"خاطراتطنزجبهہ"🙃
یڪبار سعید خیلے از بچہها کار کشید...
#فرمانده دستہ بود
شب برایش جشن پتو گرفتند...
حسابے کتکش زدند
من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش
دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا
شاید کمے کمتر کتک بخورد..!😕
سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے
آن جشن پتو ، نیمساعت قبل از وقت #نماز صبح، #اذان گفت...
همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😄
بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ
بچہها خوابند... بیدارشان ڪرد وَ گفت:
اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟🤔
گفتند : ما #نماز خواندیم..!✋🏻
گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟😳
گفتند : سعید شاهدی اذان گفت!
سعید هم گفت من برایِ #نماز شب اذان گفتم نہ نماز صبح
#خاطرات_طنز_جبهه
#شوخ_طبعیها
#طنز
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
خاطره طنز از حاج همت😁
شرح بسیجیهای بیکله از زبان حاج همت
عقیلی به حاج همت گفت: حاجی یک سوال دارم، یک دلخوری خیلی زیاد، من از شما دلخورم
حاج همت گفت: بفرمائید، چه دلخوری!
امیر عقیلی گفت: حاجی شما هر وقت از کنار پاسگاه های ارتش، از کنار ما که رد می شوی، یک دست تکان می دهی و با سرعت رد می شوی. اما حاجی جان، من به قربانت بروم، شما از کنار بسیجی های خودتان که رد می شوی، هنوز یک کیلومتر مانده، چراغ می دی، بوق می زنی، آرام آرام سرعت ماشین ات را کم می کنی، بیست متر مانده به دژبانی بسیجی ها، با لبخند از ماشین پیاده می شوی،دوباره باز دستی تکان میدهی، سوار می شوی و میروی.
رد میشی اصلا مارو تحویل نمی گیری حاجی، حاجی بخدا ما خیلی دل مان میاد.
حاج همت این ها را که از امیر عقیلی شنید، دستی به سر امیر کشید و خندید و گفت: اصل ماجرا این است که از کنار پاسگاه های شما که رد می شوم، این دژبان های شما هر کدام چند ماه آموزش تخصصی می بینند که اگر یک ماشین از دژبانی ارتشی ها رد شد، مشکوک بشوند؛ از دور بهش علامت میدهند، آرو آروم دست تکان میدهند، اگه طرف سرعتش زیاد بشه، اول علامت خطر میدهند،بعد ایست میدهند، بعد تیر هوائی میزنند، آخر کار اگر خواست بدون توجه دژبانی رد بشود.به لاستیک ماشین تیر میزنند.
ولی این بسیجی هایی که تو میگی، من یک کیلومتر مانده بهشان مرتب چراغ میدم، سرعتم رو کم میکنم، هنوز بیست متر مانده پیاده می شوم و یک دستی تکان میدهم و دوباره می خندم و سوا می شوم و باز آرام از کنارشان رد می شوم.
آخر این بسیجی ها مشکوک بشوند.
اول رگبار می بندند.
بعد تازه یادشان میاد که باید ایست بدهند.
یک خشاب و خالی می کنند، بابای صاحب بچه را در می آورند، بعد چند تا تیر هوائی شلیک می کنند و آخر که فاتحه طرف خوانده شد، داد می زنند ایست.
این را که حاجی گفت: بمب خنده بود که توی قرارگاه منفجر شد. حالا نخند کی بخند😁😁😁
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎥 خاطره جالب یکی از محافظین #رهبر_انقلاب از چپ کردن ماشین ایشان❗️
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
اقتدار ايران
خاطره ای خنده دار از شهید همت،...
مصطفی به دنیا آمد،...
به روایت ژیلا بدیهیان(همسر شهید همت)
زمستان سال ۱۳۶۲ بود و ما در اسلام آباد غرب زندگی می کردیم.ابراهیم از تهران آمد قیافه اش خیلی خسته به نظر می رسید.معلوم بود که چند شبه که استراحت نکرده اینرا از چشمهای قرمزش فهمیدم.
