eitaa logo
کانون خادمین گمنام شهدا
1.5هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
123 ویدیو
6 فایل
کانون خادمین گمنام شهدا: کانونی مستقل ومردمی کانونی بدون وابستگی به نهاد یا ارگانی کانونی که وابسته به #شهداست وبس کانونی که #گمنامی را پرورش میدهد خدایا اخلاصی ازجنس #شهدا عنایت کن با #ما همراه باشید مکان:مشهدخیابان امام رضا ادمین: @Khgshohada_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
کانون خادمین گمنام شهدا
📷 #چهارشنبه‌های_شهدایی ⏰ چهارشنبه 5 مرداد ماه ۱۴۰۱ 🔷 دیدار با خانواده #شهید_دفاع_مقدس #شهید_سید_حسی
🌱 | بسم رب الشهدا •• 🤍 | | 🤍 •• " من اگر 10 پسر هم از خدا بگیرم و از بین بروند باز هم نام بعدی را حسین می گذارم. " ✍ حضور شهید دوست داشتنی‌مان در هر گوشه‌ی این محفل که احساس میشود،،، شهید همین جاست!! پس چرا من؟! بگذار حسین آقا، خودش روایتگر چند کلمه ای از ماجرا باشد.. بسم الله! : 🔸️می شنوید؟! مادرم هم که گفتند، وظیه ام بود بروم.. نوجوان بودم و ۱۷ سال داشتم، مهم این بود که باید می رفتم... در جستجوی آن شراب ناب راهی شدم و انگار که خیلی هم مشتاق بودم چرا که آنقدرها که فکرش را می کنید منتظر نماندم بار اول آمدنم بود در پی جستجوی شهادت (: اتفاقا هیچ وقت هم دست خالی بر نگشتم!! من که همیشه میگفتم، من عمودی می روم و فقط افقی بر میگردم : چیزی نگذشته بود، نمیدانم اصلا حتی ۲۰ روز میشد یا نه؟ ✍ در جبهه تعلیم و آموزش بودیم، ناگاه اتاق من و همدلانِ همراهم یکجا منفجر شد! جان ما فقط با تیر و ترکش نبود که به جان آفرین تسلیم شد، جسم فانی همگی‌مان کاملا متلاشی شد!! جان اما زنده در نزد الله هست، راضی و مرضی :) من هستم و کاش در بهشت رضا به من سر بزنی!!! " . . 🔸️ مادرش برایمان می گفت: "حسینم مظلوم بود" گویی در حکایت ما همیشه حسین بودن، مظلوم بودن است. میگفت: "ساکت بود و سرش در کار خودش بود" انگار در فاصله بین او و قلبش دنیایی‌ست که میشود آنجا ماند و ساکت نشست اما نه! مادرش میگفت برایمان: "حسین اهل نشستن هم نبود خیلی فعال بود، خیلی هم موفق. فعال و کاری، خیلی لطیف بود و شوخ طبع، حسین را همه دوست داشتند.. حرف گوش کن بود، میخواست که هر طور هست رضایت پدر و مادر را جور کند؛ که موفق هم بود. ✍ درسش را خوب میخواند. بسیجی، رزمی کار.... موفق بود... (: خیلی قانع بود، انگار که دلخوشی هایش از جنس این عالم نیست میخواستیم که برایش لباس های نو بخریم میگفت لباس های پارسالم خوبند همینقدر مرا کافیست که پوشیده باشم و شکمم سیر :)! " . . 🔸️حاج آقا شهرستانی، پدرش زودتر از مادر با خبر شده بود صبح بود، خبر را در منزل آیت الله شیرازی برایش آوردند، خودش را به خانه رساند.. وقت آنست که مادرش از شهادت جگرگوشه باخبر شود حاجی خبر را میگوید اینگونه با گریه: - حسینت داماد شده :)..!! و مادری که حالا، از هوش می رود! ✍ مادر راضی است اما وقت دلتنگی هم چاره ای ندارد، صلوات میگوید بر محمد و آل محمد؛ گویی که با صلوات فرستادن در زمان دلتنگی ها، هنوز هم هر لحظه فرزندش را تقدیم محمد و آلش میکند، با عشق، با لبخند...! سر مزارش که می رود یک دنیا حرف را پشت دروازه های شهر سکوت نگاه میدارد.. چه بگوید ؟! در عوض با خواب هایش خوشحال است، خواب حسین شهیدش را زیاد می ببیند " یادم می آید هنوز که چهلمش نشده بود دیدمش در خواب با لباس سفیدی بلند، که در حال پذیرایی بود گفت امام رضا جمعه ها به این بهشت می آیند، بهشت رضا..!! می آیند و از شهدا خبر می گیرند." 🔸️خواهرش برای ما می گوید: "خرج گرفتاری هایمان 2 رکعت نمازست سر خاکش" ما هم میتوانیم امتحان کنیم :) . . ✍"هر جا دو راهی است، هر آیینه آنجا کربلاست" آخر هر قصه حسین نباشد که آن قصه قصه نمی شود، سید حسین ما، راهی کربلا و حسینی شد و داغ پوشیدن آن لباس های نو را بر دل مادرش گذاشت.. من هم در آرزوی راه حسینم، دلتنگ کربلا، چشم به راه حال و هوای محرم؛ مژده زائران محرم، نمانده چند قدمی بیشتر.. 🔸️دوریم و نزدیکیم به خانواده مان، اما همه از همین پرچمیم و جای ما زیر همین پرچم است! محرم ها برمیگردیم سر جایمان !! :) روضه مان هم که کربلا شود، کافیست.. 🆔️ @KhGShohada_ir
برنامه ی فصل پاییز ۱۴۰۱🍂🍁 💢 ویژه 🏕مکان: کافه بازی مروارید ⏰زمان: پنجشنبه 26 آبان ماه ساعت 12 الی 14 💰هزینه: 25هزار تومان اتاق بازی فکری + ps4 جهت ثبت نام به آیدی زیر مراجعه فرمایید. 🆔 @ya_abatah_313 ⭕️مهلت ثبت نام: تا سه شنبه 24 آبان ماه ساعت 16 🆔 @KhGShohada_ir
کانون خادمین گمنام شهدا
💢 #اطلاعیه 💢 🔰 #چهارشنبه‌های_شهدایی 🌹دیدار با خانواده شهید #حادثه_منا 🌹 🔔 زمان: چهارشنبه 11 آبان ما
🌷بسم رب الشهدا🌷 دیدار خانواده روحانی شهید سید حسین حسینی✨ ✍شهید حسینی از شهدای منا؛ در سال ۱۳۹۴هستند. ایشان متولد ۱۳۳۰در یکی از روستاهای اطراف شهرستان قائن چشم به دنیا گشودند؛ سال های ابتدایی را در همانجا تحصیل کردن و برای ادامه تحصیلات به مشهد آمدند... البته مدت کوتاهی نیز در قم به تحصیل پرداختند. 🔸️شهید حسینی به واسطه یکی از دوستانشان در روز ولادت امام رضا علیه السلام، در سال ۵۴ ازدواج کردند؛ و حاصل این ازدواج پنج فرزند ،سه دختر و دو پسر است. ✍از خصوصیت های اخلاقی شهید میتوان به جذبه و جدیتشان اشاره کرد؛ البته در عین حال بسیار رئوف و مردمی بودند. و صبر ایشان دو ویژگی شاخص دیگر ایشان هست. 🔸️شهید سید حسین به زندگی داری همسر و دخترانشان اهمیت فراوان می دادند و در انجام کارهای خانه توسط دختران تاکید و دقت زیادی داشتند. ایشان زندگی طلبگی ساده ای داشتند و چون همسرشان در خانواده‌ای مرفه بزرگ شده بودند، اوایل زندگی در امور خانه به همسرشان کمک های بسیاری میکردند. ✍شهید شخصیت سیاسی داشتند در طول زندگی شان فعالیتهای سیاسی زیادی انجام داده اند؛ سخنرانی ها حضور در جبهه، امام جمعه شاندیز ... نمونه فعالیت های فرهنگی ایشان است 🔸️شهید حسینی سفرهای حج زیادی رفته بودند اما در سفر آخر شان حالات روحی معنوی خاصی داشتند و این را اطرافیان ایشان به وضوح حس کرده بودند. ✨مزار این شهید بزرگوار در حرم مطهر رضوی صحن آزادی بلوک ۱۴۷ میباشد 🆔️ @KhGShohada_ir
کانون خادمین گمنام شهدا
💢 #اطلاعیه 💢 🔰 #چهارشنبه‌های_شهدایی 🌹دیدار با خانواده شهید #نیروی_هوایی 🌹 🔔 زمان: چهارشنبه 25 آبان
🌱 | بسم رب الشهدا •• ✨|دیدار با خانواده شهید حسن خالقی| ✨•• ✍️ شهید حسن خالقی از شهدای نیروی هوایی هستند؛ که در روز ۳۱ شهریور ۵۸‌متولد شدند. شهید خالقی جوانی مذهبی واهل نماز و قرآن بودند و به احیای شب های خاص اهمیت فراوانی می دادند. 🔹 شهید بزرگوار،بسیار به مطالعه و تحقیق می‌پرداختند و این موضوع از ویژگی های بارز ایشان است. این شهید عزیز در سال ۸۱ با دختر عمه خود ازدواج می کنند و حاصل این ازدواج دختری به نام آسیه متولد ۸۵ می باشد. شهید خود نام دخترشان را انتخاب می کند و می گویند؛ دوست دارد نام او نام یکی از زنان بهشتی باشد. ✍ آسیه مانند پدر بسیار اهل مطالعه و درون گراست. بین پدر و دختر رابطه بسیار عمیقی وجود داشت، و دارد به خاطر همین ارتباط عاطفی پس از شهادت پدر؛ آسیه از نبودش بسیار اذیت میشود. 🔹شهید خالقی در سال ۸۸ و در روز تولدشان بر اثر سانحه سقوط هواپیما شربت شهادت را نوشیدند. همسر شهید معتقد هستند او برای شهادت گلچین شده بود ... خاطره زیر را همسر شهید برایمان نقل میکنند:" ✍ پس از شهادت حسن برای سر زدن به خاله خود...؛ به اصرار مادرم به شهرستان رفتیم اما بنده راضی نبودم چون شب قبل خواب خوبی ندیده بودم." در خواب من و شهید به همراه دخترمان در حال پیاده روی بودیم، که ناگهان برای دخترم اتفاقی افتاد:" و به شهید گفتم برو و مراقبش باش!. 🔹او در جواب من گفت «خودم مراقب آسیه هستم شما نگران نباش» فردای آن شب دخترم تصادف بدی باماشین کرد؛ با وجود شکستن شیشه های چراغ ماشین و پرت شدن دخترم، حتی کوچکترین آسیبی به آسیه وارد نشد ...؛ و آنجا بود که فهمیدم او ما را تنها نگذاشته است. 🆔 @KhGShohada_ir
🌷بسم رب الشهدا🌷 🖊از فراگیری کرونا و روزهای سیاه از دست دادن عزیزانمان؛ خیلی نگذشته است.💔 آن روزهایی که آزمایش بزرگی بود برای تک تک ماها،اینکه آیا پای ادعا هایمان  هستیم یا نه؟ اینکه در وقت جنگ پا در میدان بگذاریم یا به دنبال فرار باشیم؟! 🔹شهید محمد شکری" قهرمانیست، که با روپوش سفید پرستاری شهادت را انتخاب کرد.🥀 شهید شکری را میتوان با این خصوصیات شناخت،مهربان و دلسوز،اهل نماز اول وقت، با اصلالت و نجیب علاقند به دستگیری افراد و ..🌿 ایشان در یکی از روستاهای اطراف مشهد بدنیا آمدند و تحصیلات تا جایی که امکانات بود در همانجا گذراندن ✨ 🔹این شهید بزرگوار ،از همان جوانی علاقه به فعالیت در جبهه ها داشتند. در همان سال های دبیرستان برای اولین بار از طریق بسیج به جبهه های حق علیه باطل اعزام شدند.🍂   بعداز گذراندن دوره ی امدادگری توانستند در آن لباس به خدمت رسانی بپردازند👨‍⚕ در جوانی امدادگر مناطق جنگی بودند و در ایام کرونا مدافع سلامت.🌿 🖊باگذشت زمان در بیمارستان ثامن الائمه(ع) ناجا با خدمت در سمت ها و بخش های مختلف به یک پرستار باسابقه و با تجربه تبدیل شده بودند که خدمات شایسته ای از خود نشان می دادند.   🔹 همسرش در طول این سالها هرگز به یاد ندارد که محمد حتی ۲ رکعت نماز صبحش قضا شده باشد، آنقدر سجده ها و تعقیبات نمازش طولانی بود که همیشه بالبخند او را "جعفر طیار" خطاب می کرد...🌙   همسر شهید می گوید: تماشای قرآن خواندنش به من آرامش می داد.🥰 وقتی به حرم ثامن الحج (ع) مشرف می شدیم کنارش می نشستم و او زیارت نامه می خواند و فقط خدا می داند که شنیدن صدایش چه حسی در وجودم خلق می کرد.🌿   شهید شکری رابطه ی عمیق عاطفی با همسر خود داشتند. بسیار بهم وابسته بودند،✨ بطوریکه در یک شیفت کاری چندین بار بی دلیل باهم تماس تلفنی داشتند تا فقط صدای یکدیگر را بشنوند.🤍  سرانجام در تاریخ ۱۷ مرداد ماه سال ۹۹ در بخش "آی.سی.یو" بیمارستان ثامن الائمه مشهد همزمان با اذان ظهر بعداز شنیدن دعای فرج که در کنار گوشش پخش کردند، دعوت حق را لبیک گفت🥀 🖊و حالا بعد از شهادتشان میشود حقیقت وجودی ایشان را شناخت؛ و به کارهایی که بی نام و نشان انجام میدادند پی برد. یکی از این کار ها؛ فعالیت افتخاری ایشان در آسایشگاه معلولین است که بعد از شهادتشان بیان شده است. تو نمی گذاری شمع ها بسوزند؛🕯 وقتی چراغ ها خاموش هستند. تو نور خودت را روشن می‌کنی و به بقیه هدیه می دهی....🥀 هیچ چیزی با کار ارزشمندی که می کنی قابل مقایسه نیست. 🆔 @KhGShohada_ir
کانون خادمین گمنام شهدا
💢 #اطلاعیه 💢 🔰 #چهارشنبه‌های_شهدایی 🌹دیدار با خانواده #شهید_ترور🌹 🔔 زمان: چهارشنبه 23 آذر ماه ⏰ سا
🌿|• بسم رب الشهدا و الصدیقین همسر شهید برایمان از خصوصیات شهید میگویند و مارا مهمان خاطرات دلنشین شأن کردند. 🖊محمد علی دلواری از نوادگان رئیسعلی دلواری که در تاریخ ایران درخشان است،میباشد و در روستای دلوار بوشهر به دنیا آمد. 🖊در آن روستا عقیده ای وجود داشت که اگر نوزادی در هنگام تولد پرده ای سفیدی روی او باشد آن کودک، فردی متعهد و معتقد و با ایمان خواهد شد و محمدعلی دقیقا این خصوصیت را داشتند. 🖊از خصوصیات این شهید بزرگوار میتوان به این موارد اشاره کرد: 💢صداقت محمد علی هیچ وقت حاضر نشد غیر از حقیقت بگوید .در فامیل های ما رسم هست که هنگام بدنیا آمدن فرزند فامیل را خبر کند اما مادرم این موضوع را فراموش کرد و به محمد علی گفت به بقیه بگوکه ما نتوانستیم شما را خبر کنیم تا آنها ناراحت نشوند اما محمد علی با صداقت به همه گفته بود که ما فراموش کردیم، 💢توکل به خداوند من هر بار که برای خرجی خانه نگران میشدم و با شهید صحبت می کردم که چه طوری ایام رو بگذرونیم ایشون میگفت خدا بزرگ است و نگران نباش روزی می رساند 💢مردم داری بسیار مردم دار بودند و هر کسی که در خانه ایشان را میزد بدون برطرف کردن نیاز و خواسته اش او را باز نمی گرداند. حتی یک بار سربازی را به خانه آوردند به من گفتند اهل شهرستان است، برایش غذای گرم آماده کن و لباس هایش را بشویید و در آخر هم او را با مقداری پول به پایگاه برگرداند. 💢حلال و حرام شهید بسیار به حلال و حرام و خمس اهمیت می دادند به طوری که بعد از شهادت شان با من تماس گرفتند و گفتند شهید از اولین دریافتی حقوق شان تمامی خمسه ها را پرداخت کرده و رسید آنها نزد من است علاوه بر آن مقدار زیادی نیز رد مظالم داده‌اند. 💢ارتباط با شهدا خصوصیات ویژه شهید ارتباط او با شهدا بود به طوری که بسیار خواب آنها را می دیدند و با آنها صحبت می کردند و همیشه از جا ماندن از شهدا ابراز ناراحتی می کردند. زمانی که هواپیمای شهید کاظمی سقوط کرد و ایشان شهید شد به من فرمودند راه شهادت را پیدا کردم و هربار که با هواپیما سفر داشتن به من می‌گفتند دارم میرم شهید شوم. 🖊شهید در شیراز مداح مشهور بودند و بسیار برای هیئت ها مداحی کردند اما هیچ وقت برای مداحی در مجلس امام حسین هزینه ای دریافت نمی‌کردند و اگر کسی هدیه ای به او می داد به من می دادند تا با آن گوشت و برنج بخرم چون معتقد بودند که این پول از ذکر اهل بیت به دست آمده و بچه ها از این خوراک استفاده کنن. همسر شهید گفتند :گاهی محمدعلی حرفهایی می زد که ما در آن لحظه متوجه آن نمی شدیم و بعدا می فهمیدیم منظورش چه بود. 🔷 زمانی که سال ۷۹ از سفر کربلا بازگشتیم بقیه منتظر اخبار کربلا بودند ایشان فقط یک جمله گفت ((دستی که برای امام حسین خرج بشه نمیسوزه)) و ما این را در هنگام دفن ایشان متوجه شدیم با وجود انفجار و سوختگی های شدید ؛در لبها، دست و مقداری از سینه ایشان هیچ خبری سوختگی نبود. 🔷بزرگوار عادت داشتن همیشه میان نماز مغرب و عشا نماز لیله الدفن بخواند و هر بار از ایشان سوال می کردند برای چه می خوانی این جمله را می گفت برای بقیه بخوان تا بعدا برایت بخوانن و زمانی که شهید شد سیل عظیمی از افراد در مساجد نماز لیله الدفن را برای ایشان به جا آوردند. 🔷 چند روزی قبل از شهادتش وقتی از قطعه شهدا عبور می کردیم به من گفت بیا تا قبر بخریم معلوم نیست بعداً چه شود اما من مخالفت کردم و ایشان با زمزمه آرامی گفت: جای من که معلوم است برای تو میگویم. شهید مخالف وصیت نامه نوشتن بودند و تنها قبل از اینکه سوار هواپیما شوند به دوستشان می گویند وصیت من این است بگویید دخترم به حجاب وپسرم به نماز اول وقت اهمیت بسیار بدهند این شهید بزرگوار در سال ۸۵ در عملیات سپاه به شهادت رسیدند و الان در مزار شهدای شیراز در کنار دوست قدیمی شهید خود دفن هستند. 🆔 @Khgshohada_ir
کانون خادمین گمنام شهدا
💢 #اطلاعیه 💢 🔰 #یلدای_شهدایی 🌹دیدار با خانواده #شهید_دفاع_مقدس🌹 🔔 زمان: سه شنبه 29 آذر ماه ⏰ ساعت
🍂 بسم رب الشهدا 🍂 🔹من، سوال ها از تو دارم... مادر، با من بگو آن شب،، چطور خیره ماندی بر گلوی تیر خورده ی پیکر حسین؟💔 تنها حسینت نه، دو برادر، عباس و حسین در این داستان نیز به هم ختم شدند. تو تماشا میکردی، 🔹میزبانی شهدا در مسجد محل چیز تازه ای نبود، یکی آورده بودند تا به حال، دو تا،، سه تا اما نه!!!، از یک منزل!!!! حسین و عباست، و حمید دامادت با من بگو، چطور اشک ها شدی، بر فریاد های فرو خورده محضر شهدایت همان شب اول...!! با من بگو، چطور خیره ماندی تا ابد بر تقویمِ اردیبهشت، نه کم و نه بیش 40 سال است که میگذرد از آن روز بیستم!!!!!🌿 همان چند روز پیش بود، فقط چند روز پیش: " مادرم، مسجد نیرو می خواهند، ما همین امشب نام می نویسیم " ، و با من بگو تو، چطور خیره ماندی بر گام هایی که عزم سفر داشتند، سفرهای دراز... 🔹چطور خیره ماندی بر پیکر سه مسافر بی بازگشت...🥀 اول که قرار بود فقط عباس، مجروح شده باشد و بس!!!! مادر، اشک هایم تقدیم تو باد، که جراحت مقدمه گویی ست، و شهادت عباس و حسین و حمید، هر سه باهم!!! حقیقت ماجراست.. به تدریج تلفن ها می گویند... 🔹تا کار از کار نگذشته بود باید مانع میشدی، به زمین می گرفتی شان، عزم سفر نکنند، سفر های دراز... ؛ امان!!! پشیمان که نیستی هیچ، بر دل خودت هم آرزوی نام نوشتن و رفتن با بچه ها، لکه کرده...!!!💔 ✍ با من بگو، چگونه خیره می ماندی بر جای خالی بچه ها، وقتی کودک می دیدی شان، با نگرانی سرد و گرمشان از خواب می پریدی، و می فهمیدی بازهم چیزی جز خواب و خیال در اطراف تو نیست...!!🌱 🔹چگونه؟ چطور خیره ماندی، ساکت! و تماشا کردی دختر حسین، پسر حمید را که 9 ماهه بودند... مادر اشک هایم تقدیم تو باد، بس که اشک شدی، دیگر چند سالیست چشم تر نمی کنی برایشان، صبر میخواهی و لبخند میزنی وقت دلتنگی ها " چیزی نمیبینی جز زیبایی ... "🍃 ✍ مادر بگو با من چطور، تو چگونه خیره مانده ای بر نداشتنِ تا همیشه ی حسین، عباس، حمید آن هیبت رشیدشان، مهربانی های بی دریغشان، و کارسازی های بی توقعشان، سایه ای برا همه.... ✨مـــادر، بــــــگو با من چـــطور... ؟! بگو چطور هستی ......؟!✨ 🆔 @Khgshohada_ir
کانون خادمین گمنام شهدا
💢 #اطلاعیه 💢 🔰 #چهارشنبه‌های_شهدایی 🌹دیدار با خانواده #شهید_دفاع_مقدس🌹 🔔 زمان: چهارشنبه 26 بهمن ما
💫بسم ربّ الشهداء والصّدیقین💫 🔸شهید( محسن شادکام) فرزند سوم خانواده ای هشت نفره در شهر مقدس مشهد و تاریخ ۱۳۴۶/۶/۱چشم به جهان گشود...👶 🔸وی، با همان سن کم، بسیار جسور و نترس بود و جز خدا از هیچ کس دیگری نمیترسید... 🔸او دوره اموزشی خود را، در مسجد حمزه گذراند و در سن ۱۳ سالگی با شناسنامه برادرش جواد راهی جبهه شد... 🔸در سن ۱۷ سالگی ایشان را برای اموزش به دیگران به لبنان فرستادند و ۴ ماه و ۱۷ روز انجا مشغول تربیت رزمندگان بودند. 🔸این بزرگوار استعداد عجیبی در یادگیری درس ها داشتند... سال ۶۴، بعد از شهادت برادرشان(جواد شادکام) به مدت یک سال، درس حوزه و در کنارش درس های دبیرستان را می آموختند👨‍🎓 🔸شهید روی مسائل اعتقادی بسیار حساس بودند به طوری که اگر در جمع های خانوادگی غیبت میشد یا صدای نامحرم به گوششان میرسید، با جدیت با این موضوع برخورد میکردند! 🔸شهید شادکام، تصمیم به ازدواج میگیرد و این موضوع را با پدرشان در میان میگذارد... پدرشان میگوید:هزینه ازدواجتان اماده است اما اگر میخواهید این هزینه را برای مراسمتان بپردازم باید همسرت با جبهه رفتنت مخالف نباشد! بعد هاشهید در وصیت نامه خود از این ماجرا یاد میکند و خطاب به پدرش میگوید: هزینه ای که برای مراسم ازدواج من پس انداز کرده بودید را به فلان شخص بدهید که به این خرج برای عروسی اش نیاز دارد... 🔸ایشان برای پیش دانشگاهی ثبت نام کرده بودند که راهی جبهه شدند و ۸ فروردین سال ۱۳۶۵ در منطقه فاو، در اثر منفجر شدن یکی از مین ها به درجه رفیع شهادت نائل امدند... دید در معرض تهدید ، دل و دینش را رفت با مرگ خود احیا کند ، آیینش را...🕊🌱 🆔 @KhGShohada_ir
🔹شهید جواد شادکام به عنوان پسر دوم خانواده ،در تاریخ ۱۳۴۴/۹/۲ و روز ولادت امام جواد الائمه به دنیا امدند.👶 🔹تفاوت سنی و اختلاف تاریخ شهادت شهید جواد شادکام، با برادرش محسن یک سال و چهل روز بود... 🔹جواد برعکس برادرش محسن بسیار ارام و متین بود.🙇‍♂ 🔹این شهید تحصیلاتش را تا سوم راهنمایی، در مدرسه فارابی ادامه داد؛ و بعد از ان به جبهه اعزام شد.🎓 🔹او ،از روابط اجتماعی بالایی برخوردار بود؛ و در بحث های سیاسی و نظامی بسیار فعال بود و اطلاعات کاملی در این باره داشت. به طوری که سال ۶۱ وقتی سازمان ، فرمان مبارزه مسلحانه با نظام را داد، ایشان انقدر این توانایی را در خود میدید که در این باره با انها به بحث و گفت و گو میپرداخت 🔹ایشان در تاریخ ۱۳۶۲/۱۲/۵ در عملیات خیبر، به علت اصابت ترکش به بدن دعوت حق را لبیک گفت و به شهادت رسید... و تاریخ تشییع ایشان نیز مصادف شد با ولادت امام جواد الائمه علیه السلام 🆔 @KhGShohada_ir
