🌷شهید مدافع حرم سلیمان میرجانی 🌷
✍🏻 +چرا خانوم نمی آیید بچه تون و تشییع کنید؟!
دنیا آوار شد سرم انگار...دیگر صدایش را نمیشنیدم زمین افتادم،ازحال رفتم...
چندساعت بعد ایستاده بودم جلوی کنسولگری ایران برای گرفتن پاسپورتی که امضای فرماندار را کم داشت، گفتند جلسه اند... رفتم محل جلسه فرماندار... میشناختمش زنگ زدم گفتم باید بروم ایران امضای شما را کم دارم گفت برگرد کنسولگری هماهنگ کردم...!
✍🏻 دو روز بعد تهران بودم، بی هیچ نشانی... غریب در شهری شلوغ...
یعقوبی بودم در پی یوسفم... بی انکه پیراهن اش را داشته باشم...
تمام بیمارستان های تهران را زیر پا گذاشتم در پی اش.. هیچ کس خبر نداشت.. یکی گفت: دروغ گفتند به شما این قصه اعزام به #سوریه اصلا وجود ندارد..
زانوهایم سست شد گوشه ای نشستم..
بیخبری رنج است، عذاب است، آن هم برای مادری که یکسال است پسرش را ندیده و حال خبر شهادتش را شنیده...
✍🏻 ما برگشتیم افغانستان اما سلیمان مشهد ماند، حوالی مرداد بود بنظرم زنگ زد اذن مرا بگیرد برای سوریه رفتنش!
با خنده گفتم: عاشق چه کسی شدی که باید سوریه بروی دنبالش؟؟
گفت: مادر! من #عاشق #اهل_بیت(ع) شدم...!
به دهانم مهر زد انگار نتوانستم مخالفت کنم گفتمش برو...!
✍🏻بغض گلویم را میفشرد...
صدای خنده و شوخی اش در تمام خانه می پیچید وقتی می آمد، قانون گذاشته بود میگفت تامن خانه م هیچ کس حق ناراحتی ندارد!
تمام خاطراتش جلوی چشمم بود... همیشه کفشهایم راجلوی پایم جفت میکرد، هیچ وقت جلوتر از من قدم نمیگذاشت..
معجزه بود بی شک دیدن اتفاقی همرزمش گفتم: امدم پیِ پسرم... نشانی ندارم... گفت: شهدا را میبرند معراج.. نام پسرتان چیست؟
با اشتیاق گفتم: سلیمان... سلیمان میرجانی!
جوان چشم هایش برق زد گفتم: میشناسم... همرزمم بوده... جلوی چشم خودم #شهید شد!
راهی معراج شدیم...
انجا بود... سلیمانم آنجا بود خیره شدم به صورتش.. تازه هجده ساله شده بود... یک تیرنشسته بودم کنج قلبش...
پیکر را تحویل گرفتیم.. هنوز مسئله مدافعان حرم علنی نشده بود گفتند پیکر را اول در تربت حیدریه تشییع کنید بعد مشهد اما نگویید که ایرانی نیستید! اما من گفتم، به همه گفتم که افغانستانی ام!
پیکرش را دوباره در معراج مشهد دیدم اینبار اما گریه و بی تابی نکردم بیاد مصائب عقیله بنی هاشم بودم، در مقابل رنج ایشان داغ ما هیچ ارزشی نداشت...!
بخاطر علاقه اش به اهل بیت خواستیم مزارش در مشهد باشد من هم اینجا ماندنی شدم کنار او...!
✍🏻 اوایل شهادتش خوابش را دیدم..
کنارپسر دایی شهیدم نشسته بود .. میخندید... انگار میخواست بمن بگوید جای اش خوب است...!
#خواهران
#چهارشنبههای_شهدایی
#شهید_مدافع_حرم_سلیمان_میرجانی
#کانون_خادمین_گمنام_شهدا
🆔 @KhGShohada_ir