با این همه آن شب دست مرا گرفت و گفت:"بنشین و از جات بلند نشو . امشب نوبت منه و باید از خجالتت در بیام."آن زمان مصطفی را باردار بودم .خواستم بگویم که تو خسته ای بنشین تا خستگی ات در آید که مهلت نداد و از جایش بلند شد. سفره را انداخت غذا را کشید و آورد غذای مهدی (پسر اولمان) را داد و بعد از اینکه سفره را جمع کرد و برد دوتا چای هم ریخت و خوردیم .بعد رفت و رختخواب را انداخت و شروع کرد با بچه حرف زدن میگفت:" بابایی اگه پسر خوب و حرف گوش کنی باشی باید همین امشب سر زده تشریف بیاری .می دونی چرا ؟ چون بابا خیلی کار داره .اگه امشب نیایی من تو منطقه نگران تو و مامانت هستم .بیا و مردونگی کن و همین امشب تشریف فرمایی کن."
جالب اینکه می گفت :"اگه پسر خوبی باشی." نمی دانم از کجا می دانست که بچه پسر است.
هنوز حرفش تمام نشده بود که زد زیر حرفش و گفت:"نه بابایی امشب نیا .بابا ابراهیم خسته س چند شبه که نخوابیده .باشه برای فردا."
این را که گفت خندیدم و گفتم :" بالاخره تکلیف این بچه رو مشخص کن بیاد یا نیاد ؟" کمی فکر کرد و گفت :"قبول همین امشب." بعد ادامه داد:"راستی حواسم نبود چه شبی بهتر از امشب ؟ امشب شب تولد امام حسن عسگری (ع) هم هست."
بعد انگار که در حال حرف زدن با یکی از نیروهایش باشد گفت:"پس همین امشب مفهومه ؟" دوباره خنده ام گرفت و گفتم:" چه حرفهایی می زنی امشب ابراهیم مگه میشه؟"
مدتی گذشت که احساس درد کردم و حالم بد شد . ابراهیم حال مرا که دید ترسید و گفت:"بابا تو دیگه کی هستی! شوخی هم سرت نمیشه پدر صلواتی ؟"
دردم بیشتر شد ابراهیم دست و پایش راگم کرده بود و از طرفی هم اشک توی چشم هایش حلقه زده بود .پرسید:"وقتشه ؟" گفتم:"آره." سریع آماده شد و مرا به بیمارستان رساند.
همان شب مصطفی به دنیا آمد😊
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
خاطره از سهید همت
زنگ زده بود که نمی تواند بییاید دنبالم. باید منطقه می ماند. خیلی دلم تنگ شده بود. آن قدر اصرار کردم تا قبول کردخودم بروم.من هم بلیت گرفتم و با اتوبوس رفتم اسلام آباد.کف آشپزخانه تمیز شده بود.همهی میوه های فصل توی یخچال بود؛توی ظرفهای ملامین چیده بودشان.
کباب هم آماده بود روی اجاق ،بالای یخچال یک عکس از خودش گذاشته بود ،بایک نامه .
وقتی می آمد خانه ،خانه من دیگر حق نداشتم کار کنم .بچه را عوض می کرد .شیر براش درست میکرد سفره را می انداخت و جمع می کرد .پا به پای من می نشست لباسها را می شست ،پهن میکرد،خشک می کرد وجمع می کرد.
آنقدر محبت به پای زندگی میریخت که همیشه بهش میگفتم «درسته کم میآی خونه، ولی من تا محبتهای تو رو جمع کنم، برای یک ماه دیگه وقت دارم.»
نگاهم میکرد و میگفت «تو بیشتر از اینا به گردن من حق داری.» یک بار هم گفت «من زودتر از جنگ تموم میشم. وگرنه، بعد از جنگ به تو نشون میدادم تموم این روزها رو چهطور جبران میکنم.
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
▪️ واکنش امام صادق علیهالسلام،
دربرابر خدمتکاری که سبب فوتِ فرزند ایشان شد !
#صادق_آل_محمد
www.aparat.com/v/GuVwM
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
این چه دینی هست که تمامش گریه و زاریه...
آدم احتیاج به شادی داره!
نمیشه هم دیندار بود، هم شاد❗️
#کاغذ_نقاشی 🖌
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
هدایت شده از اخبار داغ سلبریتی ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اجاره خانه در تهران😂
اخبار داغ سلبریتی ها
❅ঊঈ✿☀️✿ঈঊ❅
@BaSELEBRTY
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز پنجشنبه رسید🌹🥀🌷
همون پنجشنبه ای که دلتنگ عزیزانی میشیم که کنارمون نیستن💐
پدرهای آسمانی
مادرهای آسمانی
خواهرهای آسمانی
برادرهای آسمانی
وقتی دلتنگ میشی فقط یک خاطره بیادت میاد و اشک از چشمانت سرازیر میشه
و فقط یک کلمه تو ذهنت نقش میبنده
کاش بودی😢
فاتحه وصلواتی به روحشون هدیه کنیم🌸
✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️
روی یخچال یا حســـــــ🖤ــــین بزنید تا بعد از خوردن سلام فرستاده شود
☂☂☔️☔️☂
@menoeslami
شادی و نکات مومنانه
باز پنجشنبه رسید🌹🥀🌷 همون پنجشنبه ای که دلتنگ عزیزانی میشیم که کنارمون نیستن💐 پدرهای آسمانی مادرهای آ
فاتحه ای نثار همه اموات این کانال و مادر بنده ❤️
CQACAgQAAxkDAAEIf01e62ixZZEoFfd-Ll22YSY5TUVYMwACGgAD1f0zC4HxqymKJMTVGgQ.mp3
13.91M
روایتگری
داستان اطلاع دادن خبر شهادت به خانواده شهید مدافع حرم
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منم که تا حالا نمیدانستم 🤷
جااااالب بیییییییددددد😁👍
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
آخر نفهمیدیم در خانه بمانیم یا بریم حجتالاسلام جمالی و کربلایی محمد برامون روضه بخونن.
دستمایه طنز این تصویر شرح حال سیاست های دولته که از یک طرف بلیط نیم بهای سینما تبلیغ میکنه از طرفی میگه در خانه بمانیم مسافرت نریم و فلان😁
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
سلام من یه آدم خیلی حساسی هستم تو امور معنوی .باید به یقین برسم تا به یه ذکری یه نمازی که توصیه شده عمل کنم.چه خوب چه بد دیگه اینطوری ام.تو خیلی از کانالها بودم در رابطه ی رفاقت با شهدا زیاد میگفتن که دوست شهید و این مسئله ها.با خودم گفتم یعنی چی مگه امکان داره آدم دوست شهید داشته باشه.با خودم میگفتم اینا ساخته و پرداخته ی یه خل و چله تو فضای مجازی تا الکی بخان به یه مسئله ای وجهه ی خوبی بدن بقیه مردم هم زود باور.یادمه یه شب با خودم گفتم حالا که انقدر اینا میگن دوست شهید به شهدا گفتم من حال ندارم دنبالتون بگردم دنبال دوست شهید گشتن حوصله میخاد خودتون بگردین دنبال من.قرار نیست که رفاقت رو من شروع کنم.شما شروع کنین اگه بر حق هستین.
تا یه شب تو عالم خواب دیدم شهید جهاد مغنیه اومد تو خوابم و یه حرفایی بهم زدیم و میخندیدم.اونجا فهمیدم چه قدر بامعرفتن
اما الان چی ......گرفتار معصیت شدیم
نفس که میکشیم خون میکنیم دل آقامون حجت ابن الحسن.
ای کاش غربت حجت الحسن که به دوازده قرن داره کشیده میشه تموم شه
مردیم از بس کم داریم آغوش امام مون رو....
التماس دعابرای فرج بیابونگرد عالم حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه و سهل مخرجه.
سلام دوستان
یک سالی هست که مسئله ای برام پیش اومده که تمام جوانب زندگیم رو در گیر کرده و طوری هست که هیچ کس نگفتم به غیر از خدا و شهدا
باهاشون درد دل کردم و کمک خواستم تا اینکه دوهفته پیش خواب دیدم که شهیدی منو به آغوش کشیدن و چند بار گفتن هر کاری بیا سراغ من ،، کارت رو راه میندازم و انجام میدم و دوباره چند دفعه گفتن من سید جواد حسینی هستم گویا میدونستن ممکنه فراموش کنم
فردا صبح از گوگل سرچ کردم و پیداشون کردم فقط خدا میدونه چقدر اشک شوق ریختم و آرومم و منتظرم شهدا بهم کمک کنند و ان شاالله مسئله ام ختم به خیر میشه
طنز
شخصی نزد شیخی رفت تا از زبان درازی و سرکوفت های زنش شکایت کند و مشورتی بگیرد.
شیخ گفت: بابت هر کاری که زنت برایت انجام میدهد از او تعریف و تمجید کن...
هنگام شام زن سفره را پهن کرد. مرد با اولین لقمهای که خورد شروع کرد از دستپخت زنش تعریف کردن و گفت تا حالا چنین غذای لذیذی نخورده ام.
زن گفت: زهرمار بخوری، چندین سال برات غذا پختم اما یکبار هم تعریف نکردی ، حال که خواهرت برا اولین بار غذا برامون فرستاده، تعریف و تمجید میکنی؟! 😡😂
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
جمعه روزی نیست که
فقط بخواهیم به شب برسانیم و
تمامش کنیم،
جمعه روز دوستداشتن و
دوست داشته شدن است.
همان روزی که باید
تمام کاستیهای هفته را
برای آنکه دوستش داریم جبران کنیم...
جمعههایمان را هدر ندهیم،
حیف است،
عشق را خوش نمیآید...
خدا را هم...
صبح آخرین جمعه خرداد بخیر 🌹☀️
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
مامانم ، وقتی میگفت بیا اینجا نمیخوام بزنمت فقط میخوام باهات صحبت کنم😂🤦♂😅
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
منو پرایدم، شما همه😎
#سلطان_پراید
#طنزمنز
#طنزحلال
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
⚠️شوهرعمم از گروهای فامیلی لفت داده😐
#طنزمنز
#طنزحلال
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
🔸 وقتی آژیر شیطان را شنیدید به پناهگاه خدا بروید
وَ إِمَّا یَنزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ( 200 - اعراف)
زمانی که آژیر خطر به صدا در میآمد گویندهای با صدای دلهرهآورش چنین میگفت: توجه! توجه! علامتی که هم اکنون میشنوید اعلام خطر یا وضعیت قرمز است بعد میگفت محل کار خود را ترک و به پناهگاه بروید. بلافاصله بعد از پیام او صدای آژیر گوش خراشی در همه جا طنین انداز میشد و مردمی را میدیدی که با دستپاچگی و سرعت خاصی برای حفظ جان خود به سوی محل امنی در حال دویدناند.
قطعاً خیلی مضحک و خنده دار خواهد بود که کسی در این وضعیت قرار بگیرد و به جای فرار به سوی پناهگاه در معرض خطر بایستد و زیر لب مدام تکرار کند «من به پناهگاه میروم». این داستان بسیار شبیه جریانی است که قرآن کریم نقل میکند.
قرآن میفرماید وقتی وسوسه شیطان را حس کردید به خدا پناه ببرید که او هم به خواسته شما ترتیب اثر میدهد و هم اینکه میداند شما را چگونه نجات دهد.
پناه بردن به خدا باید با تمام وجود باشد درست به مانند همان مضطر زیر بمباران؛ والا اگر بایستد و مدام بگوید اعوذ بالله اعوذ بالله کاری از پیش نخواهد برد.
📚📚 منبع
نمونه ج 7 ص 63
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼
📕 داستان بنده خدا
راوی: عباس هادی
1⃣#قسمت_اول
🏡 خیابان شهید عجب گل، بن بست تجلی، منزل کوچک ما آنجا بود. بعد از سالهای مستأجری، این خانه را پدر ما خرید و ما از مستأجری نجات یافتیم. در همان منزل بود که ابراهیم همراه پدر و برادرم تمرین ورزش باستانی را شروع کرد.
🎤 ابراهیم در همان خانه هیئت برگزار می کرد و بسیاری از جوانان محل را جذب اینگونه محافل نمود. منزل ما از دو اتاق کوچک تو در تو تشکیل شده و فضای زیادی نداشت. اما با اینحال، بیشتر اوقات مجلس روضهٔ امام حسین(ع) در این خانه برقرار بود.
💡 یکی از روحیات پدرم این بود کهدجلوی درب خاتع را معمولا یک لامپ نصب می کرد تا این کوچه باریک و تاریک، روشن شود. هر چند که هفته ای یکبار حداقل، این لامپ را سرقت می کردند!
🌈 از دیگر ویژگی های پدر این بود که می گفت: صبح تا غروب، لای درب خانه را باز بگذارید تا اگر کسی، همسایهای، احتیاجی دارد یا چیزی می خواهد، راحت باشد.
✨ یک شب درب منزل ما هنوز بازمانده بود. ما دور سفره مشغول شام بودیم. شام که تمام شد سفره را جمع کردیم که یکباره یک نفر از در وارد شد و گفت: یاالله... مادرم سریع چادرش را روی سرش کشید. پدرم که در گوشهی اتاق، کنار سماور نشسته بود گفت: بفرمایید.
♻ ادامه دارد...
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼
📕 داستان بنده خدا
راوی : عباس هادی
#قسمت_دوم
🥃 گفتم: بابا کیه!؟ گفت: یه بنده خدا نمی دونم کیه. این آقا وارد حیاط شد و سلام کرد. مقابل اتاق که قرار گرفت گفت: هیئت تموم شده؟ پدر ما هم گفت: بفرمایید، بنشید یه چایی براتون بریزم.
👖 بنده خدا واقعا فکر کرد که تازه هیئت تمام شده. همانجا کنار پدر نشست و چایی را از دست ایشان گرفت. بعد یه نگاهی به ما کرد و از دیدن زیر شلواری پای پسرها و چادر رنگی که سر مادرم بود، همه چیز را فهمید.
🌺 خیلی خجالت کشید اما پدرم خیلی با خوشرویی با او برخورد کرد . این بنده خدا چایی را سریع خورد. بعد معذرت خواهی کرد و بلند شد رفت. ابراهیم گفت: شما این بنده خدا را می شناختی؟
💵 گفت: نه باباجان، امشب توفیق داشتیم یه بنده خدا اومد منزل ما و به عشق امام حسین(ع) یه چای خورد و رفت. با اینکه پدرم اوضاع اقتصادی خوبی نداشت اما آدم دست و دلبازی بود. تا آنجا که می توانست برای امام حسین(ع) خرج می کرد. خودش را هم وقف هیئت حضرت علی اصغر(ع) در سرچشمه کرده بود.
🌈 این اخلاق و این بزرگ منشی ها دست به دست هم داد تا خدا فرزندان خوب و صالحی نصیب او کند. ابراهیم در سال های اول دبیرستان بود که داغ پدر او را یتیم کرد. پدر ما تقریبا شصت سال از خدا عمر گرفت. عمری بابر کت. سال 1352 نیز به رحمت خدا رفت.
پایان این داستان
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
شما حتماً شهید می شوید!
همیشه ترس این رو داشت که مبادا به شهادت نرسه. دوست داشت زودتر شهید بشه. با این حال یک روز حرف عجیبی زد. گفت:" دیگه ترسی از شهید نشدن نیست. حالا هر چی دیرتر شهید بشم بهتره." گفتم:" داستان چیه؟ تا حالا که دلواپس بودی شهید نشی؟" جواب داد:" توی عالم رویا خودم را رساندم به خیمه امام حسین(علیه السلام). از محافظ خیمه اجازه ورود خواستم. گفت:" آقا کسی رو قبول نمی کنه." ناراحت شدم. گفتم:" فقط یه سوال دارم." گفت:" بنویس تا من جوابش را برایت بیاورم." برای آقا نوشتم:" آیا من شهید می شم؟" آقا جواب داده بود:" بله، شما حتما شهید می شوید."
🌹سردار شهید حاج حسین بصیر🌹
قائم مقام لشکر 25کربلا
شهادت:1366/2/2 ماووت عراق کربلای10
تولد:1322یکی از روستاهای فریدونکنار
(🎤راوی: سردار کمیل کهنسال)
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ بشکنید این عرف غلط رو؛ به درک که در موردت چی میگن !
👤 #استاد_رائفی_پور
شادی و نکات مومنانه👇
http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
👆👆👆👆