eitaa logo
خادم مجازی
156 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_پنجاه_نهم فرهاد صالح را آزاد ميگذارد و صالح دردهايش را بيرون
[ 💌 ] حرف هاي مرد، به قلب ناصر مي نشست و وجودش را ميسوزاند و او را در خود مي پيچاند.😞 وقتي مرد شروع به صحبت كرد، ناصر تازه متوجه او شد؛ تا آن موقع، غير از خود هيچ كس را در كوپه نمي ديد.👀 سرش را به اتاقك كوپـه تكيـه داد و چشمايش را بست و در جا خوابيد .😴 چشمهـاي ناصـر ، زل زده، جـايي را مي پاييد و زبانش چنان سنگين شده بود كه به فرمان نبود .😢 مرد حـرف مـي زد و ناصر ميشنيد و قطار، آهنگ پياپياش را ميزد: «تق تلق... تق تلق.. تق ...» 🚂 ـ هرچه هم ميرم و ميآم، ميگن جنگـه، تـازه اوناييـشون كـه خيلـي آقـان، ميگن بايد صبر كني . 😌 چندتاييشون كه ميگن اصلاً حالا جاي اين حرف ها نيست. 😤 خوب بابا ! مالمه؛ چطـور مـي تـونم ازش چـشم بپوشـم؟ يـه تـومن دوتومن كه نيس! 😡 گوش ناصر به مرد بود و دلش در كوچـه پـس كوچـه هـاي خرمـشهر، يـاد بچه هايي كه جلوي چشم هايش پرپر شدند، تا مغز استخوان هايش را مي سوزاند، اما لب هايش به حرف باز نمي شد. 😭 دندان قروچه مي كرد و بـه مـرد چـشم غـره ميرفت، اما انگار كسي لب هايش را قفل كرده بود و به دست هايش زنجيـر زده بود. 😬 مرد گر چه بعد از اين كه صبحانه اش را خورد، دراز به دراز خوابيـد و تكـان هم نخورد، اما همين كه نگاه ناصر به او ميافتاد حرف هـايش، دوبـاره در ذهـن خستة او مرور ميشد. 😢 مرد، قم پياده شد، اما فكر ناصر را هم با خود برد و در اين يكـي دوسـاعتي كه ناصر از او جدا شده، هنوز به خود نيامده است.😞 ساختمان ها خبر از ورود به تهران مي دهد. ناصر، چند سال پيش هم يك بار با پدر و مادر و اهل خانه، در راه زيارت مشهد، به تهـران آمـده اسـت و حـالا خاطرات آن سال ياد خواهر و برادر شهيدش را در او زنده ميكند. 😭 صداي بوق كشدار قطار، هرازچندگاه در فضا مي پيچد. مسافرها به جنـب و جوش افتاده اند. چندتايي، سرشان را از پنجره بيرون كرده اند و براي بچـه هـايي كه از پايين، دست تكان ميدهند، دست ميجنبانند. 👋🏻 قطار مي ايستد و مسافرها براي پياده شدن، به هم فشار مـي آورنـد . ناصـر از قطار كه پياده مي شود، غم نداشتن نشاني و خبري كه براي مادر پيرش مـي بـرد، قدم هايش را كند مي كند. 🚶‍♂ خودش را كه از سالن راه آهن بيرون مي كـشد، ميـدان بزرگ و شلوغي روبرويش دهن باز مي كند، جابه جاي ميدان چرخ هـاي دسـتي ميبيند كه زير بار سنگين سيب و پرتقال و خربزه، زمينگير شده اند و بالاي آنها نور چراغ هاي گازي و نفتي، چشم هايش را مي زنند. تاخير قطار روشـنايي را از روز گرفته و نوبت را به تاريكي داده اسـت . ناصـر احـساس مـي كنـد در شـهر غريب اسـت و نـور زيـاد چـراغ هـا، احـساس غـربتش را بيـشتر مـي كنـد .🥺 او مدتهاست كه اين همه نور و روشنايي را در شب نديـده و ايـن فـضا بـرايش تازگي دارد.