eitaa logo
خادم مجازی
162 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
[ 🌅‌ ] . . آقا ابرام تو دنیا دست‌ همه‌ رو گرفتین.. شهدا هم‌ ڪه‌ زنده‌اند دست‌ ماهم‌ بگیرید آقاابرام🖐🏻💔 . . [و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 💖] حاج حسین یکتا میگفت:☺️ حضرت آقا به سید حسن نصرالله گفتن ،که هرموقع دلت گرفت دنیا بهت سخت فشار آورد برو یه اتاق خالی گیر بیار بشین نماز بخون بزن زیر گریه حرف بزن با صاحبت مشکلت حل میشه...!💛✨ اللّهُم عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرج... ♥️ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌[شࢪط شهید شدن شہید بودن استـ😉] Eitaa.com/Khadem_Majazi
هدایت شده از هیئت مجازی 🚩
🌙 》 . . دعاۍ هرروزِ ماھ صَفَر ❤️' . . ؏ـمـرے گذشت بعدِ تو و نرفت عادتِ شب زندھ‌دارےامـ👇 《🍃🕕》 Eitaa.com/Heiyat_majazi
هدایت شده از هیئت مجازی 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ 🦋 ] ✨﷽؛✨ 🌺☘️🌺 | نسیم کرامت در زائرسرای رضوی 🌹یاضامن آهو🌹 🦋*أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ* ╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯    ✨ *أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج* ✨ [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ خاطرات (حفظه‌الله): 🌀در مورد بازی کردن پرسیدید؛ بله بازی هم می‌کردیم، منتها در کوچه بازی می‌کردیم، در خانه جای بازی نداشتیم و بازی آن وقت بچه‌ها فرق می‌کرد. یک‌مقدار بازی‌های ورزشی بود، مثل والیبال و فوتبال و این‌ها که بازی می‌کردیم. من آن موقع در کوچه‌ها با بچه‌ها والیبال بازی می‌کردیم، خیلی هم والیبال را دوست می‌داشتم، الان هم اگر گاهی بخواهیم ورزش دسته‌جمعی بکنیم _البته با بچه‌های خودم_ به والیبال رو می‌آوریم که ورزش خیلی خوبی است. بازی‌های غیر ورزشی آن وقت، "گرگم به هوا" و بازی‌هایی بود که در آن‌ها خیلی معنا و مفهومی نبود. ⤴️یعنی اگر فرض کنی که بعضی از بازی‌ها ممکن است برای بچه‌ها آموزنده باشد و انسانِ با تفکر، آن‌ها را انتخاب کند، این بازی‌هایی که الان در ذهن من هست، واقعا این خصوصیت را نداشت، ولی بازی و سرگرمی بود. 📆۷۶/۱۱/۱۴ [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ] . . این‌حسین‌است‌که‌باخودهمه‌ راخواهدبرد..(:🌿🌸 ..💔🖐🏻 . . [دلم بہ آن مستحبے خوش است کہ جوابش واجب است..] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌅‌ ] . . لبخندزیبایےداری‌سیدابرام.. فراموش‌کردم.. توجلوه‌خدایے پس‌داشتن‌لبخندزیباکه‌تعجب‌ندارد(:✨ . . [و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🥀] • ° ﺷﺎﻳـﺪ بهترین لحظہ‌هایے کہ باﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘـیم نمازاے دو نفـره‌مون بود..💕 ﺍینـ کہ ﻧﻤﺎﺯاﻣـﻮ بهش ﺍقتدا ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ ﺍگہ ﺩﻭﺗـﺎیے² کنار ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﺍﻣﻜﺎن ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻧﻤـﺎﺯﺍﻣﻮنُ ﺟﺪﺍ ﺑﺨﻮنیم منطقـہ کہ میرفت تحمُـلِ خونہ بدونِ حمـید واسم سخت بود...(:❤️🖇🌱 "وقتے تو نباشے چہ امیدے بہ بقایم این خانہ‌ے بےنام و نشان سهم کلنگ استـ " 🎙راوے:همسࢪ شھید ° • [یا بࢪگرد... یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔] Eitaa.com/Khadem_Majazi
•°🏴🥀 [ #دردونہ ] از سردار شھید همدانے پرسیدن: بعد از برگشت از سوریہ برنامتون چیه؟!🤔 گفت:«تصمیمی گرفتم ڪه مطمئنم از ۴٠سال مجاهـدت بالاتره! اینڪه برم یڪ گوشه‌ از این مملڪت تو یک مسجدے،تو یڪ پایگاھ بسیجے براے بچہ‌های نوجوون و جوون ڪار فرهنگۍانجام بدم.🌱🦋 براے ‌#امام_زمان ؏ـج آدم تربیت ڪنم، سربـاز تربیت ڪنم، کاری کہ تاحدودی ڪوتاهۍڪࢪدیم و اون دنیـ🌎ـا باید جواب بدیم! پ.ن: اینه اهمیت تربیت فرزند،مسئولیتی کـه به دوش ما،مخصوصا مادران و زنان پاڪ و قوی سرزمینمونه...❤️ #سرباز_برای_امام_زمان عج #نسل_امام_حسینی [بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ🖤] Eitaa.com/Khadem_Majazi •°🏴🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ 💖] 💚🇮🇷 این پرچم به دست امام زمان خواهد رسید... 👈 پیش‌بینی های امام خمینی که تحقق یافت 👈 امداد های الهی 🔸 حاج حسین یکتا 🌼اللهـم‌عجـل‌لولیڪ‌الفـرج🌼 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌[شࢪط شهید شدن شہید بودن استـ😉] Eitaa.com/Khadem_Majazi
•°🖤🥀↻ . . شب عمليات خيبر بود.👀 داشتيم بچه‌ها رو براے رفتن به خط آمادھ مےكرديم. حاجۍ هم دور بچهہ‌ها مےگشت و پابه‌پای ما ڪار مےڪرد! درگيرے شروع شده بود. آتیش عراقۍها روی منطقه بود. هرچی مےگفتيم: "حاجی! شما بࢪگردين عقب يا حـداقـل برين توۍ سنگـر! " مگہ راضی مےشد؟😑🤦‍♂🤯 از اون طرف،‌ شلوغی منطقه بود و از اين طرف،‌ دل‌نگرانی ما برای حاجۍ دور تا دورش حلقه زده بودند. اين‌جورے يه سنگر درست ڪࢪده بودند براش🤭 حالا خيال همه راحت‌تر بود.☺️👌 وقتي فهميد بچه‌‌ها براے حفظ اون چه نقشه‌اے ڪشيدن، بالاخره تسليم شد. چند متر اون طرف‌تر،‌ چند تا نفربر بود. رفت پشت اون‌ها❤️ . . 🏴|•دࢪ مسݪخ عِشڨ جُز نِڪۅ رآ نَڪُشَنْد..||•° @Khadem_Majazi •°🖤🥀↻
[ 🦋 ] ✨﷽؛✨ 🕊مَشهَد کِه می‌رَوَم دِلَم آرام می‌شوَد با ذِکرِ يا رِضا هَمه چيز خوب می‌شوَد مَشهَد ڪِه می‌رَوَمـ دِلَمـ اِنگـار ڪَربَلاس سرتا سَرِ حَرَمـ همِه‌جا ‌روضِه‌اي بِه پاس 🌹یاضامن آهو🌹 🦋*أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ* ╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯    ✨ *أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج* ✨ [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ خاطرات (حفظه‌الله): 🌀قرآن خوانِ مدرسه بودم؛ یک کتاب دینی را هم وقت به ما درس می‌دادند به نام تعلیمات دینی، برای آن‌وقت‌ها کتاب خیلی خوبی بود، من تکّه‌هایی از آن کتاب را که فصل‌فصل بود، حفظ می‌کردم. به هر حال، گاهی انسان به فکر آینده می‌افتد، اما من از اینکه چه زمانی به فکر آینده افتادم، هیچ یادم نیست، اینکه در آینده‌ی زندگی خودم، بنا بود چه شغلی را انتخاب کنم، از اول برای خود من و برای خانواده‌ام معلوم بود. ⤴️همه می‌دانستند که من بناست طلبه و روحانی شوم. این چیزی بود که پدرم می‌خواست و مادرم به شدّت دوست می‌داشت، خود من هم علاقه‌مند بودم، یعنی هیچ بی علاقه به این مساله نبودم. ⤴️اما اینکه لباس ما را از اول، این لباس قرار دادند، به این نیّت نبود، به این خاطر بود که پدرم با هر کاری که رضاخان پهلوی کرده بود، مخالف بود _از جمله اتحاد شکل از لحاظ لباس_ و دوست نمی‌داشت همان لباسی را که رضاخان به زور می‌گوید، بپوشیم. ⤴️می‌دانید که رضاخان، لباس فعلی مردم را که آن‌زمان، لباس فرنگی بود، و از اروپا آمده بود، به زور بر مردم تحمیل کرد. [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
|🌼🌿| [ ✨ ] . . جهاداو،جهادبزرگےبود وخداوندنیزشهادت‌اوراشهادت‌بزرگے قرارداد(:🌿💕 . . [وصبح‌بےتومانند‌شب‌تاریك‌است..🥀] http://Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانه🥀] • ° هردومون واقعاعاشق‌هم‌بودیم(:❤️' طوری‌کہ‌قبل‌از‌هࢪکاری‌به‌جای‌اینکه منفعت‌شخصی‌ِخودمون‌رو‌درنظࢪبگیریم عشق‌بینمون‌رو‌پیش‌مےکشیدیم🖇'🌱💕 مثلا‌آقا‌مهدۍمےگفت: زهراجان!فقط به‌خاطـرِشمااینکارومےکنم؛یامےگفت:↯ چون‌شما‌دوست‌داری‌اینڪاروانجام میدم. یادم‌مےآد کہ‌قبل‌از‌انجام‌هࢪکاری‌ این‌ڪلمات‌خیلۍزیاد‌بینمون‌مبادلھ‌مےشد(: #همسر_شهید_مهدی_بختیاری #شهید_مهدی_بختیاری ° • [یا بࢪگرد... یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔] Eitaa.com/Khadem_Majazi
•°🏴🥀 [ ] وایی بابایی🙊 انقد خوشحالم🥺❤️ اون آقا بد اخلاقه بهم گفت الان میای پیشم😃😍😍😍😍😍😍 بابا خیلی دلم برات.. بابا؟! این تشت چیه دیگه؟! گ..گفتن..ت..تو قراره بیای... ب..ا..ب..با..💔(: ..! من..من..با..ب..ا..بابای..خ..خودم..و..م..می..خوام بابام خیلی خوشگل بود..🖤💔🥀 دردونه‌ی امروزمون برای سه ساله ارباب...(((: [بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ🖤] Eitaa.com/Khadem_Majazi •°🏴🥀
[ 💖] بگردید‌ یه‌ رفیق‌ خدایی‌ پیدا کنید که ‌وسط‌ میدون‌ مین‌ گناه ‌دستتون ‌رو بگیره :)! -حاج حسین یکتا♥️!' ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌[شࢪط شهید شدن شہید بودن استـ😉] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌱] چند شب پیش وقتی کاروان کنار درختی توقف کرد سرها را آویختند به شاخه‌های درخت تا کمی نیزه دارها استراحت کنند؛ دخترک سه ساله‌ کاروان دست‌های کوچکش را بلند کرد به سمت سر بابا؛ شاخه پایین آمد، رقیه بابایش را بوسید؛ از بابایش قول گرفت زود سراغش بیاید ... پدر مهربان و غریبم کاش من هم رقیه وار شما را می‌خواستم؛ کاش دعاهای من هم رنگ صداقت داشت؛ اگر اینطور بود وقتی دست‌هایم شما را تمنا می‌کرد خالی برنمیگشت ... به آبله‌ های پاهای رقیه اللهم عجل لولیک الفرج [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
4_582493935813787788(1).mp3
8M
[ 🔉 ] هر کی اهل بلاست بسم الله ...‌ [در این هیاهـو با گوش دل بشـنو💓] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🦋 ] ✨﷽؛✨ 🌺☘️🌺 ⚜هیچ بیــمار نگردد ز مطبتــ نومید ⚜دردمندان سوی تو بهر شفا می آیند 🌹یاضامن آهو🌹 🦋*أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ* ╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯     ✨ *أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج* ✨ [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 💌 ] لب هاي ناصر بـه هـم قفـل شـده و نـاي گـشودن نـدارد . 😞 دوربـين، وسـط دست هايش تكان تكان مي خورد. چشم هايش را از دوربين مي كنـد و از سـوراخ اتاق ديده باني؛ به گلدسته هاي مسجد جامع مي دوزد.👀 گلدسته ها را نگاه مي كند و ميگويد: ـ و... و.. ولي درد منو بي... بي... بي... بيمارستان مداوا نميكنه. 😔 صالح، اين راه را هم بر او ميبندد: ـ ولي تو بايد امتحان كني؛ همين طـوري نمـي تـوني بگـي . فعـلاً وظيفـة تـو خوابيدن تو بيمارستانه؛ بخواب، اگه بهتر نشدي اقلاً پيش خـدا و و جـدانت گير نيستي. 😌 ناصر از گلدسته هاي مسجد جـامع دل نمـي كَنـد . قـد و بالايـشان را تماشـا ميكند و دلش را تا آن سمت شهر پـر مـي دهـد . 🥺 پلـك هـايش، تندتنـد بـه هـم ميخورند و از درزشان اشك بيرون مي زند. دو خط زلال اشك، از گردي حلقةچشم هايش پايين مي سـرد . 🥺 لـب هـاي بـسته اش چنـدبار بـه هـم مـي خورنـد و رشته هاي اشك را پهن تر مي كننـد . اشـك در چـشم هـاي بهـروز و صـالح هـم ميدود. فرهاد به آن دو اشاره مي كند و حضور ناصر را يادآور مـي شـود؛ 😔 گريـةخود را ميخورد و دوباره با ناصر به حرف ميآيد: ـ ناصرجون، خودت كه مي دوني ما تا چند وقت ديگه برنامـه هـامونو شـروع ميكنيم. اگه بري تهران، پدر مادر ما و بچه هاي ديگه رو هـم مـي بينـي و از حال ما باخبرشون ميكني. 😃 لب ها و پلك هاي ناصر هنوز به هم مي خورند و اشك هايش هنوز مـي بـارد اما سكوت كرده و لبش به هيچ سخني باز نمي شود. بچه ها هم از گفتن مي افتند كه ناصر بي ميل ميگويد:😞 ـ باشه؛ ميرم حالا با صداي بلند گريه مي كند و بغضي كه گلـويش را بـه چنگـال گرفتـه ميتركاند. خودش را به صالح - كه نزديك تر است - مي چسباند و به آغوشـش ميكشد.😭 صالح هم او را به بغل مي گيرد و بر شانه هايش بوسه مي زند. فرهـاد و بهروز هم مي آيند. از چشم هاي بهروز و فرهاد و صالح، فقط اشـك مـي آيـد 😭 اشك بيصدا - اما ناصر دردش را با فرياد بيرون ميريزد؛ فرياد و اشك. بچه ها از هم كنده مي شوند. ناصر دوبـاره نگـاهش را بـه سـمت مـسجد و جنت آباد ميبرد و ميگويد: ـ مي... مي... مي... رم؛ اما زود برميگردم؛ خيلي زود! از پله هاي نگهباني پايين مي آيد و خودش را به كوچه مـي رسـاند . 🏃‍♂ پاهـايش سنگين شده اند و آنها را به زور از جا ميكند و به دنبال خود ميكشد. آفتاب تـا نيمه هاي آسمان بالا آمده و نورش را بر در و ديـوار و كـف كوچـه هـاي شـهر پاشيده است. 🌞 چند روز است آفتاب جان گرفته و پيش از ظهر گرم مي شود. ناصر كتش را درمي آورد و روي دست لرزانش تا مي زند و مي خواباند. دوربينش را مي نوازد و در و ديوار شهر را با حسرت نگاه ميكند. 😞 پاي ديواري مي ايستد و قد و بالاي آن را ورانداز مي كند. چند جـاي ديـوار گلوله نشسته و شكمش را آر .پي.جي سوراخ كرده است .😭 ناصر به جاي گلوله ها زل مي زند و روي آنها دست مي كشد. از كف كوچه - زيـر جـاي گلولـه هـا -چيزي ميجويد. سرش را به چپ و راست ميگرداند و با خود زمزمه ميكند: 👀 ـ آ... آ... آلبوغيش، آل بوغيش، اينجا شهيد شـد؛ همينجـا ! خـونش هنـوز روي ديواره. آلبوغيش، آلبوغيش عزيز؛ اون روز چ ... چ... چقدر تشنگي كـشيدي و آخرش هم آب را... را... را... راديات خوردي؟ آ... آ... آ... آلبوغيش... دوربينش را بيرون مي آورد و سمت سوراخ گلوله ها مـي گيـرد😢 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi