم، بیا، تو از آغاز هم دنیایی نبودی. تو از بهشت آمده بودی، تو از بهشت آمده بودی …
#کشتی_پهلو_گرفته
📚 @ketab_Et
[حیا]
📙معرفی کتاب👇
🔹️محور اصلی کتاب بیان جلوه های حیا در اعضا و جوارح و جوانح با رجوع به روایات و آیات قرآن کریم می باشد.
🔹️کتاب ۱۲ فصل دارد. در فصلی از کتاب عوامل ظهور حیا ذکر می شود و در فصلی دیگر موانع تحقق حیا یا به عبارتی عوامل ترک حیا بیان می شود و به عواقب کم حیایی و بی حیایی اشاره می گردد.
🔹️شما در این کتاب با خوی الهی حیا در روابط و پیوندهای خود نسبت به والدین، همسر، فرزندان، دوستان، معلمین، نامحرمان و … آشنا می شوید.
#حیا
📚 @ketab_Et
[ پاتک علیه پیتوک]
📙معرفی کتاب👇
این کتاب به زندگی شهید سید هادی سلطانزاده میپردازد. شهید سلطانزاده، اهل مشهد منطقه مهرآباد بود و در ۳۰ مرداد ۱۳۹۳ سال در مقابله با تروریستهای تکفیری در حلب سوریه به شهادت رسید. روایتهای کتاب براساس مصاحبهها و گفتوگوهایی با خانواده، آشنایان و همرزمان شهید سلطانزاده به نگارش درآمده است.
گزیده✂️کتاب
«هادی را تصور کرد و اینکه بالاخره برگشته بود. موجی از هیجان در وجودش چرخ زد و چرخ زد و رسید به سرانگشتانش و ضربه را زد. توپهای صیقلی و رنگارنگ بیلیارد با صدای تقِ آشنا و همیشگی بههم خورد. آخرسر، توپ قرمزرنگی مستقیم رفت داخل حفره گوشه مقابل میز و در تور نشست. دیگر طاقت نداشت توی باشگاه بماند. مثل اینکه با این ضربه استخارهاش خوب آمده باشد، دل یکدله کرد، گوشیاش را برداشت و زد بیرون.»
#پاتک_علیه_پیتوک
📚 @ketab_Et
انتخاب رشته شغل انتخاب همسر
فروش کارآفرینی استارتاپ
مشاوره مربیگری تدریس
حل تعارض زوجین تربیت فرزند
#شنبه برگزار میشه رایگانه تا
ظرفیتش پر نشده ثبتنام کنین 👆👆🌺
[ یورش به خانه وحی ]
📙 معرفی کتاب👇
در این کتاب این عناوین را مطالعه می کنیم: «پیشگفتار»؛ «جامعه اسلامی پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم»؛ «تصمیم بر هتک حرمت» و «یورش به خانه وحی» .
گزیده✂️کتاب
ظلم و ستم به خاندان رسالت، پس از رحلت پیامبر عظیم الشان اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، از رویدادهای مسلم تاریخ اسلام است که نمی توان درباره آن شک و تردید نمود، محدثان و تاریخ نگاران با تمام محدودیت ها و فشارها حقایق را به گونه ای بازگو کرده و از آن حوادث تلخ و دردآور، یاد نموده اند. شریف مرتضی می نویسد: «در آغاز کار، محدثان و تاریخ نویسان اهل سنت آنچه را در این مورد می شنیدند به صورت کامل نقل می کردند، ولی چه بسا بر اشکالاتی در برخی از چیزهایی که نقل می نمودند واقف گشتند پس از نقل آنها خودداری کردند».
چه بی مهری بالاتر از این که امام امیرمؤمنان علیه السلام را به صورت بسیار زننده برای بیعت به مسجد بردند.
بنابراین، هر نوع شک و تردید در این مسایل جز فریب وجدان و اغفال ناآگاهان، چیز دیگری نیست.
#یورش_به_خانه_وحی
📚 @ketab_Et
💠هرکس علم بیاموزد و به آن عمل کند و برای خداوند آن را اموزش دهد در ملکوت آسمانها و زمین بزرگ خوانده شود.
📚 @ketab_Et
[برادر قاسم]
📙معرفی کتاب👇
کتاب برادر قاسم خاطرات سردار سپهبد شهید سلیمانی در دسته بندی های موضوعی می باشد. امروز زنده نگه داشتن نام همه شهدا همانا تجلیل از شخصیت استثنائی «برادر قاسم» است.
کتاب برادر قاسم، جستاری در اندیشه های راهبردی حاج قاسم سلیمانی در حوزه ولایت، انقلاب، دفاع مقدس، شهادت، مدافعان حرم و فرهنگ و هنر می باشد.کتاب حاضر در رابطه با حاج قاسم سلیمانی و اندیشههای راهبردی وی تهیه و تدوین شده است.
مؤلف در کتاب برادر قاسم، افکار این سردار را در حوزههای ولایت، انقلاب، دفاع مقدس، شهادت، مدافعان حرم، فرهنگ و هنر به بحث میگذارد. این پژوهش، حاج قاسم را فردی شهادتطلب، اندیشمند، سیاستمدار، انقلابی، ولایی و مدافع حریم اسلام و انقلاب اسلامی معرفی مینماید. تحقیق فوق ابتدا مباحثی را در مورد ولایت و ولایت...
#برادر_قاسم
📚 @ketab_Et
[ من زنده ام ]
بخشی از ✂️کتاب
نمیخواستم جلوی دشمن ضعف نشان دهم. عنوان بنت الخمینی و ژنرال به من جسارت و جرأت بیشتری میداد. اما از سرنوشت مبهمی که پیش رویم بود میترسیدم. نمیتوانستم فکر کنم چه اتفاقی ممکن است بیفتد. دلم روضه امام حسین میخواست. دوست داشتم یکی بنشیند و برایم روضه عصر عاشورا بخواند. خودم را سپردم به حضرت زینب...
وقتی ما را داخل گودال انداختند، برادرها جا باز کردند. روی دست و پای همدیگر نشستند تا ما دو تا راحت بنشینیم و معذب نباشیم. سربازهای عراقی که این صحنه را دیدند، به آنها تشر زدند که چرا جا باز میکنید و روی دست و پای هم نشسته اید؟ و با اسلحه هایشان برادرها را از هم دور میکردند. نگاههای چندش آور و کش دارشان از روی ما برداشته نمیشد. یکباره یکی از برادرها که لباس شخصی و هیکل بلند و درشتی داشت با سر تراشیده و سبیلهای پرپشت و با لهجه غلیظ آبادانی، جواد (مترجم ایرانی عراقی ها) را صدا کرد و گفت: هرچی گفتم راست و حسینی براشون ترجمه کن تا شیرفهم بشن. رو به سربازهای بعثی کرد و گفت: به من میگن اسمال یخی، بچهی آخر
خطم، نگاه به سرم کن ببین چقدر خط خطیه، هرخطش برای دفاع از ناموسمونه ما به سر ناموسمون قسم میخوریم، فهمیدی؟ جوانمرد مردن و با غیرت و شرف مردن برای ما افتخاره. دست به سبیلش برد و یک نخ از آن را کند و گفت: ما به سبیلمون قسم میخوریم. چشمی که ندونه به مردم چطور نگاه کنه مستحق کور شدنه.
#من_زنده_ام
📚 @ketab_Et
[ دا ]
📙معرفی کتاب👇
رفتم طرف شیلنگ آبی که گوشه باغچه افتاده بود. شیر را باز کردم. خدا را شکر آب میآمد. اول دستم را که بعد از جمع کردن مغز پیرمرد خاکمال کرده بودم شستم. بعد دستم را پر از آب کردم و به طرف دهان بچه بردم. صدای گریه اش آرام شد و دهانش را به آب نزدیکتر کرد، ولی سریع سرش را برگرداند و گریه اش را از سر گرفت... بی تابی بچه را که میدیدیم به بی کسی و بی پناهیش فکر میکردم و میخواست دلم بترکد. دیگر نتوانستم جلوی اشکهایم را بگیرم. رفتم توی همان وانتی که هنوز مشغول تخلیه جنازه هایش بودند، نشستم. چهره زنهای کشته شده در نظرم بود. یعنی کدامیک از اینها مادر این طفل معصوم بودند؟
#دا
📚 @ketab_Et