😧 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ (حفظه‌الله): ♦️مهمترين امتياز شهداي ما، نسبت به كساني كه در ساير كشورها در راه آرمان هاي خود فداكاري مي كنند آگاهانه و به دور از احساس است. [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] شنبه ها دل من و ما پای مکتب و درس شما می نشیند! از شنبه که امروز است، دلم می خواهد مثل شما راستگو باشم! #شنبه_های_نبوی [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #سپیدانھ🌅‌ ] دستانم را بگیر! بگذار چنان شاخه‌های نازک یک پیچک دور تو تنیده شوند...! #صبح_بخیر🌱 #شهید_محمدرضا_الوانی [و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانه🥀] اصلا نمےگذاشت اخمم😠😒باقےبمونہ ڪارے مےڪرد ڪہ بخندم🙊اون وقت همہ مشڪلاتم تموم مےشد.🥺😍💚‌ #همسر_شهید #شهید_عباس_بابایی❤️🖇🌿 [یا بࢪگرد... یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #دردونہ👼] بابایے؟!👀 اول اولااش میگفتم برام از سوࢪیہ عروسڪ بخر🙈😍 ولی بعدنش.. اون سه هفتہ‌ی آخـــر بودااا من مےگفتم فقط بابامو میخوام😢😔 پس چرا عروسڪ بهم رسید ولی خودت نیومدی؟!....🥺🥺🥺 من هنوز منتظرم بابایے🚶‍♂😭 دیگہ عࢪوسڪ نمیخوام😭😞 فقط تو...💔 #شهید_عبدالحسین_یوسفیان🌱 #داستان_واقعے_دختࢪ_شهید..(:💔 [بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌱 ] ⚘﷽⚘ ⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘ چه فرقے مے‌کند که پیر باشم یا جوان؟ درس خوانده باشم یا الفبا هم ندانم چیست؟ دنیاست دیگر؛ همه را بازے مے‌دهد. با اتفاق‌هایش همه را بیقرار مے‌کند. همه را میترساند دل نگران و دلتنگ مےکند. منِ شیعه هم همانم، نه دور مانده‌ام از دنیا و گزندهایش و نه مےتوانم دور بمانم بلاها و مصیبت و اتفاقات ناگوار دنیا یا برایم امتحان الهے‌ست یا بخشش خطاهایم یا شاید حکمت و خواست خدایم هر چه باشد همین که در میان تلاطم و هیاهو‌هایش مے‌توانم صدایتان بزنم آرام ‌مےشوم همین که مے‌دانم دنیا بر یک قرار نمےماند روز و شب دارد تاریکے و روشنے دارد دلگرم مے‌شوم یا اصلا همین که مے‌بینم هنوز کسانے هستند؛ که بر سر بالین بیماران از شما مدد مے‌گیرند امید مے‌گیرم. این روزها من و تمام شیعیان به جاے تمام مردم عالم مدد مے‌گیریم از شما براے تمام احوال بیمار دنیایمان بابا جان مدد مےگیریم از شما یااباصالح...😔 در افق آرزوهایم تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم... [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 😓 ] اسیر زمان شده ایم! مرکب شهادت از افق می آید تا سوار خویش رابه سفر ابدی کربلا ببرد اما واماندگان وادی حیرانی هنوز بین عقل و عشق جامانده اند اگر اسیر زمان نشوی زمان شهادتت فرا خواهد رسید [من سࢪما زده را دریاب و بگیࢪ زمین گیر شدمـ😥] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_شصتم حرف هاي مرد، به قلب ناصر مي نشست و وجودش را ميسوزاند و او
