eitaa logo
کانون خادمین گمنام شهدا
1.8هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
149 ویدیو
8 فایل
کانون خادمین گمنام شهدا: کانونی مستقل ومردمی کانونی بدون وابستگی به نهاد یا ارگانی کانونی که وابسته به #شهداست وبس کانونی که #گمنامی را پرورش میدهد خدایا اخلاصی ازجنس #شهدا عنایت کن با #ما همراه باشید مکان:مشهدخیابان امام رضا ادمین: @Khgshohada_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
کانون خادمین گمنام شهدا
💢 #اطلاعیه 💢 🔰 #چهارشنبه‌های_شهدایی 🌹دیدار با خانواده شهید #مدافع_حرم🌹 🔔 زمان: چهارشنبه 25 خرداد ما
♡ بسم رب الشهدا و الصدیقین ♡ دیدار با خانواده 🥀شهید مدافع حرم خداداد حسینی🥀 🔸️ خداداد سال 1375 در بامیان افغانستان متولد شد. کودک بود که همراه پدرش به کربلا رفت و این سفر در شکل گیری شخصیت او به لحاظ مذهبی و ارادت به اهل بیت تاثیر زیادی رویش داشت. ✍ همزمان با نوجوانی او اوضاع امنیتی افغانستان بهم ریخته بود و وهابیون به خصوص در هیئات مذهبی که عزای امام حسین برپا می شد عملیات انتحاری می‌کردند. طبیعی بود که مردم برای حضور کمی دچار ترس شوند اما در مراسمات مختلف مثل روز عاشورا یا شب قدر جلودار می شد و همه اطرافیان را تشویق می کرد که شرکت کنند حتی ماشین می‌گرفت و دنبال تک تک دوستانش می رفت. 🔸️ اعتقاد داشت در این راه و برای این خاندان رسالت هر قدم که برداریم باز کم است و گاهی که مردم برای خطراتی که بود احتیاط می کردند بروند می‌گفت: «هیچ وقت خودتان و دیگران را از این راه منع نکنید چون بهترین مسیر همین است و بهترین نتایج در این راه است». ✍ نمی توانم بگویم خداداد همیشه مشغول نماز و عبادت بود و هر لحظه ذکر خدا می گفت اما همیشه نمازش را به جا می آورد و وقتی از بیرون می آمد می گفتم: خداداد جان نمازت را چرا نمی‌خوانی؟ می‌خندید و می گفت: مادر جان حتماً باید در خانه و پیش چشم شما بخوانم تا باورتان شود خوانده ام؟ قرآن خواندن در شب های جمعه برای اموات یکی از کارهایی بود که ترک نمی کرد. 🔸️تا کلاس دهم درس خواند. و بعد از آن به کار مشغول شد، در عین حال که کار می کرد اوقات فراغتش را به کلاس های زبان می رفت و یا مطالعه می‌کرد تا جایی که می گفتند با این که تا کلاس دهم خوانده اما از نظر اطلاعات، هوش و زکاوت با دانشجوها تفاوت چندانی ندارد. 🔸 یک روز آمد‌ گفت: مادر جان دوستم سیگار می کشد، شما بروید و مادرش را مطلع کنید تا مراقبش باشند که سیگار را ترک کند و یا خدای نکرده از سیگار بیشتر نشود، اما این حرف را از زبان من نگویید؛ در همان سنین کم هم نگران حال دوستانش می شد و دغدغه ی آن ها را داشت. ✍ بعد از حدود دو سال که از ترک تحصیلش می گذشت برای زیارت امام رضا(ع) و کار راهی ایران شد. در تهران ساکن شد و دیری نگذشت که دوستان خوبی پیدا کرد. در محل کارش که یک مغازه ی کیف فروشی بود، با اخلاق گرم و صادقانه اش امین صاحب مغازه بود و مورد اطمینان مشتریان؛ طوری که صاحب مغازه می گفت برکت مغازه بخاطر وجود صادق خداداد هست. ✍ یک روز پسر خاله اش علی جمعه به کابل زنگ زد و گفت: خاله جان دوستان خداداد از دور و نزدیک زنگ می زنند و به خداداد می گویند که بیا به سوریه برویم اما من که به او می گویم سوریه نرو،  با خداداد تماس گرفتیم و گفتیم: انگار می گویند تو می خواهی بروی سوریه!؟ خداداد گفت: نه مادر جان، علی جمعه اگر گفته اشتباه کرده من نمی‌خواهم بروم. 🔸️مختار پسر بزرگم که دو سال از خداداد بزرگتر بود راهی ایران شد تا اگر برادرش قصد دارد به سوریه برود مانعش شود. اما رفته بود سوریه بدون این که به ما بگوید. خداداد در 17 اردیبهشت سال 95 در منطقه خان طومان به شهادت رسید اما پیکرش تا دوسال برنگشت. در یکی از عملیات‌ها تیری به شانه خداداد اصابت می‌کند و به شهادت می رسد و به ما چند ماه بعد خبر شهادتش را می دهند که ای کاش زودتر به ما خبر می دادند.   ✍ دوستانش تعریف میکردند به خداداد گفتیم: بیا برگردیم، این راه خطرناک است. اما او گفت: نه اگر شما می خواهید برگردید، برگردید من را به حال خودم بگذارید، برنمی گردم. 🔸 من این را آرزو کردم و خدا به آرزویم برساند، که در این راه اگر هر کس وارد بشود دیگر هیچ اَرمانی (حسرتی) ندارد و نخواهد داشت. 🔸به حرف ما گوش نکرد و ما از نیمه ی راه برگشتیم و او ماند و به آرزویش رسید. 🔸 بسیار شجاع بود و همیشه رخ به رخ با دشمن می جنگید، تا آخرین تیری که داشت دشمن را به هلاکت رساند و از جان خودش هم دفاع کرد. ✍ آخرین کلام این مادر شهید مظلوم: خدا و بی‌بی زینب(س) قربانی ما را به کرمش قبول کند، ما که لایقش نبودیم و از آبروی این ها دست گیری ما را هم بکند. 🆔 @KhGShohada_ir