eitaa logo
کانون خادمین گمنام شهدا
1.8هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
145 ویدیو
7 فایل
کانون خادمین گمنام شهدا: کانونی مستقل ومردمی کانونی بدون وابستگی به نهاد یا ارگانی کانونی که وابسته به #شهداست وبس کانونی که #گمنامی را پرورش میدهد خدایا اخلاصی ازجنس #شهدا عنایت کن با #ما همراه باشید مکان:مشهدخیابان امام رضا ادمین: @Khgshohada_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب العشق⁦❤️⁩ ⁦✍️⁩امام «ره» می فرمایند : « اسم این را تنگه بگذارید .» ⁦✍️⁩ من به شدت به شهید بودم . هر وقت به خانه می آمد نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم . بچه ها خودش نگه می داشت و به من می گفت :«شما خسته ای ، استراحت کن !» ⁦✍️⁩بسیار و شوخ طبع بود . نمی گذاشت در جمع فامیل ، قهر و ناراحتی باشد ، همیشه دنبال آشتی دادن بود . ⁦✍️⁩به دیدار فامیل می رفت و به آنها سرمی زد ... وظیفه خودش می دانست که از حال خویشاوندانش با خبر باشد . ⁦⁦ ⁦✍️⁩ از همان دوران انقلاب فعالیت هایش را شروع کرد . گروهی را به نام ، به همراه شهیدان : نظرنژاد ، هاشمی نژاد ، بابارستمی ، برونسی تاسیس کردند که تا آغاز انقلاب ، کارهایشان علنی شد . ⁦✍️⁩ به اهمیت بسیار زیادی می داد . تربیت بچه ها ، برایش مهم بود و به من سفارش میکرد : بچه ها یادت نرود ... ⁦✍️⁩ با رفت و آمد داشت ... آنها هم به خانه ی ما می آمدند . ⁦⁦ ⁦✍️⁩ به من زنگ زدند و گفتند بیایم دفترشان . رفتم . گفتند : نیاز دارید . تا این را گفتند ازشان پرسیدم برای . و ایشان را برایم گفتند که شهید در عالم رویا بهشان گفته است که ما بنایی داریم و خانواده ام در مانده اند ، ! ⁦✍️⁩ یادم هست ، سال ۵۲بود . آن موقع امام ره را به تبعید کرده بودند . شهید به عراق رفت. همانجا با ایشان کرد که به عنوان فعالیت کند . ⁦✍️⁩به شدت بود . هدف داشت و ، برای هدفش کار میکرد . تنها برای هر چیزی را می خواست . و همین بودنش ، علت بود . ⁦✍️⁩روز آخر .. آن زمان تنها پسرم تازه راه افتاده بود . بسیار زیاد با پدرش انس داشت . وقتی که حسن بند پوتین هایش را می بست ، روی پشتش نشسته بود و با سر و صدا نمی خواست به برگردد . ⁦✍️⁩چند بار او را بوسید . از بغلش پایین آورد و باز محمد را در آغوش گرفت . ⁦ ⁦☘️⁩با تمام احساس کردم که این است . ⁦✍️⁩او از مؤسسین سپاه تربت جام بود . یک مدتی در زمان قائله کردستان به آنجا رفت تا کند . ⁦✍️⁩ در شلوغی های «کردستان، کرمانشاه» به آنجا رفت و بعد هم جنگ شروع شد و به عنوان تمام عیار به خوزستان رفت . ⁦✍️⁩در سال ۶۰ ، خداوند برایش چنین تقدیری را زد که او شود . ⁦✍️⁩ ، ایستاد و نگذاشت این تنگه به دست بعثی ها بیفتد . ⁦✍️⁩عاشق بود و بعد از برادر شهیدش هم تر شده بود . با اصابت تیری بر قلبش رسید . ⁦✍️⁩ از اطرافیانش می خواهد که صورتش را به سمت بچرخانند . و ایشان با چشم بر جهان فانی بست . ⁦✍️⁩ او فرمانده قرارگاه بود . خیلی روح و جانش با امام حسین علیه السلام گِره خورده بود . ⁦✍️⁩ هیچ چیز جای خالی را نه برای من و نه برای فرزندانش پُر نکرد . ⁦✍️⁩ به همسر شهید علیمردانی گفتیم : شما آنقدر عالی بوده که پسرتون با این وجود که را خیلی ندیده است اما شده است ... ⁦ ⁦✍️⁩اینقدر شهید واسطه شد تا من به پسرم بدهم تا او هم به برود و بشود ... 🆔 @KhGShohada_ir
🌹 از تبار شهید ✍🏻 سال ۱۳۶۹ در مزار شریف افغانستان متولد شد. حدودا ۴ ساله بود که پدرش در جنگ با طالبان، و مفقودالاثر شد. مادربزرگش سرپرستی او و خواهرش را برعهده گرفت. جمشید نوجوان بود که مادربزرگش خونریزی‌ها و ناامنی‌های طالبان را تاب نیاورد و همراه با دو نوه‌اش به امام رضا علیه‌السلام آورد. ✍🏻 سال ۱۳۸۳، ۲۴ ساله بود و را از شغل بنایی در می‌آورد که تصمیم به ازدواج گرفت. آنقدر چشم‌گیر بود که بالاخره بعد از چندبار خواستگاری، از دختر دلخواهش جواب مثبت بشنود و با هم پای سفره عشق بنشینند. زهرا، تنها ثمره زندگی آرام و نجیبانه او و همسرش، ۱۰ ساله بود که جمشید عزم جهاد کرد. زندگی با جمشید آنقدر دلپذیر بود که همسرش خطر رفتن به را نپذیرد و علی‌رغم درخواست جمشید، برای امضای رضایت‌نامه از جلوی مسجد برگردد. ولی جمشید که خوی را از پدرش به ارث برده بود کوتاه نیامد. او هم طعم ظلم و ناامنی را در افغانستان چشیده‌ بود و هم، خون و غیرت پدر شهیدش در رگ‌هایش می‌جوشید. جمشید می‌دانست همسرش راضی به دل‌بریدن نیست اما نمی‌توانست به ندای «هل من ناصر ینصرنی» که از گلدسته‌حرم حضرت زینب سلام‌الله‌علیها بلند بود بی‌تفاوت باشد. برای همین بود که به همسرش گفت امضای او را پای رضایت‌نامه جعل کرده و درخواست کرد مخالفتی نداشته‌باشد. ✍🏻 همسر شهید می‌گوید «موافق نبودم و برای همین تمام امیدم به عدم موفقیت جمشید در دوره آموزشی بود. چرا که فقط سه چهار ماه از تصادف و عمل جراحی‌اش گذشته‌بود. می‌دانستم با دستی که پلاتین گذاشته‌بودند حتی انجام کارهای آسان، برایش سخت است.» اما عزم جمشید برای لبیک به حضرت زینب سلام‌الله‌علیها آنقدر زیاد بود که سختی‌های دوره آموزشی را تاب بیاورد. جمشید موفق شد مجوز حضور در جبهه سوریه را بگیرد. بعد از دو ماه مجاهدت، به ایران برگشت اما نه برای همیشه. هنوز ندایی که بار اول او را به دفاع از حرم مشتاق کرده‌بود به گوش می‌رسید. از همین رو بار دیگر با وجود دل‌نگرانی‌ها و نارضایتی‌های همسرش راهی شد. اینبار هم دو ماه مبارزه کرد و بازگشت. ✍🏻 سال ۱۳۹۶ برای بار سوم عزم جبهه کرد. همسر شهید می‌گوید «آنقدر چهره و اخلاقش تغییر کرده‌بود که حس می‌کردم اینبار شهید می‌شود. نورانیت چهره‌اش حتی برای فامیل هم محسوس بود.» جمشید با اینکه معتقد بود هنوز لیاقت شهادت را پیدا نکرده ولی به عنوان تک‌تیرانداز، راهی معرکه جهاد شد. همسرش می‌گوید «اینبار خدا قلبم را برای رفتنش نرم کرده بود ولی دل‌نگران آینده دخترم بودم. برای همین گفتم تو تلخی بی‌پدری را چشیده‌ای. دلت می‌آید دخترت در سن ۱۱ سالگی رنج یتیمی بکشد؟ جواب داد «بعد از من خدا هست! و شما برایش پدری هم می‌کنی»» تحمل بیتابی‌ها و گریه‌های همیشگی زهرا در اوقات خداحافظی را نداشت. برای همین وقتی دخترش مدرسه بود راهی شد. حتی وقتی از ترمینال برای خداحافظی تماس گرفت باز با دخترش حرف نزد. شاید نمی‌خواست مهر پدری پای رفتنش را سست کند و دلش را بلرزاند. ✍🏻 شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان آخرین حرف جمشید به همسرش درخواست دعا برای شهادتش بود. چند روز بعد، ۱۱ تیر در تدمر سوریه، آرزوی شب‌های قدرش اجابت شد و گلوله‌هایی که مامور شهادتش بودند تقدیرش را با شهادت رقم زدند. ۲۱ تیر همزمان با روز عفاف و حجاب، همراه با سه شهید دیگر تا حرم امام رضا علیه السلام تشییع شد و در مسجد جامع گوهرشاد بر پیکرش نماز اقامه گردید. پنجشنبه ۲۲ تیر نیز در قطعه شهدای مدافع حرم بهشت امام رضا علیه‌السلام به جمع منتظران حقیقی پیوست. بی‌شک شهید جمشید زائرشاه، مانند سایر شهدا، چشم‌انتظار روزی است که حضرت حجت عجل‌الله تعالی فرجه‌الشریف، از کنار کعبه بانگ «انا المهدی» سر بدهد و یارانش را از گوشه گوشه عالم فرا بخواند. به یقین اینبار هم او همراه و همنوا با شهدای لشگر فاطمیون، بلندتر از همیشه به ولی زمانش «لبیک» می‌گوید. 🆔 @KhGShohada_ir
کانون خادمین گمنام شهدا
📷 #چهارشنبه‌های_شهدایی ⏰ چهارشنبه ۲۱ مهر ماه ۱۴۰۰ 🔷 دیدار با خانواده #شهید_ناجا_حمید_لزگی 😷 با رع
هشت سال از زمانی که خبر شهادتش را برای خانواده‌اش آوردند، می‌گذرد.🕖 ☘سرباز شهید «حمید لزگی»، یکی از جوانان دلیر شهرمان که هنگام خدمت سربازی در منطقه مرزبانی سیستان و بلوچستان بهدهمراه ۱۳ هم خدمتی اش در حمله اشرار به شهادت رسید.🌹 حالا چند سالی است که نام او روی کوچه‌ای در محله پدری‌اش به یادگار مانده است 🏙 می‌دانم پشت نام هر شهیدی در کوچه و پس‌کوچه‌های شهر، آرزوها، خاطره‌ها و فراق‌ها و دلتنگی‌های بسیار مانده است.😢😢 ✅به سراغ مادر شهید حمید لزگی می‌روم، او در ابتدای گفت‌وگو می‌گوید: چهار فرزند به نام‌های سعید، حمید، ریحانه و فاطمه ثمره زندگی من است. حمید فرزند دوم من بود. **یک کوچه، یک شهید🥀🥀 🌸«زهرا کهین داوودی» متولد ۱۳۵۳ است، او می‌گوید: هنگام شهادت پسرم محل سکونتمان آخر بولوار وکیل‌آباد ۸۷ عمرانی ۲ بود که آن کوچه به نام شهید حمید لزگی نام‌گذاری شده است.🌸 این مادر صبور از رفتن پسرش به خدمت سربازی این گونه تعریف می‌کند: حمید خودش دوست داشت به خدمت برود.🏃‍♂👮‍♂ دو ماه آموزشی را در محمد رسول الله بیرجند بود و پس از تقسیم‌بندی به سیستان و بلوچستان اعزام و در گردان مرزی سیرکان منتقل شد.🌿 حمید ۱۹ مرداد ۹۱ اعزام و مهرماه تقسیم‌بندی صورت گرفت و در روز جمعه در درگیری به دست اشرار به شهادت رسید 🌹و سوم آبان ۹۲ مراسم تشییع او برگزار شد. 🌱 پسرم در گلزار شهدای بهشت رضا مشهد به خاک سپرده شد.🕌 شهید حمید لزگی، ۱۳ دی ماه ۷۲ در مشهد متولد شده و هنگام شهادت ۲۰ ساله بوده است.⏳ مادر شهید به گذشته‌های دور برمی‌گردد، از تولد حمید در بیمارستان جوادالائمه(ع) مشهد می‌گوید🏩🏩 ز اینکه پسرش تحصیلات دوره ابتدایی و راهنمایی را در زادگاهش به پایان رسانده و سپس به علت علاقه زیاد به کسب هنر، در یک کارگاه منبت‌کاری مشغول به کار بوده است.⚒⚒ از مکبری مسجد 🕌🕌تا شهادت🌷🌷 او بیان می‌دارد: حمید با برادر بزرگش یک سال و ۹ ماه تفاوت سنی داشت، حمید از بچگی بسیار فهمیده و بی‌نهایت مهربان و خانواده‌دوست بود.❤️❤️ از لحاظ اخلاقی بسیار مقید بود و همیشه لبخند روی لبانش بود. 😊😊 او از هشت سالگی مکبر مسجد بود.🕌 ما آن زمان در تربت‌جام ساکن بودیم و حمید مکبر مسجد فاطمه الزهرا(س) آنجا شده بود. مادر شهید تأکید می‌کند: حمید هر چه بزرگ‌تر می‌شد در انجام فرائض دینی بسیار مقیدتر می‌شد، در مراسم ملی- مذهبی🏴🏴 شرکتی فعال داشت و هیچ گاه در مواجهه با مشکلات، گله و شکایتی نمی‌کرد. او حالا با بغضی فروخورده می‌گوید:😔😔 هنگام شهادتش مراسمی که در مسجد گرفته بودیم، ۱۰ سالی در آن محل ساکن بودیم. همه همسایه‌های محل را نمی‌شناختم، اما همه می‌گفتند پسر شما خوب بود.🍀🍀 حاجیه خانمی پیش من آمد و گفت:🤶🤶 من هر بار که از خرید برمی‌گشتم 👩‍🦯👩‍🦯 حمید مرا از دور که می‌دید دوان دوان به سراغم می‌آمد و گفت: مادر! اجازه بده وسایل و خریدهایتان را برای شما بیاورم. 🙏🙏 پسرم بسیار مهربان بود و از کمک کردن به هیچ کسی دریغ نمی‌کرد. اکنون به صفات مشترک شهدا می‌اندیشم که همه آن‌ها انسان‌های منتخب در نزد خداوند هستند. 🆔 @KhGShohada_ir
اکران اختصاصی فیلم سینمایی 👮‍♂ 🗓 زمان: یکشنبه 14آذرماه - ساعت 16:00 مکان: سینما هویزه هزینه: 25هزار تومان❌ با تخفیف 10هزار تومان✅ 💠مهلت ثبت نام تا شنبه 13آذرماه جهت ثبت نام به آیدی تلگرام👇: 💢 @Khgshohada_admin ❌ با ظرفیت محدود❌ 🆔 @KhGShohada_ir
🔺 میزبان پیکر مطهر شهدای گمنام🔺 🔻و شهید مدافع حرم حسین نظری🔻 🔹 ساعت زیارت: 9:00 الی نماز مغرب 🔸 دوشنبه 13دی و سه شنبه 14دی میدان جمهوری اسلامی - بلوار شهید منتظری شهید منتظری11 - فرهنگسرا شهید سلیمانی 🆔 @KhGShohada_ir
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🍃شهید دفاع مقدس🍃 ✍شهید هاشم چینایی.... 🌱 متولد سال : ۱۳۶۶ 🌱 اهل : مشهد 🌱 اولین فرزند خانواده 🍃 شهید هاشم چینایی در سنین پایین ترک تحصیل کردند و مشغول به کار خیاطی شدند. ✍ از زبان مادر شهید... «هاشم با دیگر فرزندانم فرق می‌کرد، فرزند آرام و مهربانی بود وتوجه خاصی به من و پدرش داشت. اخلاق خوب و مهربانی شهید در دل خانواده حک شده بود.🌱 یک روزی که مشغول لباس شستن بودم، دوست هاشم به دنبال او آمده بود تا باهم به حرم بروند، اما هاشم قبول نکرد و من اصرار کردم که برو چرا نمیری... گفت نه من میمونم تا باهم لباس هارو بشوریم هرچه اصرار کردم قبول نکرد برود بعدش باهم رفتیم حرم. 🌱» ✍پدر شهید یک سال در جبهه حضور داشتند و در شرکت برق مشغول به کار بودند. ایشان مخالف رفتن هاشم به منطقه بودند. به همین علت، هاشم بدون اطلاع به خانواده، راهی منطقه می‌شود و نامه ای به مغازه‌دار محله‌شان می‌فرستد تا به خانواده‌اش برساند. 🍃 آخرین اعزام شهید ۲۵ روز طول کشید و در شب بیست پنجم در سن ۱۶ سالگی منطقه ماووت خاک عراق در اثر خمپاره به پشت سر ایشان شهید میشوند‌ و هم رزم‌های شهید، ایشان را به عقب برمی‌گردانند. دو هفته طول می‌کشد تا پیکر به ایران برسد... 🌹 مادر شهید قبل از شهادت فرزندشان، خوابی می‌بینند و به دلشان رجوع می‌شود که قرار است‌ فرزندشان به شهادت برسد. از شهادت ایشان سال‌ها می‌گذرد ... اما هرهفته مادر شهید چینایی بر سر مزار ایشان حاضر می‌شوند ... دلتنگی و عشق یه مادر به فرزندش بسیار است و قلم ما عاجز در این عشق...💔 و زبان از مدح آنها قاصر است. @KhGShohada_ir
کانون خادمین گمنام شهدا
📷 #چهارشنبه‌های_شهدایی ⏰ چهارشنبه ۲۸ اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۱ 🔷 دیدار با خانواده #شهید_دفاع_مقدس #شهید_محم
🥀 بسم رب الشهدا 🥀 🌷 شهید دفاع مقدس 🍃 سردار محمد حسین سیاح 🍃 ✍ محمد حسین اول فروردین 1343 در خانواده ای مذهبی و کشاورز در روستای کاهو از توابع شهرستان درگز چشم به جهان گشود . دوران کودکی را در دامن پر مهر و محبت والدین سپری نمود. سپس تا کلاس اول راهنمایی در درگز مشغول تحصیل شد و در خانواده ای متدین بزرگ شد . پس از آن به علت مشکلات مالی والدین در کنار پدرش به کار مشغول شد.  🌱 محمدحسین سیاح، یکی از افرادی بود که همیشه در مراسمات مذهبی و سیاسی اجتماعی و فرهنگی حضور فعالی داشت و دوشادوش دیگر دوستان در همه صحنه ها حضور داشت . ✍.... در سال 1359 با توجه به علاقه شدید به نظام جمهوری اسلامی بنا به فرمان امام خمینی(ره) عضو بسیج گردید. سپس به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درگز در آمد . در سال 61 تصمیم به تشکیل خانواده گرفت که حاصل ازدواج یک فرزند دختر می باشد و زندگی ساده ای داشت. وی پس از عضویت در سپاه به مناطق عملیات جنگی اعزام گردید . و در آن مناطق فعالیت های بسیار چشم گیری داشت و در سِمَت های مختلف مشغول خدمت گردید . 🍃 همسر شهید می‌فرمایند:«به ایشان گفتم، دیگر کافی است شما وظیفه‌تان را انجام دادید،اجازه بدید بقیه بروند... ولی ایشان می‌گفتند نه باید تا پای خون ایستاد! محمد حسین خیلی غیرت داشت روی کشور و رهبر و حرف ایشان را زمین نمیذاشت.🥀» شهید محمد حسین در منطقه کردستان به دست نیروهای کومله گرفتار می‌شود اما با هوشیاری تمام توانسته بود از دست آنها جان سالم به در برد. آخرین مسئولیت ایشان در جنگ فرماندهی گردان بوده است . در عملیات بدر در محل جزیره مجنون پس از رشادت های فراوان در تاریخ 23 اسفند 1363 بر اثر اصابت ترکش در ناحیه دست و سینه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.. 🥀 و پیکر ایشان پس از تشیع در میان غم و اندوه فراوان دوستان و عاشقان اهل بیت عصمت و طهارت در گلزار شهداء درگز (سیدعرب) قطعه اول دفن گردید. 🌱 آری ما حیات دنیوی‌مان را مدیون شهدا هستیم اما از آن مهم تر، زنده دلی‌مان و حقیقت زندگی کردن را مدیون آن‌ها هستیم❤ که تا ابد روشن کنندگان راه بندگیند. ما سعادت دنیا و آخرت را مدیون شهدایمان هستیم.🌷 @KhGShohada_ir
کانون خادمین گمنام شهدا
💢 #اطلاعیه 💢 🔰 #چهارشنبه‌های_شهدایی 🌹دیدار با خانواده شهید #مدافع_حرم🌹 🔔 زمان: چهارشنبه 25 خرداد ما
♡ بسم رب الشهدا و الصدیقین ♡ دیدار با خانواده 🥀شهید مدافع حرم خداداد حسینی🥀 🔸️ خداداد سال 1375 در بامیان افغانستان متولد شد. کودک بود که همراه پدرش به کربلا رفت و این سفر در شکل گیری شخصیت او به لحاظ مذهبی و ارادت به اهل بیت تاثیر زیادی رویش داشت. ✍ همزمان با نوجوانی او اوضاع امنیتی افغانستان بهم ریخته بود و وهابیون به خصوص در هیئات مذهبی که عزای امام حسین برپا می شد عملیات انتحاری می‌کردند. طبیعی بود که مردم برای حضور کمی دچار ترس شوند اما در مراسمات مختلف مثل روز عاشورا یا شب قدر جلودار می شد و همه اطرافیان را تشویق می کرد که شرکت کنند حتی ماشین می‌گرفت و دنبال تک تک دوستانش می رفت. 🔸️ اعتقاد داشت در این راه و برای این خاندان رسالت هر قدم که برداریم باز کم است و گاهی که مردم برای خطراتی که بود احتیاط می کردند بروند می‌گفت: «هیچ وقت خودتان و دیگران را از این راه منع نکنید چون بهترین مسیر همین است و بهترین نتایج در این راه است». ✍ نمی توانم بگویم خداداد همیشه مشغول نماز و عبادت بود و هر لحظه ذکر خدا می گفت اما همیشه نمازش را به جا می آورد و وقتی از بیرون می آمد می گفتم: خداداد جان نمازت را چرا نمی‌خوانی؟ می‌خندید و می گفت: مادر جان حتماً باید در خانه و پیش چشم شما بخوانم تا باورتان شود خوانده ام؟ قرآن خواندن در شب های جمعه برای اموات یکی از کارهایی بود که ترک نمی کرد. 🔸️تا کلاس دهم درس خواند. و بعد از آن به کار مشغول شد، در عین حال که کار می کرد اوقات فراغتش را به کلاس های زبان می رفت و یا مطالعه می‌کرد تا جایی که می گفتند با این که تا کلاس دهم خوانده اما از نظر اطلاعات، هوش و زکاوت با دانشجوها تفاوت چندانی ندارد. 🔸 یک روز آمد‌ گفت: مادر جان دوستم سیگار می کشد، شما بروید و مادرش را مطلع کنید تا مراقبش باشند که سیگار را ترک کند و یا خدای نکرده از سیگار بیشتر نشود، اما این حرف را از زبان من نگویید؛ در همان سنین کم هم نگران حال دوستانش می شد و دغدغه ی آن ها را داشت. ✍ بعد از حدود دو سال که از ترک تحصیلش می گذشت برای زیارت امام رضا(ع) و کار راهی ایران شد. در تهران ساکن شد و دیری نگذشت که دوستان خوبی پیدا کرد. در محل کارش که یک مغازه ی کیف فروشی بود، با اخلاق گرم و صادقانه اش امین صاحب مغازه بود و مورد اطمینان مشتریان؛ طوری که صاحب مغازه می گفت برکت مغازه بخاطر وجود صادق خداداد هست. ✍ یک روز پسر خاله اش علی جمعه به کابل زنگ زد و گفت: خاله جان دوستان خداداد از دور و نزدیک زنگ می زنند و به خداداد می گویند که بیا به سوریه برویم اما من که به او می گویم سوریه نرو،  با خداداد تماس گرفتیم و گفتیم: انگار می گویند تو می خواهی بروی سوریه!؟ خداداد گفت: نه مادر جان، علی جمعه اگر گفته اشتباه کرده من نمی‌خواهم بروم. 🔸️مختار پسر بزرگم که دو سال از خداداد بزرگتر بود راهی ایران شد تا اگر برادرش قصد دارد به سوریه برود مانعش شود. اما رفته بود سوریه بدون این که به ما بگوید. خداداد در 17 اردیبهشت سال 95 در منطقه خان طومان به شهادت رسید اما پیکرش تا دوسال برنگشت. در یکی از عملیات‌ها تیری به شانه خداداد اصابت می‌کند و به شهادت می رسد و به ما چند ماه بعد خبر شهادتش را می دهند که ای کاش زودتر به ما خبر می دادند.   ✍ دوستانش تعریف میکردند به خداداد گفتیم: بیا برگردیم، این راه خطرناک است. اما او گفت: نه اگر شما می خواهید برگردید، برگردید من را به حال خودم بگذارید، برنمی گردم. 🔸 من این را آرزو کردم و خدا به آرزویم برساند، که در این راه اگر هر کس وارد بشود دیگر هیچ اَرمانی (حسرتی) ندارد و نخواهد داشت. 🔸به حرف ما گوش نکرد و ما از نیمه ی راه برگشتیم و او ماند و به آرزویش رسید. 🔸 بسیار شجاع بود و همیشه رخ به رخ با دشمن می جنگید، تا آخرین تیری که داشت دشمن را به هلاکت رساند و از جان خودش هم دفاع کرد. ✍ آخرین کلام این مادر شهید مظلوم: خدا و بی‌بی زینب(س) قربانی ما را به کرمش قبول کند، ما که لایقش نبودیم و از آبروی این ها دست گیری ما را هم بکند. 🆔 @KhGShohada_ir
کانون خادمین گمنام شهدا
💢 #اطلاعیه 💢 🔰 #چهارشنبه‌های_شهدایی 🌹دیدار با خانواده شهید #نیروی_انتظامی 🔔 زمان: چهارشنبه ۱ تیر م
❤️بسم رب الشهدا و الصدیقین❤️ 🥀💔دیدار با خانواده شهید ابراهیم خزاعی💔🥀 🔶 آنچه که می خوانیم گفتگو با «همسر شهید ابراهیم خزاعی» است که ایشان تعریف می کند: ✍ ایشان پسر خالم واهل یکی از روستاهای بیرجند بودند. سال 29/1/85 ازدواج کردیم و سال 29/1/87 دخترم به دنیا آمد. سال 93 که شهید شدند در نیروی انتظامی بودند. اهل احترام به همه خانوادشان بودند و خصوصیتی که فکر میکنم باعث شد شهید بشن احترام فوق العاده به مادر بود که جزء قانونهای زندگی شون بود هر دفعه منزل مادر شون میرفتیم پای مادر را می‌بوسیدند. در بچگی که روستا بودند مادر آب خواسته بودند رفتند از چشمه آب آوردن اما دیدن مادرشون خوابند بیدارشون نکردند وآبم زمین نذاشتن و همینجور با لیوان آب بالاسر مادرشون ایستادند که هر وقت بیدار شدند آب اماده باشه. به مردم رسیدگی میکردند. ✍ یکی از همکارانشان شهید شده بود چند مدت قبل گفته بودند شهید بعدی منم و همین هم شد. روز اول ماه رمضان سحر بیدار شدند و گفتن دنیا ارزش نداره بخوابم بذار دو صفحه قرآن بخونم بعد سحر هم وقتی خواستند سرکار برن غسل شهادت کردند همیشه اینکارو انجام میدادند. ✍ موقع رفتن حدود ساعت 7 سلام نظامی به من دادند و رفتند ساعت 8هم خبر شهادت آمد فردی که در پوشش چوپانی قاچاق مواد انجام میداد و جاده را برای عبور قاچاقچی ها امن میکرد. مواد صنعتی مصرف کرده بود و با خواهر و پدرش درگیر شده بود و همسایه ها به نیرو انتظامی زنگ زده بودند و همسرم شیفتش 8 شروع میشد زودتر رفته بودند فرمانده گفته بودن نرو نوبت شما نیست اما ایشان گفتند این لباس را نپوشیدیم که فقط وقتی نوبت بشه بریم. رفتند و در درگیری با فرد با میله آهنی به شقیقه و کتف شون ضربه زدند بعد هم اون فرد که مواد صنعتی مصرف کرده بود تفنگ شهید رو برمیدارن و گلوله باراشون میکنند. حرم که میرم احساس میکنم در حرم خادمه حضور داره یکی از اقوام هم خواب دیده بود شهید بهشون گفتن من یک روز در میان در حرم امام رضا خدمت میکنم. ✍ دخترم اون موقع که 6_7 سالشون بود میگفتن مامان عطر خوبی میاد تو اتاق من متوجه نشدم اما دخترم حضورشون رو احساس میکرد در خونه. دخترم رو مدرسه شاهد ثبت نام کرده بودیم مدیر مدرسه یه روز قبل شهادت همسرم تماس گرفتن که بین اقوام درجه یک شهید دارید یا نه که همسرم گفتن ما لیاقت نداشتیم یه شهید داشته باشیم و خودشون روز بعد شهید شدن یه روستایی بین مسیر خونمون تا منزل مادرشوهرم بود که سه تا شهید داشت اغلب مواقع که رد میشدیم همسرم میگفتن این روستا کوچک سه تاشهید داره روستای ما یه شهیدم نداره اما خودشون شهید شدند و تو روستای خودشون دفن شدند. خیلی ها از ایشون حاجت گرفتن و اومدن سر مزارشون حتی ازشهر دور. ✍همسر شهید می گوید: پدرم در سال ۹۵ دو سال بعد از شهادت همسرم فوت شدند. ایشون در روستاهای بیرجند روستای سهل آباد نزدیک نهبندان دفن شدند. شهید نمی گذاشتند احدی ازشون ناراحت بشه. و نمی گذاشتند آب توی دل هیچ کسی تکون بخوره... 🆔@KhGShohada_ir
اکران فیلم سینمایی همراه نقد و بررسی 🗓 زمان: دوشنبه 13 تیرماه - ساعت 17:30 مکان: سینما هویزه هزینه: 40هزار تومان❌ با تخفیف: 20هزار تومان✅ 💠مهلت ثبت نام تا یکشنبه 12 تیرماه ساعت23 جهت ثبت نام به آیدی تلگرام👇: 💢 @Khgshohada_admin ❌ با ظرفیت محدود❌ 🆔 @KhGShohada_ir
کانون خادمین گمنام شهدا
💢 #اطلاعیه 💢 🔰 #چهارشنبه‌های_شهدایی 🌹دیدار با خانواده شهید #مدافع_حرم🌹 🔔 زمان: چهارشنبه 8 تیر ماه ⏰
🌹 بسم رب الشهدا🌹 🔻دیدار خانواده شهید {مرتضی عطایی} ✍ شهید مرتضی عطایی به تاریخ ۴ اسفند ماه سال ۱۳۵۵ در شهر مقدس مشهد، و به عنوان دومین فرزند یک خانواده هشت نفری به دنیا آمدند 🔹️ در همان محل تولدشان تحصیلات دوره ابتدایی و متوسطه را سپری کردند و سپس در مغازه پدرشان مشغول به کار شدند، ✍ شهید عطایی در ۲۳ سالگی ازدواج کردند و پس از ازدواج هم به همان شغل پدری ادامه دادند تا این که توانستند با پس انداز درآمد اندک خود یک واحد کوچک آپارتمانی خریداری کردند 🔹️ و یک زندگی ساده و پاک را با عشق به ولایت و شهدا سپری کردن اما با شروع شدن درگیری ها در سوریه دیگر مرتضی مانند گذشته نبود و برای اعزام به سوریه به هر دری می زدند و نمیخواستند از کاروان مدافعان حرم جا بمانند ✍ به خاطر دشواریهایی که برای اعزام داوطلبان بسیجی به سوریه وجود شهید عطایی با هر مشقتی که بود توانستند خود را در کاروان فاطمیون که مدافعان حرم افغانستانی بودند جای دهدند و به سوریه بروند در حالی که هنوز خانواده اش از این موضوع مطلع نشده بودند.   🔹️ شهید عطایی خیلی زود توانستند با نام ابوعلی با رزمندگان تیپ فاطمیون قرین شودند به طوری که بسیاری از دوستان ایشون هم اطلاع نداشتند که مرتضی افغانستانی نیست و از مشهد خود را به این قافله رسانده است، همچنین ابوعلی یکی از بهترین دوستان شهید مصطفی صدرزاده و شهید مهدی صابری قبل از شهادتشان بودند و شهادت این عزیزان خود دلیل بیشتر شدن شوق مرتضی به شهادت بود.   ✍ رشادت های ابوعلی در درگیری های تل قرین، تدمر، دیرالعدس، بصرالحریر، القراصی و خان‌طومان به عنوان جانشین تیپ عمار لشکر فاطمیون نام او را به کلمه ای رعب آفرین برای تکفیری ها تبدیل کرده بود.  ✍ شب قبل از شهادت شان در خواب دیده بودند که به سید ابراهیم میگویند نامرد مگه قرار نبود که با همدیگه بریم بهشت تو چرا پیش دستی کردی که شهید صدر زاده یک سیب می آورد و نصفش را در دهان خود می‌گذارد و نصف دیگرش را در دهان ابوعلی. 🔹️ در نهایت پس از رشادت های فراوان و چند بار مجروحیت های گوناگون، جانباز سرافراز مرتضی عطایی در ۲۱ شهریور ماه سال ۱۳۹۵ و همزمان با روز عرفه در منطقه لاذقیه به مقام رفیع شهادت نائل آمدند و به یاران شهیدش پیوستند. 🆔@KhGShohada_ir
🎞 اکران اختصاصی فیلم سینمایی رقه 🗓 زمان: پنجشنبه ۲۹ شهریورماه _ ساعت ۱۷:۴۵ مکان: سینما هویزه 💠 مهلت ثبت نام تا فردا پنجشنبه ساعت ۱۲ جهت ثبت نام از طریق آیدی زیر اقدام فرمایید: 💢@Khgshohada_admin 🆔 @KhGShohada_ir