کانون خادمین گمنام شهدا
📷 #چهارشنبه‌های_شهدایی ⏰ چهارشنبه 10 اسفند ماه ۱۴۰۱ 🔷 دیدار با جانباز #دفاع_مقدس #خواهران #کانون
💫 بسم رب شهدا والصدیقین 💫 🌱جانبازان یادگاران روزهای عشق و حماسه‌اند. خاطرات مجسم سالهایی کـه درهای آسمان بـه روی عاشقان باز بود و فرشتگان در آسمان زمین گرم گلچینی بودند. 🌱 این هفته ما سعادت دیدار با بزرگ مردی را داشتیم که علاوه بر جانبازی در راه اسلام و ایران، ۷ سال از بهترین سال های عمر خود را در اسارت دشمن به سر برده و حالا ما حاج محمد حسین سیاری را به عنوان یک آزاده جانباز می‌شناسیم. 🔸ایشان متولد ۱۳۴۲ و فرزند سوم از خانواده ای با ۶ فرزند هستند. اصالت بیرجندی دارند و در سال ۵۷ برای گذراندن دوران دبیرستان به همراه برادر خود به مشهد می آید 🕌و ساکن می‌شود. 🔹 دفتر خاطراتش از روزهای ملتهب انقلاب و ایام شروع جنگی که رشادت و شجاعت و عشق و ایثار بسیاری از جوانان مومن ایران را به نمایش گذاشت، روایت می‌کند. حاج محمد حسین از دوران تاریک پهلوی می‌گوید، از حکومت نظامی در شب، از یک شنبه خونین مشهد، جاسوسان و مهره های ساواک و در نهایت برچیده شدن بساط پر از ننگ و حقارت آن ها‌. 🔸سال های پایانی دبیرستان📚 برای همه دانش آموزان بسیار مهم است، چرا که به پشتوانه ۱۲ سال تحصیل خود، سرنوشت و آینده خود را با انتخاب هایشان می‌سازند‌. زمانی که جنگ شروع شد( سال ۵۹) حاج محمدحسین دقیقا در همین مرحله حساس زندگی خودش قرار داشت اما از آرزوهای خود چشم پوشی کرد و انجام تکلیف را بر هر امر دیگری مقدم دانست و راهی جبهه های حق علیه باطل شد. 🔹هفت یا هشت ماه از جنگ گذشته بود در حال مطالعه کتاب انقلاب و قیام 📔استادِ شهید مرتضی مطهری آیه ای را دید به مضمون: چرا نمیجنگید برای زن و بچه ها. انگار آمده بود که تلنگری بشود برای حاج حسین. 🔹چند ماهی در کردستان ( عملیات آزاد سازی بوکان) مبارزه کرد و سپس به جبهه های جنوب پیوست. ایشان ابتدا در عملیات آزاد سازی بوکان از ناحیه پا آسیب دیده اند. همچنین در عملیات هایی که در جنوب داشتند چند بار دچار اصابت ترکش بر بدنشان شده و به درجه رفیع جانبازی نائل آمدند. در عملیات های مختلفی چون والفجر ۳، رمضان،‌سومار و خیبر که در این عملیات به اسارت دشمن در می آیند، شرکت داشته اند. 🔸سخت ترین بخش خاطرات حاج محمد حسین برمی‌گردد به سال های اسارت که از سال ۶۲ شروع شد و به مدت ۷ سال ادامه پیدا کرد. ۷ سال بسیار سخت و طاقت فرسا که به حق تنها مردان خدا و آنهایی که قلبشان با امام زمانشان پیوند خورده می‌توانند آن دوران را رو سفید بگذرانند.‌ 🔸شکنجه های وحشتناک استخبارت، روزی تنها دو وعده غذای تکراری، قحط آب و تشنگی طاقت فرسا، هوای سرد و نبود لباس گرم و پتو، شرایط بهداشتی به شدت نامناسب، پخش موسیقی ها و فیلم های حرام و... قسمت کوچکی از سختی های دوران اسارت ایشان بوده است. بخشی از سخنان این جانباز بزرگوار از سختی های اردوگاه👇 🎙دو هزار نفر در یک سوله کوچک بودیم ، ۱۰ روز آنجا زندانی بودیم. حتی محلی برای دستشویی نبود. روز دهم از سوله ما را بیرون آوردند.‌تشنه یک چکه آب بودیم. بیرون در همین حال که ما تشنه بودیم ۴_ ۵ تا شیر آب باز بود اما ما جرعت نداشتیم به آن شیرهای آب نگاه کنیم. 🎙 ۲ تا تلویزیون آوردند در اردوگاه، از ساعت ۱۲ تا ۲ فقط اسرا را اجبار می‌کردند که برنامه های مبتذل فارسی زبان ببینند. با کابل بالای سرمان می ایستادند که باید برنامه ها را ببینید اما اسرا با صدای بلند دعای امام زمان می خوانند‌‌ یا صلوات می‌فرستادند آنها هم کتک می‌زدند؛ اما باز هم ادامه داشت. تا اینکه در هر آسايشگاه یک تلویزیون گذاشتند و اجبار کردند که باید ۲۴ ساعته روشن باشد. 🔹آقای محمد حسین سیاری در سال ۶۹ با عقد قرارداد تبادل اسرا بین ایران و عراق از بند اسارت آزاد شده و به میهن اسلامی خود برمی گردند. خودشان از خاطره آزادی چنین تعریف میکنند: " سال ۶۷ که جنگ تمام شد، سال ۶۸_ ۶۹، زمان آقای ولایتی قرارداد ایران و عراق که بسته شد، بند ۳ قرارداد تبادل اسرا بود. سال ۶۹ یک روز سرباز عراقی آمد گفت خبر خوب دارم براتون، قراداد تبادل اسرا بین ایران و عراق پذیرفته شد". 🌿🌿 🔸حدود دو سال بعد از آزادی ایشان در سال ۷۱ زندگی مشترک خود را آغاز کردند و هم اکنون پدر دو فرزند هستند. ایشان در سال های بعداز اسارت همچنان به فعالیت خود در حیطه های مختلف ادامه داده و خدمات ارزنده ای به ایران اسلامی عرضه داشته اند.
کانون خادمین گمنام شهدا
💢اطلاعیه💢 #چهارشنبه‌های_شهدایی 🌹دیدار ‌با خانواده #شهید_دفاع_مقدس #شهید احمد صدیقی 🌹 🔔 زمان: فردا
•••| بسم الله الرحمن الرحیم |••• ✨زندگینامه شهید احمد صدیقی✨ از زبان مادر و خواهر شهید «مادرشهید» یک‌ روز از دبیرستان اومد گفت مادر! مدیرمون گفته هرکسی میخواد بره جبهه، می‌تونه بره.بعد هم با شناسنامه اش برای ثبت نام جبهه،رفت مسجد شمس الشموس . گفتند فردا برو آموزش. روز۲۲بهمن راهی جبهه شد ؛براش آش پشت پا درست کردم،تقریبا بیست روز بعد برگشت خونه.اون روز که اومده بود من خونه نبود وقتی برگشتم دیدم داره نماز میخونه🤲 نمازش که تموم شد،گفتم حالا کی میخوای بری؟ گفت ان شا الله پس فردا... دوشب بیشتر اینجا نموند،وقتی میخواست بره؛گفت مادر یک ضبطی بیار من صدامو ضبط کنم،دعای کمیل رو برای ما خوند و ضبط کرد. خداحافظی کرد و گفت ساک من رو بعد از ظهر راه آهن بیارید؛ساکشو بردیم؛عکس هم گرفتیم تو راه آهن ولی فرداش که رفتیم گفتن سوخته‌.وقتی رفت دختر بزرگم مریم گفت احمد رفت فکر نکنم دیگه ببینیمش؛۲۵اسفند۶۵ رفت،نامه هاش برامون میومد و زودنامه میفرستاد✍۱۰فرودین۶۶هم به شهادت رسید.🥀 میبرنشون عملیات که دیگه برنمی‌گرده.یکی از دوستاش که همکلاسی بودن و اونجا هم باهم بودند،اومد ولی احمد نیومد.رفتم آدرس اون دوستشو از مدیرشون گرفتم خونشون گلشهر بود.خودش اومد دم در گفتم کو احمد گفت احمد اونجاست ما تشویقی داشتیم اومدیم.اون اونجاست ما بریم میاد.فرداش دوستش اومد.دوست احمد یا یکی از دوستان خودش اومده بود.احمد شهید شده بود و به دوستش گفته بود اگر من شهید شدم فقط به خواهر بزرگم بگین.یکدفعه دیدم اونی که همراه احمد بود بلند گفت احمد یا شهید شده یا اسیر. گفتم کی همراهش بود؟گفتن تو بیمارستان امام رضا ع هست وما رفتیم بیمارستان گفتیم احمد آقا رو دیدی؟گفت ما رو از روی پل میاوردن اینور احمد دست ما رو گرفت و گفت التماس دعا وعده ما و شما کربلا💔۹سال نبود،اما خب وقتی نیاورده بودنش بهتر بود،خوابشو می‌دیدم.ولی از وقتی جنازه اش رو آوردن دیگه خوابشو نمی‌بینم.هرچی میرم سر مزارش میگم بیا به خوابم نمیاد. سال آخر دبیرستانش بود کیف و کتاب خریده و همراه خودش برده بود که درس بخونه وکیل بشه🧑‍⚖وقتی کیفش برگشته بود،۳۰۰تومان از این قدیمی ها با پنج شش بلیط۵۰۰۶داشت.کتاب هاش هم برگشت. من رفتم سوریه احمد مانده بود صبح که بیدار می‌شد غذای🍛 ظهر بار میذاشت برادرش هم می‌رفت سرکار نهار خونه نبود،برای برادرش غذا می‌ذاشت ببره.ظهر که میومد از کلاس غذای بچه ها رو میدادوقتی میخواستم برم دویست تومان دادم.صبحانه نهار شام برای بچه ها درست میکرد هرچی هم میخواستن می‌خرید ولی آخر صدتومن برگردوند؛خیلی مهربان بود. یکبار شب عروسی پسر بزرگم ناراحت شدم،گفت ناراحت نباش ان شاالله ۲۵سالگی خودم برات جبران میکنم.۲۵سالش بود که جنازه اش رو آوردند❤️وقتی احمد رو آوردن هیچی نبود فقط جمجمه سرش بود که جمجمه اش رو بوسیدم .احمد مرداد۷۴برگشت.خبر دادند و گفتند برگشته بیاین ببینید.البته شناسایی شده بود.رفتم بنیاد شهید از پله ها رفتم بالا دیدم اولین اتاق عکسشو گذاشتند،گفتم احمد جان بالاخره اومدی مادر؟گفتند فردا بیاین معراج شهدا.روی تابوت احمد، عکسشو گذاشته بودند.یک روز مارو برای تشیع دعوت کردند،رفتیم بنیاد شهید.اولین جنازه ؛احمد روآوردن،عکسش رو تابوتش بود.گفتم احمد جان اومدی مادر؟یکدفعه دیدم جنازه اومد به سمتم.رفتم بین خانم ها،که این نیاد به سمتم.تا اسمشو میگفتن،گریه میکردم میومد به سمتم.من هم قایم میشدم که منو نبینه ولی میومد دنبالم.تا رسیدیم به فلکه آب که اونجا ما رو بردن حرم و زیارت دادند و رفتیم بهشت رضا.این هی رد میشد و من هم گریه میکردم و میگفتم به خدا سپردمت مادر شیرم حلالت پسر خوبی بودی🤲 «خواهر شهید:»در وصیت نامه به ما توصیه به حجاب و درس خواندن کرده وگفته بود هوای مادر را داشته باشید.💚احمد از آب میترسید و دریا را دوست نداشت.در جبهه برای عملیات نیازمند چند غواص طعمه بودند که بتوانند عملیات اصلی را انجام دهند.احمد به عنوان اولین نفر داوطلب🖐 میشود که طعمه عملیات باشد و در همان عملیات شهید می‌شود.به همین خاطر فرصت زیادی برای نوشتن وصیتنامه نداشته.حدود یک سال پیش یکی از دوستانم به منزل ما آمد که مشکل ازدواج داشت.به ما گفت رفتم سر خاک احمد ازش کمک خواستم.دو روز بعد متوجه شدیم ابزار ازدواجش فراهم شده.❤️هر زمان مادر بیماری سختی میگیرد و از احمد کمک میخواهیم،حال مادر خوب میشود📿 قبل از رفتن احمد،مادر به او میگوید صدایت را ضبط کن و احمد شعر ((شهر ما بوی گل ها دارد ))را میخواند و صدایش را ضبط میکند📽 واین،آخرین صدایی است که از احمد به جا مانده💚🌷 🆔 @KhGShohada_ir
💢اطلاعیه💢 🔰به مناسبت روز میلاد حضرت معصومه(س) 🌹دیدار با 🔔 زمان: فردا دوشنبه ۱ خرداد ماه ⏰ ساعت : از ۱۷ تا ۱۹:۳۰ 💢در این ساعت از دیدار صورت میگیرد.💢 🚺 ثبت نام از طریق زیر👇👇 🔴 @Khgshohada_admin ❌مهلت ثبت نام: تا فردا دوشنبه ساعت۱۲ 🆔 @KhGShohada_ir
کانون خادمین گمنام شهدا
💢اطلاعیه💢 #چهارشنبه‌های_شهدایی 🌹دیدار ‌با خانواده #شهید_مدافع_حرم #شهید میرزا محمود تقی پور 🌹 🔔 ز
•••| بسم رب الشهدا و الصدیقین |••• 🍃دیدار با خانواده شهید" میرزا محمود تقی پور🍃 ✍ شهید میرزا محمود تقی پور؛ از شهدای روحانی👳‍♂ مدافع حرم هستند. ایشان در بیست و پنج آبان سال ۱۳۶۲ متولد شدند. اما شناسنامه ی ایشان ،تاریخ پنج آبان سال ۱۳۶۱ را نشان می دهد. ... 🔸او فرزند سوم از چهار فرزند خانواده و بسیار بازیگوش بود... شهید تقی پور زمانیکه دوم راهنمایی بود،قصد رفتن به حوزه کرد... اما با مخالفت والدین خود روبه رو شد؛ او طبق نظر والدین خود، رفتن به حوزه را به بعد از دیپلم موکول کرد. و در این فاصله به کار های جهادی در مسجد جوادالائمه🕌 مشغول بود. ✍ و سرانجام بعد از کسب دیپلم و در آغازین سالهای جوانی،وارد حوزه ی امام محمد باقر (علیه السلام)شد. میرزا محمود در بیست و یک سالگی جامه دامادی پوشید💐 اما در انتخاب همسر آینده ی خود بسیار سخت گیری میکرد... 🔸 به مادرش می گفت: مامان، من میخوام مادر برای بچه هام انتخاب کنم فردا که من نبودم؛یک مادر خوب برای بچه هام باشن و بتونن بچه هام رو خوب جمع کنن... من میخوام کسی رو انتخاب کنم که اگر فردا ،اسلام نیاز داشت من به آمریکا و افغانستان برم... ایشون مواظب زندگی من، اولاد من و اموال من باشند... ... 🔸مهریه ی همسر ایشان هم ۱۴ سکه بود چون می‌فرمود: من طلبه ام،بیشتر از این نمیتونم،همین مقدار رو هم آیا بتونم بدم... آیا نتونم. مهریه،دین به گردن منه من باید اونقدر بگم که بتونم بپردازم... ۱۴ تا رو که الان ندارم ولی به چشمم می بینم بتونم زحمت بکشم و بدم... شما اگه میخواین از طرف خودتون سکه بزارین. و مادر میرزا محمود،زمینی پشت قباله ی عروسش کرد. ... ✍ از این شهید بزرگوار دو فرزند به نام های زهرا و مرتضی به یادگار مانده است. طلبه ی شهید،بعد از تولد فرزند اول خود،با کسب اجازه از والدین،به قم هجرت کرد.و سرانجام در روز تولد خود،برابر با ۲۵ آبان سال ۱۳۹۶ و اربعین سیدالشهدا(علیه السلام)🖤🏴 به شهادت رسید و لقب شهید اربعین را نصیب خود کرد. 🌙اکنون شهید را از نگاه نزدیکانش بیشتر بشناسیم. ⚜مادر شهید: شهید کار فرهنگی هم میکرد‌.اصولا نمی شود،شهید اتفاقی شهید شود.هر شهید برای رسیدن به شهادت زحمات زیادی کشیده است .آرام آرام ایثار را یاد گرفته تا رسیده به جایی که از جانش بگذرد.شهید محمود هم همینگونه بود.ما باید مانند شهدا صورت های زیبای اسلام را به مردم نشان دهیم تا مردم به اسلام جذب شوند و‌ جهاد تبیین محقق شود. ⚜پدر شهید: یک بی احترامی از محمود نداشتیم،هر چه می گفتیم،چشم میگفت.به قول آیت الله مکارم شیرازی،خیلی از ما زرنگ تر بود. ⚜مسئول اردو های جهادی:محمود همیشه جایی رو انتخاب میکرد که اگر او نمی رفت، فرد دیگری هم نمی رفت،چون جایی را انتخاب میکرد که امکاناتی نداشته باشد،سختی راه زیاد داشته باشد و یک ویژگی داشته باشد که سخت تر از جاهای دیگر باشد.او بعد از انتخاب اردو های جهادی،آرام آرام آماده ی خدمت رسانی به مردم کشورش🇮🇷 شد. 🤲برای ظهور منجی بشریت و شادی ارواح مطهر شهدا،صلوات🤲 🆔 @KhGShohada_ir
✍🏼 در همین زمان‌‌های طلایی به اوج رسیدن جواد بود که صداهای غریبه‌ای آرامش کشور را به هم ریخته بود! صدا صدای هشت سال جنگ تحمیلی عراق به ایران بود... 🔹جواد که آدم دغدغه‌مندی بود، دلش هیچ آرام نمی‌گرفت. پس جواد دست به کار شد. از این مسجد به آن مسجد، از این پایگاه به آن پایگاه... انقدر رفت و آمد تا بلاخره یک‌جا در مسجد دلش بند شد. اما فقط که رضایت و کارهای اداری نبود! .. ✍🏼 جواد خیلی ریزتر از آن بود که به جبهه و در دل جنگ برود! از مسجد برگشت اما نه ناامید بلکه فکرهای دیگری به ذهنش رسیده بود! شاید مراجعه به مسجد و یا پایگاه دیگز و دست‌کاریِ شناسنامه و یکسال بزرگ کردن و اجبار کردن مادر برای رضایت آن تاثیری در جثه‌ی ریز او نداشت اما مهم این بود که هیچ وقت دست از تلاش برنداشت تا اینکه خودش را به جبهه برساند! .. جبهه رفتن جواد در سنِ ۱۷ سالگی، دقیق همان وقتی که تازه پا در ایام جوانی میگذاشت رغم خورد و خودش را به خط مقدم کردستان رسانید و بعد چند وقت هم به جزیره‌ی مجنون پیوست برای اسلام، ناموس کشور و وطنش که و وطن مادری‌اش بود...🌾 🔹در طی یکسالی که جواد عمر گران‌بها و تکرار نشدنیِ جوانی را در جبهه می‌گذراند چندین بار بود که مرخصی میگرفت تا دیداری با مادر و پدر دلتنگش تازه کند اما فقط این یک بار بود که شد آخرین مرخصی گرفتن و به سمت مشهد برگشتن... ✍🏼 حرف‌های جواد عجیب بود! جواد چیز‌هایی را می‌دید که مادر نمی‌دید! چیزهایی را می‌شنوید که کسی نمی‌شنوید! جواد نه تنها در جنگ سرد جان می‌داد بلکه جنگ روانی و نرم هم کم تاثیر در روحیه‌ی جواد نگذاشته بود... صدای آهنگ و جشن عراقی‌ها در حالی که نخلستان‌های ایرانِ‌جان در دل آتش میسوخت و خاکستر میشد! دیدن موش‌ها و نبود امکانات بهداشتی و کمبود غذا و آب... .. اینها کم آدمی را مرد نمی‌کند! جواد آمده بود تا خداحافظی کند، تا خودش را و خانواده‌اش را تا همیشه به خدا بسپارد و برگردد. بر یک چشم به هم زدن ده رو مرخصی تمام شد! حالا جواد ۱۸ ساله شده بود! سن قانونی و انگار مردی شده بود برای خودش... 🔹اما برگشتن جواد به جزیزه‌ی مجنون همانا و دست روزگار و خوش پسندی‌های بی‌موقع‌ و بی‌رحمش همانا! بگذار ساده بگوییم و بنویسیم! هنوز ده روز از اتمام مرخصی جواد نگذشته بود که جواد در تاریخِ ۸ مهرماه ۱۳۶۶، بدون دست و شاید صورت سفیدِ همچون ماهش برگشت اما نه به خانه و نه به آغوش خانواده! بلکه به معراج شهدا و آرامگاه ابدی‌اش بهشت‌رضا...🥀 رفت... یا بهتر است بگوییم جوادها رفتند تا ایرانِ‌جان برای من و تو و امثال ما بماند🪴 🆔 @KhGShohada_ir
کانون خادمین گمنام شهدا
💢اطلاعیه💢 #چهارشنبه‌های_شهدایی 🌹دیدار ‌با خانواده #شهید_دفاع_مقدس #شهید_علی‌اصغر_وطن‌خواه🌹 🔔 زمان
°•○بسم رب المهدی○•° ✨شهید دفاع مقدس علی اصغر وطن خواه✨ او در ۲۵ خرداد ماه در سال ۱۳۴۶ به عنوان فرزند دوم خانواده در شهرستان قوچان چشم باز کرد👶🏻 که سال های زیادی در مشهد ساکن اند.. پسری با شخصیت انقلابی بسیار مهربان و با ادب و درس خوان بود👦🏻 او در سن ۱۴ سالگی تاپایان دوره راهنمایی درسش را خواند📚 وبعد از آن به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا سطح مقدماتی پرداخت..👳🏻 علی اصغر برای رفتن به جبهه تلاش میکرد💪 پدر با رفتن پسرش راضی بود اما مادر نه..!🥺 با هزار بهانه گیری در اخر مادر هم رضایت داد.😍 و در سال ۱۳۶۳ به جبهه رفت🚶🏻 علی اصغر قبل از اعزام از مراکز حلال احمر آموزش دیده بود👲🏻 و در جبهه با مسئولیتی که بر عهده داشت حدود ۶ ماه خدمت کرد که یک بار در این مدت به مادر زنگ زد📞 👩‍👦گفت:( مادرجان ببین اگه شما بخوای من برمیگردم ولی اول این حرف منو گوش بده حتما شما روضه امام حسین رفتین🥲 زمانی که توی مکان تاریک خواستن یارانشون همراهی کنن و خیلیا امام رو ترک کردند💔 اگه شما بگی من میام مثل کسانی که دررجنگ امام حسین‌رو ترک کردند..) مادر تا این را شنید با تمام وجودش راضی به خدمت پسرش در جبهه شد🥺❤️‍🩹 و ۲ روز بعداز مکالمه مادر👩‍👦 در تاریخ ۲۸ مهرماه سال ۱۳۶۳ علی اصغر به سمت امدادگر در میمک توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش💣 کتف و گردن روحش به دیدار سیدالشهدا پرواز کرد🕊 مادر خوابی میبیند👀که در زیر زمین خانه صدام نشسته و یک قدمی اش چاه بزرگی حفر شده بود🕳 وبا ترس از خواب بیدار میشود😰 صبح روز بعد مردی با لباس شخصی خبر آورد که در معراج شهدا پیکر منتظراست⚰🇮🇷 مزار علی اصغر در بهشت رضای مشهد به خاک سپرده شد..🖤 🤲برای ظهور منجی بشریت و شادی ارواح مطهر شهدا،صلوات🤲 🆔 @KhGShohada_ir