eitaa logo
خادم مجازی
162 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
یه‌گردش‌ایتایے‌جذاب👀🚌! ڪانالهایےازجنس‌ورنگ‌وبوی‌اللھ..:🌿 @ellteja | @mojiib • ڪانالےبابوی‌شھدا:🍃 @Khadem_Majazi پستای قشنگشون رو دنبال کنین😍♥️: @Toloe_hagh دورھمے بچہ مذهبیا😎👇🏻 @Meraj_471 رمان ِعاشقانہ‌مذهبے‌پشت‌سنگر ِ‌شهادت♥️°• @posht_sangar_shahadat گردش‌خوبی‌داشته‌باشید😌🔥
[ 🦋 ] اگر بناستـ ڪه لطف ڪسی برسد...... [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ خاطرات (حفظه‌الله): ♦️ سرگرمی‌های ما 🌀 ماها متاسفانه سرگرمی‌های خیلی کمی داشتیم؛ این طور سرگرمی‌ها آن وقت نبود، البته پارک بود، ولی کم و خیلی محدود، مثلا در مشهد فقط یک پارک در داخل شهر بود و محیط‌هایش، محیط‌های خیلی بدی بود. ماها هم خانواده‌هایی بودیم که پدر و مادرها مقید بودند، اصلا نمی‌توانستیم برویم. ⤴️برای مثال من در دوره‌ی جوانی، امکان اینکه بتوانم از این مرکز عمومی تفریحی استفاده کنم، وجود نداشت؛ به خاطر اینکه این مراکز، مراکز خوبی نبود، غالبا مراکز آلوده‌ای بود. دستگاه‌های آنوقت هم مقداری سعی داشتند که مراکز عمومی را آلوده‌ی به شهوات و فساد بکنند؛ این کار تعمدا و با برنامه‌ریزی انجام می‌شد. آن وقت‌ها این را حدس می‌زدیم، بعدها قرائن واطلاعات بیشتری پیدا کردیم، معلوم شد که واقعا همین‌طور بوده است؛ یعنی با برنامه‌ریزی، محیط‌های عمومی را فاسد می‌کردند! لذا ماها نمی‌توانستیم برویم. بنابراین تفریح‌های آن وقت ماها از این قبیل نبود. تفریح در محیط طلبگی خودم در دوران جوانی، حضور در جمع طلبه‌ها بود. به مدرسه‌ی خودمان- مدرسه‌ای داشتیم، مدرسه‌ی نواب- می‌رفتیم؛ جو طلبه‌ها برای ما جو شیرینی بود. طلبه ها دور هم جمع می‌شدند، صحبت و گفت و گو و تبادل اطلاعات می‌کردند و حرف می‌زدند. محیط مدرسه برای خود طلبه‌ها مثل یک باشگاه محسوب می‌شد؛ در وقت بیکاری آنجا دور هم جمع می‌شدند. [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌅‌ ] . . وسری‌ڪه‌درپےعشق‌حسین‌رفت‌ونامش ماندگاࢪ..(:🖐🏻🌸 . . [و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🥀] • ° سوریہ‌‌ بود و خیلۍ‌ دلتنگش‌ بودم.. بهش‌ گفتم: ڪاش‌ کاری‌ کنۍ‌ کہ‌‌ فقط‌ یکۍ دو روز برگردۍ..🥀 با خنده‌ گفت: دارم‌ میام‌ پیشت‌ خانم😄❤️ گفتم: ولـے من‌ دارم‌ جدۍ‌ میگم..🙁 گفت: منم‌ جد‌ۍ‌ گفتم! دارم‌ میام ‌پیشت‌ خانم! حالا‌ یا‌ با پاۍخودم‌‌ یا‌ رو‌ۍ دست‌ مردم!..((: حرفش‌ درست‌ بود، روی‌ دست‌ مردم‌ اومد..(:💔 ° • [یا بࢪگرد... یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔] Eitaa.com/Khadem_Majazi
•°🏴🥀 [ ] برگرد و فقط یڪ بغل باباے من باشــ..(:💔 [بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ🖤] Eitaa.com/Khadem_Majazi •°🏴🥀
revayatgari_38.mp3
8.2M
[ 💖] حاج حسین یکتا ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌[شࢪط شهید شدن شہید بودن استـ😉] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🦋 ] تا ڪه به بارگاهت شرف حضور دارم باز از معبر نور قصد عبور دارم🍃🌹 [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ خاطرات (حفظه‌الله): 🌀 ...پدرم عالِم دینی و ملّای بزرگی بود. برخلاف مادرم که خیلی گیرا و حرّاف و خوش‌برخورد بود، پدرم مردی ساکت، آرام و کم‌حرف می‌نمود، که این تاثیرات دوران طلبگی و تنهایی در گوشه‌ی حجره بود. البته پدرم تُرک زبان بود _ما اصلاً تبریزی هستیم، یعنی پدرم اهل خامنه‌ی تبریز است_ و مادرم فارس زبان. ⤴️ ما به این ترتیب، از بچگی، هم با زبان فارسی و هم با زبان ترکی آشنا شدیم و محیط خانه، محیط خوبی بود. البته محیط شلوغی بود، منزل ما هم منزل کوچکی بود. شرایط زندگی، شرایط باز و راحتی نبود و طبعا اینها در وضع کار ما اثر می‌گذاشت. چیزی که حتما می‌دانم برای شما جالب است، این است که من همان وقت، بودم! یعنی در بین سنین ده و سیزده‌سالگی، من عمامه به سرم و قبا به تنم بود! قبل از آن هم همینطور. 📆1376/11/14 [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
••🖤🕊•• | امروز بہ نیت: •• شهید مجید سلمانیان •• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🖤 [🥀]ارسال صلوات ها [🥀] @Deltang_Karbala99 جمع صلـوات گذشتہ: • ۷۰۰ • ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 @Khadem_Majazi ••🖤🕊••
[ 🦋 ] تسّلی میدهی خود را، که شاید قسمتت دوری‌ستــ😢 ولی گرمای دلتنگی😔 تب‌اش هرگز نمیمیرد... [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ خاطرات (حفظه‌الله): ♦️ نماز اول وقت 🌀 در قطـار امروز در کشور مـا این جهـات (نمـاز اول وقت) قابل مقایسه‌ي با قبل از انقلاب نیست. شـماها اغلب قبل از انقلاب را یادتان نیست. عجیب بود! هم این جا، هم بعضـی جاهاي دیگر. ما عراق رفته بودیم، یک سفر عتبات مشرف شدیم، هر کار کردیم براي نماز صـبح، توقف نکرد؛ یعنی اصـلاً نمی‌شد؛ جوري تنظیم کرده بودند که نمی‌شد. و بنده مجبور شدم از اواخر قطار - که نزدیک ایسـتگاه یا اوائل ایستگاه بود -خودم را از پنجره بیندازم بیرون، که بتوانم نماز بخوانم؛ چون در داخل قطار کثیف بود و نمی‌شد نماز خواند. ⤴️ به هر حال، این چیزها هیچ رعایت نمی‌شد. حالا خیلی تفاوت کرده؛ منتها بیش از این‌ها انتظار هست. . 🎙بیانات در دیدار شرکت کنندگان در هفدهمین اجلاس سراسري نماز[1387/8/29] [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ خاطرات (حفظه‌الله): ♦️ پیشنهاد سـمینار ائمه جمعه 🌀 اوایلی که به امامت جمعه‌ي تهران منصوب شـده بودم، تشـکیل این سـمینار را خدمت حضـرت امام "رحمه الله" پیشـنهاد کردم. به ایشان گفتم: ما در سرتاسر کشور، تعدادي علماي محترم داریم که امام جمعه هستند- البته در آن وقت تعدادشان به انـدازه‌ي الان نبود -و در حقیقت یک شـبکه‌ي سراسـري براي اداره‌ي معنوي جامعه و حفظ ایمان و حصار ایمانی کشور تشـکیل می‌دهنـد. اگر شـما مـوافقت کنیـد، مـا ایـن شـبکه را بـه هـم وصـل کنیـم و بعـداً بیـن این مجمـوعه و ائمه‌ي جمعه‌ي جهـان اسـلام، کنگره‌هایی تشـکیل دهیم. ایشان از این پیشـنهاد خیلی خرسند شدند و استقبال کردند. پس از جلب موافقت امام به قم آمدیم و آن سـمینار اول را که در کتابخانه‌ي مدرسه‌ي فیضـیه برگزار شد، تشکیل دادیم و نتیجتاً این کار پایه گذاري شد و بحمدالله تا امروز هم ادامه دارد. 🎙سخنرانی در مراسم بیعت ائمه‌ي جمعه‌ي سراسر کشور به اتفاق رئیس مجلس خبرگان 📆68/4/12 [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌅‌ ] . . بهش‌گفتم: ڪی‌برمی‌گردی؟!🙂 گفت: ان‌شاءاللھ‌وقتے‌که‌راه‌کربلابازشھ✌️🏻🌿 رفت‌وشهیدشدوپیکرش وقتےکه‌اولین‌کاروان‌راهےکربلا‌میخواست‌شه برگشت..(: . . [و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌱] ✍مے بینے؟ شده ایم همان ڪه میخواستی! درست شبیهِ ڪسے ڪه به ستوه آمده است... خیلی وقت است؛ ڪه قحطے به ما زده؛ یوسف قحطے آرامش قحطے عاطفه قحطے لبخـــند قحطے دلِ خـــوش... تازه این حڪایتِ دل ماست؛ از حال زمین و آسمان مپرس، ڪه سنگِ تمام گذاشته اند... قحطی آمده یوسف... و ما همان مصریانِ بے چیزیم؛ ڪه پیمانه ے خالے را به امید ڪرامتِ عزیزِمان، پیش آورده ایم! یوسف اگر نبود... حُڪمِ پایانِ ماجرایِ اهلِ مصر، جز نابودے نبود! از ما نیـــز تا انحطاط، راهـــے نمــــانده است! أیْـــنَ فَرَجُـــــــڪَ الْقَــریـــبْ؟ [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
4_5823277935938765525.mp3
2.12M
[ 🔉 ] آیا رفیق بازی شما اینطور هست؟🤔🙇‍♂ [در این هیاهـو با گوش دل بشـنو💓] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🦋 ] 🦋• فقرِ محض است... همه ثروت و دارایی من به گدایی دَرَت مُباهات کنم..!✨ ‌ 💖🌸 [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 💌 ] خورشيد نفس هايش را گرم تر كرده است تا زمستان را از شهر بيرون كنـد و راه براي آمدن بهار بازتر شود . 🌞 بهار خرمشهر هميـشه زود از راه مـي رسـيد امـا امسال رنگ و بويش زودتر پيدا شده است . بيش از چند روز نيست كه اسفند به شهر آمده؛ اما هوا چنان جان گرفتـه و بـوي بهـار چنـان خـودش را بـه مـشام ميكشاند كه انگار مدتي از رفتن بهمن مي گذرد.☺️ در و ديوار شهر، دو سال است كه جاي گل هاي «هفتبندي» و «جنگلي» را روي سينة بلوارها و ميدان ها خالي ميبينند و زمين از اين كه دو سال است گل هايش را از دسـت داده و جايـشان گله گله تركش و گلوله نشسته بي تابي مي كند.🥺 تنها گـل هـاي كاغـذي كـه تـاب بي آبي بيشتري دارند و مقاومترند تك و توك سر بر ديوارها گذاشته اند و بـراي خوردن آب، چشم به راه مردم اند و كوچه پس كوچه ها را مي كاوند تا بـا آمـدن آنها و با گلهاي قرمز آتشي خود، به پيش باز بروند. 🥀 غير از چند گل كاغذي و تك وتوك نخل هايي كه هنوز سـر يـا كمرشـان را قطع نكرده اند، فقط هواي شهر است كه آمدن بهار را خبر مي دهـد؛ دشـمن بـه چيزي كه دسترسي پيدا نكرده؛ هواي شهر است. 😞 بچه ها، در غياب ناصر، فرصت را غنيمت دانسته اند و براي فرسـتادن او به تهران، نقشه ميكشند.🤔 فرهاد چشم به روزنة اتاق ديده باني دوخته و ميگويد: ـ از همون شبي كه توي خواب هذيون گفت، بايد مـي فرسـتاديمش . 😔 طفلـك توي خواب دست هاشو مشت كرده بود و انگار كه بخواد به دشـمن بزنـه، ول ميداد توي هوا و اسم شهدا را مي آورد.😭 از بس تقلا ميكرد خيس عرق شده بود. وقتي هم بيدارش كرد يم مي گفت «كوشن، كجا رفتن ».🥺 از اون شب كـم و بيش هذيون مي گه؛ لرزش دست هاش كم بود اين ناراحتي و لكنـت زبـونم بهش اضافه شد.😔 زبونش بدجوري ميگيره! صالح مصمم ميگويد: ـ ميفرستيمش؛ هرجور شده ميفرستيمش! بهروز چشمش آب نميخورد: ـ فكر نمي كنم راضي بشه . اون از اينجا دل نميكنه.🤨 اين سـر و صـدا و مـوج انفجارها هم روز به روز حالشو وخيم تر مي كنـه . پريـشب تـوي خـواب بـا جمشيد حرف مي زد؛ با جمشيد برون .😞 ميگفت: «جمشيد اون نوحة پا سـدار هويزه رو برام بخون؛ ميخوام سينه بزنم».😭 صالح ميگويد: ـ اگه اينجا باشه همينه؛ ولي وقتي بره پيش پدر مادرش، به خاطر اونها هم كه شده سعي ميكنه از فكر و خيال بيرون بياد. 😌 فرهاد خشك ميخندد: ـ قبل از انقلاب، به زور هفته اي يك بار راست قبله وا مـي ايـستاد، امـا حـالا خواهرشو داده؛ برادرشو داده؛ بازم ميگه مـن تـا آخـر خـط هـستم .😞 يادمـه روزهاي اول جنگ، به يكي از بچه ها گفت : «چرا نماز نمي خوني». خنديد و گفت: «فعلاً جنگه و كار واجب تـر داريـم؛ نمـازمو گذاشـته م بـراي بعـد از جنگ». ناصر دراومد گفت «ولي ما برا نماز ميجنگيم». 🥺 ـ هيس [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ خاطرات (حفظه‌الله): ♦️ پوشـیدن لبـاس نظام 🌀مقام معظم رهبري به من فرمودنـد: من در زمان جنگ، همیشه با لباس نظامی در جبهه‌ها حاضـر می‌شدم، اما تردید داشـتم که آیا مصـلحت در همین است که من لباس پیغمبر صـلی‌الله علیه‌وآله را کنـار بگـذارم و این لبـاس تنـگ نظـامی را بپوشم یا بـا همـان لبـاس روحانی به جبهه بیایم؟ ایشان هنگام مراجعت به تهران، لبـاس روحانیت را روي همان یونیفرم نظامی می‌پوشـیدند و پس از تقـدیم گزارش به حضـرت امام قـدس سـره به نماز جمعه می‌آمدنـد و نمـاز وحـدت آفرین جمعه را می‌خواندنـد. ایشـان در ادامه فرمودنـد: روزي که براي‌ دادن گزارش از جبهه، به جماران رفتم، امام "قدس‌سـره" پشت پنجره ایسـتاده بودند. من مشـغول بازکردن بند پوتین‌ها و این کار مدتی طول کشید. ⤴️ حضرت امام "قدس‌سره" ایسـتاده بودند و با لبخندي، خیره خیره مرا نگاه می‌کردند. پس از آن که وارد اتاق شدم، دست امام را بوسـیدم. معظم‌له دستی به پشت من زدنـد و فرمودند: زمانی پوشـیدن لباس سـربازي در عرف ما، خلاف مروت بود؛ ولی الان می‌بینم چه برازنده شـماست! 🔻آیـة‌اللَّه خامنه‌اي فرمودنـد: با این کلام دلرباي امام، تردیـد از دلم بیرون رفت و از آن روز به بعـد، همیشه از پوشـیدن لباس نظامی لذت می‌بردم! 🎙حجة الاسلام و المسلمین ذوالنور . پرتوي ازخورشید، ص139 [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌅‌ ] . . همیشه‌به‌خودش‌می‌گف‌:علی‌بیخیال واقعابیخیال‌بود بیخیال‌دنیا بیخیال‌لذت‌های‌گناه‌دار بیخیال‌هرچی‌که‌باعث‌میشد‌دور‌شه‌ازخدا(: . . [و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🥀] • ° سالگرد ازدواجمون🤭🌹 شاید خیلے از آقایـون یادشون بره ڪہ روزهاے ازدواج، عقد، تولد وعید😍❤️ چـه روزهایےست، اما محمدم تمام این روزها ࢪو یادش بود.. و امڪان نداشت اونھارو فراموش ڪنه؛ حتےٰ اگـه من تهران بودم البتـهـ این یادآورےها همیشه با هدیه‌‌ی مادے همراھ نبود. هر بار نامه مےنوشت و از این روزها یاد مےڪرد(:📝❤️ توۍ نامه ها مسئولیت من و خودش ࢪو مےنوشت. نامہ‌اے نبود ڪه بنویسه و از امـام (رحمة اللّٰھ) یادے نڪنه!🌸🌷 محمد با همین شیوه روزهاےِ خاصِ زندگی ࢪو یادآور مےشد.😌 همه این نامہ‌ها ࢪو دارم و هنوز برام عزیزند(:❤️ هر بار ڪه اونهارو مےخونم ، مبینم چطـور این جوون25سالـه روحیه‌ی اینطور لطیف و عمیق داشت!روحیه‌ای کہ بین معرڪه‌ی جبهـه و جنگ، پایدار موند...🦋🕊🌸 🎙راوے:همسر شھید ° • [یا بࢪگرد... یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔] Eitaa.com/Khadem_Majazi
••🖤🕊•• | امروز بہ نیت: •• شهید مرتضی عطایی •• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🖤 [🥀]ارسال صلوات ها [🥀] @Deltang_Karbala99 جمع صلـوات گذشتہ: • ۶۰۰ • ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 @Khadem_Majazi ••🖤🕊••
[ 💖] اگه قاطی بشی رفیق بشی دوست بشی با خودمونی بشی بی ریشه پیشه بشی پشت رودخونه چه کنم چه کنم زندگی رشته ی دلت دست آقا باشه آقاخودش عبورت میده "حسین یکتا" ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌[شࢪط شهید شدن شہید بودن استـ😉] Eitaa.com/Khadem_Majazi