[ 💌 ] فروشنده ها زور مي زنند تا صدايشان را از هم بلندتر كنند و به دوردست هـا هم بفرستند: 🗣 ـ به به! چه اناري آوردم؛ بيا كه شب شد و ارزون شد! 😋 ـ دكتر بي نسخه دارم.😌 ـ ببر و ببر ! اينجا ببر و ببره؛ بيا كه شكر آوردم خربـوزه، اينجـا بـا چـشم بـاز خريد ميكني؛ به به! به به!👀 ناصر مانده است . خودش روي زمين و ساك، ميان دسـت هـاي خـسته اش.نميداند چه بايد بكند . صداي انار فروشي كه طرفِ سالمِ انارهايش را، زير نـور چراغ به رخ مردم ميكشد، توجهش را ميبرد.🧐 جلو ميرود تا نشاني «پارك هتل» را - كه دايي اش از اهواز داده - بپرسد: ـ ميبخشيد برادر... اناري، سيگارش را گوشة لب مي كارد و دست به طرف پاكت هـا مـي بـرد و ميگويد:🚬 چند كيلو؟ ـ انار نميخوام، نشوني پارك هتلو ميخوام. ـ هتل؟ ـ آره؛ پارك هتل. ـ صفاتو بابا ! آخه اينجا و هتل؟ ! لابد بالاي شهره . به به! بيا كـه آتـيش زدم بـه مالم؛ باغت آباد اناري؛ انار سرخت بدم! ناصر چشم از او ميگيرد و از مردي كه زير بغلش روزنامه است، مي پرسد: 👀 ـ پارك هتل كجاست؟ مرد ميگويد: ـ نميدونم؛ باس از راننده تاكسي ها بپرسي؛ اونا بيشتر جاهارو ميشناسن. ☺️ كنار خياباني كه بر ديوار سـمت راسـتش تـابلو ي «خيابـان شـوش » نـصب كرده اند، ميايستد و از پنجرة نيمه باز تاكسي ها تند تند ميگويد: ـ پارك هتل. پارك هتل. پارك... هنوز همة كلمة پارك هتل را از حلق بيـرون نيـاورده كـه تاكـسي هـا ويـراژ ميدهند و دور مي شوند. 😞 جاي بند ساك، انگشتهايش را قرمز كرده است . سـاك را كه زمين ميگذارد، جوان بلند بالايي جلوش سبز ميشود: ـ ميخواي بري پارك هتل؟ 🤔 ـ آره؛ شما بلدين؟ جوان ميگويد: ـ بگو حافظ؛ پل حافظ! اونجا كه بري پارك هتل رو همه ميشناسن. 😁 ناصر، كلامش را، براي راننده هايي كه جلوي پايش ترمـز مـي كننـد، عـوض ميكند: ـ پل حافظ! همين كه سر بزرگ و پرموي راننده اي به پايين تكان مـي خـورد، در را بـاز ميكند و بالا مي پرد.😃 نگاه ناصر به بيرون ماشـين رفتـه و وقتـي نـورافكن هـا را جلوي بنگاه هاي ماشين فروشي و لوكس فروشـي هـا مـي بينـد، احـساس غربـت ميكند.😔 انگار چيزي وسط گلويش گير كرده ، آب دهان قورت مي دهـد و حـس ميكند به اينجا تبعيد شده است.🥺 نميداند چقدر ديگر مانده تا به پارك هتل برسد . صبرش تمام شده و بـراي ديدن پدر و مادر، بي تابي مي كند. فكر مي كند حالا كه مي رسد، به پـدر و مـادر چه بگويد، كه صداي راننده از خود بيرونش ميآورد. 🤨 ـ پل حافظ همينه، كجاي پل پياده ميشيد؟ ـ پارك هتل. ماشين به كنار خيابان كشيده ميشود و آرام آرام از ناله ميافتد. راننده از آينه ناصر را نگاه ميكند: ـ همين جاست. ناصر غافلگير مي شود و دست به جيب مي برد. چشم هـايش را بـه دوروبـر خيابان مي گرداند و سلندر مي ماند. 👀 نمي داند چه بايد بكند : داخـل شـو د و يـك راست پيش پدر و مادر برود، يا همينجا بماند و دربارة خبـري كـه آورده فكـر كند. 🤔 فكر مي كند اگر خبر شهادت حسين را به مادر بدهد، چـه حـالي مـي شـود؛ غش مي كند و از حال مي رود يا ناگهان هرچه نيرو دارد به حنجـره مـي دهـد و عمق سوگش را با فريادي نشان مي دهد. 🗣 چطور به مادر بگويد جنازة پـسرش را نتوانسته اند بياورند و او بايد بدون جنازه، برايش ختم بگيرد😭 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ (حفظه‌الله): ♦️همه انسانها مي ميرند ولي شهيدان اين سرنوشت همگاني را به بهترين وجه سپري كردند، وقتي قرار است اين جان براي انسان نماند چه بهتر در راه خدا اين رفتن انجام بگيرد. [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] من فقط روی "یک بام"، که بام خداست پا می گذارم و... در "دو هوا" نفس می کشم! هوای علی و زهرا(علیهم السلام)! #یک_شنبه_های_علوی_و_فاطمی #وقت_سلام✋ [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #سپیدانھ🌅‌ ] حضور خلوتِ اُنس است و... دوستان جمعند ... روحمان با یادشان شاد... #صبح_بخیر [و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: •• شهید علی صفری پور •• ــــــــــــــــــــــــ
••🍃🕊•• | امروز بہ نیت: •• شهید حامد جوانی •• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃 مدافع حرم [🌷]ارسال صلوات ها [🌷] @Deltang_Karbala99 جمع صلـوات گذشتہ: • ۶۰۰ • ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 @Khadem_Majazi ••🍃🕊••
[ 🌱 ] ⚘﷽⚘ مولاے غریبم به راستے چه چیزے منتظرانت را آرام می‏کند و انتظار آنها را پایان می‏دهد؟ چه چیز در روشنے چشم‌هایشان است و دل بے‌قرارشان که آنها را قرار و آرام مےبخشد؟ آیا آنان که عمرے به جادّه انتظار چشم دوخته‏‌اند و در همین مسیر با همه سختے‏‌هایش راه پیموده‏‌اند تا به دشت سرسبز موعود منتظر پاے گذارند به پاداشے کمتر از هم‏نشینے‌ات راضےمی‏شوند؟ و چه فرجامے از این زیباتر و چه لحظه‏‌اے از این باشکوه‌‏تر . . . در افق آرزوهایم تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم... [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 😓 ] ... بی عشق پلید مےشوی باور کن با عشق سعید می‌شوی باور کن خود را که شبیه شهدا گردانی یک روز شهید می شوی باور کن پ.ن: پلاک یک جامانده😔 ... [من سࢪما زده را دریاب و بگیࢪ زمین گیر شدمـ😥] Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ 🦋 ] هر زمانے در دیارمــ حس غربت مےڪنمـــ..... مےرومـ مشہد سه روزی استراحتــ مےڪنمــ😭😭 [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_شصت_و_یکم فروشنده ها زور مي زنند تا صدايشان را از هم بلندتر
[ 💌 ] ياد روزي كه مادر با ديدن جنازة شهناز از حال رفـت بـه دل ناصـر چنـگ ميزند و از خود بيخودش مي كند. 😞 يادش مي آيد هنوز سوزش داغ شـهناز از دل مادر نرفته و از خبري كه برايش مي برد وحشتش مي گيـرد و دلـش بـراي مـادر يسوزد. 🥺 فكر مي كند خبر را به مادر ندهد و آن را در گوش پدر نجـوا كنـد، امـا بـه دلش نمي نـشيند و از آن منـصرف مـي شـود .😢 جلـوي در پـارك هتـل، زن هـا و بچه هاي سوخته و سبزة جنوب، در حال رفت و آمدند . 🚶‍♂ ناصر با ديدن چهره هاي آشناي آنها، احساس مي كنـد بـه شـهر خـود آمـده، بـه خرمـشهر؛ فقـط اينجـا چراغهايش روشن است و از صداي انفجـار و رگبـار و آتـش خبـري نيـست . 😃 دست بچه ها را كه در دست مادرشان مي بيند و مـادران را كـه نگرانـي و دربـه دري خود را نمي توانند پنهان كنند، دلش به درد مي آيد و عزمش براي جنگيدن، جزمتر مي شود. 😌 واهمة اينكه نكند مـادرش بيـرون باشـد و الان برگـردد و او را نگران ببيند، تكانش مي دهد و از جايش مي كَند.😢 چند گام به عقـب برمـي دارد و تن خسته اش را بار درخت چناري مي كند كه همپاي تير چراغ برق، بـالا رفتـه؛ اما چشم هايش را به در مي دوزد.👀 هنوز به فكـرش نرسـيده كـه خبـر را چگونـه بدهد.😔 ذهن خسته اش را به كار ميگيرد و چاره ميجويد: ـ ميرم تو، اول جوري برخورد مي كنم كه انگار خبري نيست؛ بعد اگه زمينـه مناسب بود بهشون مي گم. اما اگه نبود چي؟ ... اصلاً ببينم حال و روزشـون چه طوره. 🤨 يه وقت ديدي اون قدر عوض شـدن كـه اگـه همـون لحظـه هـم متوجه بشن طاقتشو دارن، اما اگه مادر خواسـت مثـل او روز كـه بـالا سـر شهناز اومد از حال بره چي؟ توي اين شهر غريـب، كجـا ببـرمش؟ از كـي كمك بخوام؟ 😭 يادش مي آيد همه كساني كه در هتل زندگي مي كنند جنگ زده انـد و آشـنا، قوت قلب ميگيرد و آرامشي رقيق در تن و جانش ميدود. ☺️ حالا مجبور است خبر را بدهد .😞 از ديشب تا به حال صبر كـرد و خبـر ر ا در سينه پنهان كرد، اما ديگر نمي تواند احساس مي كند خبر، امانتي است و عاقبـت بايد آن را به صاحبش بسپرد.😔 ديشب اول با خـودش گفـت بگـذار پـدر، مـادر غذايشان را بخورند، تا وقتي پي به موضوع بردند، لااقل ناي گريه داشته باشـند . 🥺 بعد از شام هم با اين عذر كه شب است و اگر مادر بفهمد، تا صبح بـي قـراري ميكند، راز را از سينه بيرون نكشيد و هر طور بـود، تـا صـبح از آن نگهـداري كرد؛ اما حالا ديگر نميتواند. 😔 آفتاب از گوشة پنجرة اتاق به داخل سرك ميكشد و طلوع خود را به ناصـر و خانواده خبر مي دهد.🌞 ناصر بي اختيار سيگاري از پاكت سيگار پدر برمـي دارد و آن را آتش مي زند.🚬 مانده است؛ نه مي تواند نگويد و نه مـي دانـد كـه چگونـه بگويد. التهاب، وجودش را گرفته است . ضربان قلبش چند برابـر شـده اسـت . تنـد تند، آب دهانش را جمع مي كند و با آن، چيزي را كه وسط گلويش گير كرده و دارد خفه اش كند، فرو ميدهد. 🥺 دستش را به پا ميچسباند و بر آن فشار ميآورد تا لرزشش را كتمان كند. مادر سؤال پيچش كرده است: ـ خب ننه، از بچه ها كيا زنده ان؟ از خرمشهر بگو؛ خيلـي خـراب شـده، نـه؟ تازگي به خونه مون سر نزدي؟ اينجا خيلي دلم گرفته . 😔 صب تا شب توي اين دو تا اتاقيم؛ نه جايي بلديم بريم و نه اگر هم بلد باشيم، حال و حوصله شـو داريم. بازم خدا رو شكر، همشهري هامون اينجـا هـستن و هـر وقـت زيـاد دلمون بگيره، ميريم پيش هم. ☺️ [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ (حفظه‌الله): ♦️چراغ راه آينده ما شعار آزادگي و فداكاري شهداي ماست. [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] دلم کبوتریست که دوشنبه ها میان صحن بین الحسنین گرفتار می شود! دستی سوی بقیع و چشمی سوی کربلا! سلام بر آقایان جوانان بهشت! #دوشنبه_های_امام_حسنی_امام_حسینی #وقت_سلام✋ [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #سپیدانھ🌅‌ ] از صد نسیمِ گلشنِ فردوس خوش تر است بادی که می‌وزد ز گلستانِ صبح گاه دامانِ صبح گیر مگر سر برآورد صبحِ امید تو ز گریبانِ صبح گاه عراقی #شهید_امیر_ساوشی #صبح_بخیر [و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌱 ] ⚘﷽⚘ گفتم: دلم گرفته و ابرهے اندوهش سیل آسا مےبارد. آیا نمیخواهے با آمدنت پایان خوشے بر دلتنگیم باشے؟ گفتے بگو:♡الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ♡ گفتم: روز آمدنت نبودم روز رفتنت هم نبودم اماحالا با التماس ازتومیخواهم که روزظهورت باشم؟ گفتے بگو: ♡الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ♡ گفتم: تو که گفتے با غم شیعیانت دلتنگ میشوے اما من سوختم و از تو خبرے نشد؟ گفتے: بگو: ♡ الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ♡ گفتم: چه روزها و چه شبها این دعا را  زمزمه کرده ام اما تو نیامدے گفتے : صداےتپش هاےقلبت را بشنو اگر از جان برایت عزیزترم با هر صداے تپش قلبت باید زمزمه کنے: ♡الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ♡ در افق آرزوهایم تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم... [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 😓 ] دوست دارم بروم سر به سرم نگذارید😔 گریه ام را به حساب سفرم نگذارید😭 دوست دارم به پابوسی باران بروم🌧 آسمان گفته که پا روی پرم نگذارید🕊 چشمی آبی تر از آئینه گرفتارم کرد😔 بس کنید این همه دل دور و برم نگذارید🥺 آخرین حرف من این است زمینی نشوید😢 فقط از حال زمین بیخبرم نگذارید😔 [من سࢪما زده را دریاب و بگیࢪ زمین گیر شدمـ😥] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🦋 ] روبه پنجره فولاد •|💫|• قلبم چو ڪبوتری •|💓|• میزند بال در حریمتـ، آزاد •|🕊|• [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_شصت_و_یکم فروشنده ها زور مي زنند تا صدايشان را از هم بلندتر
[ 💌 ] ناصر دلش براي مادر می‌سوزد و به دلداري ميگويد:☺️ چيزي نيس ننه؛ ايشاالله جنگ زود تموم مي شه و بر مـي گـردين سـرخونه و زندگيتون. فكر خونه رو هم نكن . همه اينها رو هم بـه خـاطر خـدا داريـن‌ ميدين.✋ مادر آرام ميشود و ميگويد: ـ خدايا، خودت قبول كن. هاجر از عروسكش ميپرسد و از گلهاي كاغذي حياطشان.🥀🍂 ناصر ميگويد: ـ گلهاي حياط رو كندن و به جاشون مين كاشتن . پاي عروسڪتم تركش قطع كرده.😔 پدر ميپرسد: ـ خونه خيلي خراب شده؟🤔 ناصر سر ميجنباند كه : اييي. مادر و هاجر به ناصـر زل زده انـد و چـشم از او برنمـي دارنـد . مـادر بـراي چندمين بار، از آمدن ناصر ابراز شادماني ميكند:😊 ـ ننه، خوب شد اومدي؛ خيلي دلم براتون تنگ شده بود . مي گـم، حـسين بنـا نداشت بياد؟ دلِ ناصر، با سؤال مادر زخم ميخورد و غافلگير ميشود. دستپاچه ميگويد: ـ نه، نه... تصميم نداشت. اون خيلي كار داره. مادر رهايش نميكند: ـ پيغومي، چيزي نداد؟ ناگهان فكري به ذهن ناصر ميآيد: 🤪 ـ چرا؛ خنديد و گفت به ننه بگو، من خيلي دوست دارم شهيد بـشم . شـوخي كرد، ميخواست ببينه توچه ميگي؟ 😜 اشك به چشمهاي گود رفتة مادر ميآيد: ـ الهي قربون قدوبالاش برم؛ اونكه البته دوس داره؛ اما من «مادرم»! ناصر وقت را غنيمت ميشمرد و پشت بندش ميگويد: ـ عوضش نميگي فرداي قيامت پيش امام حسين رو سفيد و سربلندي؟ ـ چرا، اون كه هس؛ خودم ميدونم اسلام خون ميخواد، اما..😔 ـ اما چي؟🤓 ـ رضام به رضاي خدا؛ ايشاالله خدا همه شونو حفظ كنه تا ريـشه ظلـم از بـيخ كنده بشه. ناصر احساس ميكند زمينه براي دادن خبر آماده ميشود. تند به مادر ميگويد: ـ ريشه صدام و هر تجاوزگر ديگه اي رو خون مي كنه، خون مـن و حـسين و شهناز و بقيه. تصميم مي گيرد از زخم ي شدن برادرش شروع كند و بعد خبـر را بـه مـادر بگويد: ـ ميگم جدي ننه، اگه يه روز بشنوي حسين زخمي شده، چه كار ميكني؟🤨 پدر نگاهش را از زير سيگاري پر از خاكستر مي كَند و بـه ناصـر مـي دوزد. چشمهاي مادر هم گشادتر مي‌شود و به شك ميافتد: 😳 ـ ناصر نكنه حسين طوريش شده و داري منو سر ميگردوني؟!😟 ـ نه بابا، فقط پرسيدم، همين ! و تصميم مي گيرد صحبت را عوض كند . ذهنش را مي كاود و دنبال موضوع ديگري مي گردد. هيچ چيز به نظرش نمي رسد جز دختركي كه خانواده اش زيـر آوار ماندند و ناصر به خانه آوردش [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ (حفظه‌الله): ♦️خون شهداي انقلاب اسلامي به هدر نرفته است و آنها بودند كه به قيمت خون خود، آبروي اسلام، قرآن پيامبر و استقلال مملكت را حفظ كردند و حركتي كه آنها در اين انقلاب از خود نشان دادند در طول تاريخ بي نظير بوده است. [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] مزارتان خاکی ست..هوا گرم است.. آفتاب با گرمایش از شما پذیرایی میکند!شیعیان یادتان هستند! سه شنبه ها با شاخه گل سلام زائرتان میشوند! #سه_شنبه_ها_مهمان_بقیع #وقت_سلام✋ [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #سپیدانھ🌅‌ ] سيد شهیدان اهل قلـم سیـد مرتضـی آوینـی : اینان مردانی هستند که خود را به قافلهٔ 61 هجری رساندند، تا در رکاب امام عشق شهید شوند.. کربــلای جبهــه هـا یـادش بـه خیـر... #صبح_بخیر [و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: •• شهید حامد جوانی •• ــــــــــــــــــــــــــ
••🍃🕊•• | امروز بہ نیت: •• شهید محمد اتابه •• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃 مدافع حرم [🌷]ارسال صلوات ها [🌷] @Deltang_Karbala99 جمع صلـوات گذشتہ: • ۶۰۰ • ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 @Khadem_Majazi ••🍃🕊••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا