[ #سپیدانھ🌅 ]
🍁زندگے چیست؟
به جز لحظہ خندیدن تو !😄
🍁صبح یعنے ڪہ
چراغانے ام از لبخندتــ ...😊✨
#صبحتان_منور_بہ_نگاه_شهدا
#شهیدمدافع_حرم_اباالفضل_راه_چمنی
[و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
1_422930050.mp3
4.78M
[ #کبوترانہ🕊 ]
📝 موضوع: #وظایف_منتظران
📌 قسمت دوم
برگرفته از کتاب مکیال المکارم
👤 استاد #ابراهیم_افشاری
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #شہید_زندھ💖 ]
روزی ما پشــت دیــوارهــای بصــره میجنگیــدیم اما امــروز پشــت دیـواهـای بیــتالمــقدس هستیم و باید بگویم تا نماز در بیــت المقــدس یک یا حســین دیــگر.
#حسین_یکتا
[شࢪط شهید شدن شہید بودن استـ😉]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #جاماندھ😓 ]
حال یک
جامانده را
جامانده
میفهمد فقط ..!
#رزمنده
#لشکر57_لرستان
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
[من سࢪما زده را دریاب و بگیࢪ زمین گیر شدمـ😥]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_چهل_هشتم از دهانة كوچه ها، برانكاردهايي كه زخمي ها را در آغو
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_چهل_نهم
صالح سر به عقب برمي گرداند و پيِ چيزي مي گردد. بعد با دست به همـان
سمت اشاره ميكند: اوناها؛ دارن ميان. ☺️
ناصر سمتي را كه صالح اشاره كرد، نگاه مـي كنـد . 👀
فرهـاد و بهـروز را پـاي ديواري - كه تركش شكمش را سوراخ كرده - ميبيند. 🧐
صالح دلنگران ميپرسد:
ـ اون استيشنو ديدي؟
ناصر دستپاچه ميشود:
ـ جلوي فرمانداري؟
ـ آره، ديدمش؛ چطور؟
صالح سكوت مي كند. حرفي را كه ميان گلويش مانده، بالا و پايين مي برد و
دنبال چيزي ميگردد تا كلامش را عوض كند: 😞
ـ هيچي؛ ميگم يعني ديديش؟
ـ چي ميخواستي بگي صالح؟ نكنه جهان آرا توش بوده؟😢
ـ نه، نه، مطمئن باش اون نبوده!
ـ پس كي بود؟ چرا حرفتو خوردي؟
صداي سوت خمپاره، از جايشان مي كند و روي خـاك داغ و سـوخته كنـار شط، بر زمينشان مي كوبد. 😱مـي خوابنـد و منتظـر صـداي انفجـار لحظـه شـماري ميكنند. خمپاره در شط منفجر مي شود و آبش را همراه تركش ها به كنـاره هـاي
شط مي كوبد. چند قطره آب بر سر و صورت ناصر و صالح ميپاشد و بـا خـود خنكي گذرايي مي آورد. بلند مي شـوند . قبـل از اينكـه ناصـر دنبـال سـ ؤالش را
بگيرد، صالح ميگويد:
ـ جريان مدرسه رو خبرداري؟
ـ نه! كدوم مدرسه؟
ـ مدرسة سپاه.
چشم هاي ناصر گشاد مي شود و در چهرة سـوخته و تـازه سـال صـالح، پـي شنيدن خبر، بيقراري ميكند: 👀
ـ مدرسه سپاه؟ حتماً زدنش؛ هان؟
صالح سر ميجنباند:
ـ آره.
ـ چطور زدن؟
ـ آشش كردن!
دست زخمي ناصر، بي اختيـار بـالا مـي رود و بـر سـرش كوفتـه مـي شـود .
دلنگران ميگويد:
ـ يا اباالفضل! كيا اون تو بودن؟ 😭
از پشت ديـوار روبرويـشان شـليك مـي شـود . خـود را پنهـان مـي كننـد و
چشم هايشان را براي پيدا كردن رد، تيز مي كنند. صالح در حالي كه كمين گرفته
ادامه ميدهد:
ـ شهيد زياد نداشتيم، اما زخمي زياد بود . ستون پنجم، دقيق بهـشون گـزارش داده بود.😔
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خامنهاے(حفظهالله):
♦️ما در بیان زندگینامه شهیدان سعی
کنیم سبک زندگی اینها را تبیین کنیم،
این مهم است... این شهیدی که شما از
فداکاری و شهادت او در میدان جنگ به
هیجان میآیید، در داخل زندگی خانوادگی
چهجوری مشی میکرده؟
اینها خیلی مهم است. [1395/07/05]
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi