💠#داستان
👈این نیز بگذرد!
بزرگی در عالم خواب دید که کسی به او میگوید:
فردا به فلان حمام در فلان جا برو و کار روزانه حمامی را از نزدیک نظاره کن.
دو شب این خواب را دید و توجه نکرد.
ولی فردای شب سوم که باز خواب دید به آن حمام مراجعه کرد.
دید حمامی با زحمت زیاد و در هوای گرم از فاصله دور برای گرم کردن آب حمام هیزم میآورد و استراحت را بر خود حرام کرده است.
به نزدیک حمامی رفت و گفت: کار بسیار سختی داری، در هوای گرم هیزم ها را از مسافت دوری میآوری و...
حمامی گفت: این نیز بگذرد.
یک سال گذشت.
برای بار دیگر همان خواب را دید و دوباره به همان حمام مراجعه کرد.
دید آن مرد شغلش عوض شده و در داخل حمام از مشتری ها پول میگیرد.
مرد وارد حمام شد و گفت: یک سال پیش که آمدم کار بسیار سختی داشتی ولی اکنون کار راحت تری داری.
حمامی گفت: این نیز بگذرد.
دو سال بعد هم خواب دید، این بار زودتر به محل حمام رفت ولی مرد حمامی را ندید!
وقتی جویا شد گفتند:
او دیگر حمامی نیست،
در بازار تیمچه ای (پاساژی) دارد و یکی از معتمدین بزرگ شهر است.
به بازار رفت و آن مرد را دید گفت: خدا را شکر که تا چندی پیش حمامی بودی ولی اکنون میبینم معتمد بازار و صاحب تیمچه ای شده ای.
حمامی گفت: این نیز بگذرد.
مرد تعجب کرد گفت:
دوست من، کار و موقعیت خوبی داری چرا بگذرد!؟
چندی که گذشت این بار بزرگ مرد داستان ما، خود به دیدن بازاری در آن شهر رفت ولی او آنجا نبود.
مردم گفتند:
پادشاه فرد مورد اعتمادی را برای خزانه داری خود میخواسته ولی بهتر از این مرد کسی را پیدا نکرد و او در مدتی کم از نزدیکترین وزیر پادشاه شد و چون پادشاه او را امین میدانست وصیت کرد که پس از مرگش او را جانشینش قرار دهند.
کمی بعد از وصیت، پادشاه فوت کرد اکنون او پادشاه است.
مرد به کاخ پادشاهی رفت و از نزدیک شاهد کارهای حمامی قبلی و پادشاه فعلی آن شهر شد.
جلو رفت خود را معرفی کرد و گفت: خدا را شکر که تو را در مقام بلند پادشاهی میبینم.
پادشاه فعلی و حمامی قبلی گفت: این نیز بگذرد.
مرد شگفت زده شد و گفت: از مقام پادشاهی بالاتر چه میخواهی که باید بگذرد؟
ولی مرد داستان ما در سفر بعدی که به دربار پادشاه مراجعه کرد، گفتند: پادشاه مرده است!
ناراحت شد به گورستان رفت تا عرض ادبی کرده باشد
مشاهده کرد بر روی سنگ قبری که در زمان حیاتش آماده نموده، حک کرده و نوشته است:
این نیز بگذرد!
هم موسم بهار طرب خیز بگذرد
هم فصل ناملایم پاییز بگذرد
گر ناملایمی به تو کرد از قضا
خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد.
✍️ نتیجه:
در ناملایمات زندگی، صبر پیشه کنید، حتی سخت ترین روزها هم گذرا هستند.
#خواندنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠⇦امیرالمومنین على عليه السلام:
✳️ خوبى كن تا با تو خوبى شود
✳️ رحم كن تارحمت كنند
✳️ خوب بگو تا به خوبى يادت كنند
🔴 از غيبت دورى كن كه خورش سگان دوزخ است دروغ گفته كسى كه گمان داردحلال زاده است و با غيبت كردن گوشت مردم را مى خورد
✴️ دروغ گفته كسى كه گمان دارد حلال زاده است و دشمن من و امامان از اولاد من است
✴️ دروغ گفته كسى كه گمان داردحلال زاده است و زنا را دوست دارد
✴️ و دروغ مى گويد كسى كه گمان مى كند خدا رامى شناسد و بر نافرمانى خدا شب و روز جسور است...
🔵 صله رحم كن تا خدا عمرت رابيفزايد
💟 خوش اخلاق باش تا خداوند حسابت را سبك گيرد
💟 اگر مى خواهى روز قيامت بامن باشى، ياور ستمكاران مباش
💟 هر كس ما را دوست دارد روز قيامت با ما است و اگركسى سنگى را دوست بدارد با او محشور گردد
🔴 مبادا خود را براى مردم بيارايى و به نافرمانى خدا برآيى، تا خدا روزى كه ملاقاتش كنى رسوايت كند
💟 آنچه به تو گفتم نگهدار تا به خير دنيا و آخرت رسى.
📗 امالى صدوق، ص 278، ح 308
#خواندنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠#داستان
👈این نیز بگذرد!
بزرگی در عالم خواب دید که کسی به او میگوید:
فردا به فلان حمام در فلان جا برو و کار روزانه حمامی را از نزدیک نظاره کن.
دو شب این خواب را دید و توجه نکرد.
ولی فردای شب سوم که باز خواب دید به آن حمام مراجعه کرد.
دید حمامی با زحمت زیاد و در هوای گرم از فاصله دور برای گرم کردن آب حمام هیزم میآورد و استراحت را بر خود حرام کرده است.
به نزدیک حمامی رفت و گفت: کار بسیار سختی داری، در هوای گرم هیزم ها را از مسافت دوری میآوری و...
حمامی گفت: این نیز بگذرد.
یک سال گذشت.
برای بار دیگر همان خواب را دید و دوباره به همان حمام مراجعه کرد.
دید آن مرد شغلش عوض شده و در داخل حمام از مشتری ها پول میگیرد.
مرد وارد حمام شد و گفت: یک سال پیش که آمدم کار بسیار سختی داشتی ولی اکنون کار راحت تری داری.
حمامی گفت: این نیز بگذرد.
دو سال بعد هم خواب دید، این بار زودتر به محل حمام رفت ولی مرد حمامی را ندید!
وقتی جویا شد گفتند:
او دیگر حمامی نیست،
در بازار تیمچه ای (پاساژی) دارد و یکی از معتمدین بزرگ شهر است.
به بازار رفت و آن مرد را دید گفت: خدا را شکر که تا چندی پیش حمامی بودی ولی اکنون میبینم معتمد بازار و صاحب تیمچه ای شده ای.
حمامی گفت: این نیز بگذرد.
مرد تعجب کرد گفت:
دوست من، کار و موقعیت خوبی داری چرا بگذرد!؟
چندی که گذشت این بار بزرگ مرد داستان ما، خود به دیدن بازاری در آن شهر رفت ولی او آنجا نبود.
مردم گفتند:
پادشاه فرد مورد اعتمادی را برای خزانه داری خود میخواسته ولی بهتر از این مرد کسی را پیدا نکرد و او در مدتی کم از نزدیکترین وزیر پادشاه شد و چون پادشاه او را امین میدانست وصیت کرد که پس از مرگش او را جانشینش قرار دهند.
کمی بعد از وصیت، پادشاه فوت کرد اکنون او پادشاه است.
مرد به کاخ پادشاهی رفت و از نزدیک شاهد کارهای حمامی قبلی و پادشاه فعلی آن شهر شد.
جلو رفت خود را معرفی کرد و گفت: خدا را شکر که تو را در مقام بلند پادشاهی میبینم.
پادشاه فعلی و حمامی قبلی گفت: این نیز بگذرد.
مرد شگفت زده شد و گفت: از مقام پادشاهی بالاتر چه میخواهی که باید بگذرد؟
ولی مرد داستان ما در سفر بعدی که به دربار پادشاه مراجعه کرد، گفتند: پادشاه مرده است!
ناراحت شد به گورستان رفت تا عرض ادبی کرده باشد
مشاهده کرد بر روی سنگ قبری که در زمان حیاتش آماده نموده، حک کرده و نوشته است:
این نیز بگذرد!
هم موسم بهار طرب خیز بگذرد
هم فصل ناملایم پاییز بگذرد
گر ناملایمی به تو کرد از قضا
خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد.
✍️ نتیجه:
در ناملایمات زندگی، صبر پیشه کنید، حتی سخت ترین روزها هم گذرا هستند.
#خواندنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
مردی به سرعت و چهارنعل با اسبش می تاخت.
اینطور به نظر می رسید که به جای بسیار مهمی میرفت.
مردی که کنار جاده ایستاده بود , فریاد زد : کجا می روی ؟
مرد اسب سوار جواب داد : نمی دانم از اسب بپرس !
این داستان زندگی خیلی از مردم است .
آنها سوار بر عادتها و باورهای غلطشان می تازند ، بدون اینکه بدانند به کجا می روند .
#خواندنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠#داستان
👈اهمیت یک تار مو
🔸روزی یکی از یاران امام خدمت ایشان رسید و گفت در یک کوزه روغن یک موش افتاده، آیا میشود آن روغن را خورد؟
امام صادق علیهالسلام فرمودند: نمیتوانی آن را بخوری.
مرد گفت :آقا یک موش کوچکتر از آن است که باعث شود غذای خود را کنار بگذارم و از خیر روغنهای گران قیمت بگذرم!
امام صادق علیهالسلام فرمودند: آن چیزی که در نظر تو کوچک است، موش نیست. این دین است که در نظر تو کوچک است.
🔸بنابراین، وقتی از این زاویه به ماجرا نگاه کنید متوجه میشویم که یک تار مو شاید به خودی خود اهمیتی نداشته باشد اما وقتی به این توجه کنیم که حتی نمایش یک تار مو هم، سرپیچی از فرمان پروردگار جهانیان است، بنابراین نمایش حتی یک تار مو به نامحرم هم مهم میشود.
چطور ممکن است روزانه دست دعا و نیاز به درگاه پروردگار بلند کنیم و از او انتظار داشته باشیم نیازهایمان را تأمین کند ولی در عمل به دستوراتش اهمیت ندهیم؟
#خواندنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠#داستان
👈بدگویی
سعدی می گوید؛ در روزگار جواني، من در مدرسه ي نظاميه درس مي خواندم، شب و روز مشغول مطالعه و تحقيق بودم.
يکي از دوستانم به من حسادت مي کرد،
اين قضيه را براي استادم تعريف کردم،
او تا سخن مرا شنيد با عصبانيت گفت : عجب! تو حسد را از دوست خود نمي پسندي، آن وقت غيبت کردن را روا مي داني؟!
اگر او با حسادت به سوي آتش دوزخ مي رود تو با غيبت در همان راه حرکت مي کني !
#خواندنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠#داستان
👈شکسته نفسی دانشمند
یکی از علمای بزرگ با همۀ فضل و دانشی که داشت، بسیار بیتکلف زندگی میکرد، چنانکه در کوی و برزن میایستاد و بازی کودکان را نظاره می کرد.
به شاه عباس در مورد او گفتند.
شاه، روزی به او گفت: شنیدهام برخی دانشمندان، وقار و سنگینی خود را نگاه نمیدارند و در کوی و برزن به بازی کودکان سرگرم میشوند.
او گفت: بنده همیشه آنجا هستم، ولی دانشمندی ندیدهام.
#خواندنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠#داستان
👈تظاهر به چیزی که نیستیم .
😀مدیرعامل جوانی که اعتماد به نفس پایینی داشت، ترفیع شغلی یافت؛ اما نمی توانست خود را با شغل و موقعیت جدیدش وفق دهد.
روزی کسی در اتاق او را زد و او برای آنکه نشان دهد آدم مهمی است و سرش هم شلوغ است، تلفن را برداشت و از ارباب رجوع خواست داخل شود.
در همان حال که مرد منتظر صحبت با مدیرعامل بود، مدیرعامل هم با تلفن صحبت میکرد. سرش را تکان می داد و می گفت: «مهم نیست، من می توانم از عهده اش برآیم.»
بعد از لحظاتی گوشی را گذاشت و از ارباب رجوع پرسید: «چه کاری می توانم برای شما انجام دهم؟»
مرد جواب داد: «آمده ام تلفن تان را وصل کنم!».
چرا ما انسان ها گاهی به چیزی که نیستیم تظاهر می کنیم؟
قصد داریم چه چیز را ثابت کنیم؟
#خواندنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
♥️ #داستان
تنبلی
روزی با مرحوم پدر برای نماز ظهر از خانه بیرون آمدیم. کنار درِ خانه میخ بلندی کوبیده شده بود.
مرحوم پدر به آقا مهدی (اخوی گفت: بابا این میخ را بکوب یا بیرون بیاورتا خدای نکرده موجب آسیب زدن به عبایا چادر یا دست کسی نشود.
آقا مهدی قبول کرد که انجام دهد.
پس از بازگشت از نماز دیدیم هنوز میخ سر جایش هست .
مرحوم پدر به آقا مهدی رو کرد و گفت: مگر نگفتم این میخ را در بیاور؟!
آقا مهدی جواب داد: آقاجان! اگر خدا نخواهد عبایا چادر کسی گیر نمی کند!
مرحوم پدر فرمودند: باز تنبلی موحدت کرده؟😊
👈به نقل از حاج آقا نصرالله شاه آبادی(رحمة الله علیه)
#خواندنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
#طنز تلخ
فردی به دکتر مراجعه کرده بود.
در حین معاینه، یک نفر بازرس از راه میرسه و از دکتر میخواد که مدارک نظام پزشکی شو ارائه بده.
دکتر بازرس رو به کناری میکشه و پولی دست بازرس میزاره و میگه: من دکتر واقعی نیستم. شما این پول رو بگیر بی خیال شو.
بازرس که پولو میگیره از در خارج میشه.
مریض یقه بازرس رو میگیره و اعتراض میکنه.
بازرس میگه منم بازرس واقعی نیستم و فقط برای اخاذی اومده بودم ولی توی مریض میتونی از دکتر قلابی شکایت کنی.
مریض لبخند تلخی میزنه و میگه: اتفاقا من هم مریض نیستم و فقط اومده بودم گواهی بگیرم نرم سرکار!
مدیران فاسد و ناکارآمد هم اینجوری و از میان اینجور افراد با دروغ و هوچی گری و حمایتهای کور کورکورانه و غالبا هوس آلود بعضی به اصطلاح سلبریتی و . . . بیرون می آیند و . . .
پناه می بریم بخدا
#خواندنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠#داستان
👈کرم و سخاوت حضرت امام حسن عسکري عليه السلام
محمد بن علي بن ابراهيم بن موسي بن جعفر گويد: پريشاني ما به نهايت رسيد.
به پدرم گفتم: کرم و سخاوت ابي محمد امام حسن عسکري عليه السلام مشهور است. خوب است ما هم به سراغ او برويم اميد است به ما نيز اکرام و انعام نمايد.
رهسپار منزل حضرت شديم،
در راه پدرم گفت: سخت محتاجم و اگر حضرت پانصد درهم به من بدهد و دويست درهم آن را هزينهي پوشاک و دويست درهم آن را صرف خوراک و صد درهم را هم جهت ما يحتاج اهل و عيالم قرار دهم خوب است.
من هم از خاطرم گذشت که اگر حضرت سيصد درهم به من بدهد تا الاغي بخرم و اسباب معيشت فراهم آورم و بقيه را صرف دامادي کنم خوب است.
به در خانه ي حضرت رسيديم، غلامي بيرون آمد و گفت: علي بن ابراهيم و پسرش وارد شوند.
سلام و احوالپرسي کرديم. حضرت به پدرم فرمود: چرا از ديدن ما غافلي؟
عرض کرد: هم تنبلي و هم مشغوليت مانع شده است. ساعتي نشستيم و چون خواستيم بيرون بياييم، به دهليز خانه که رسيديم غلامي آمد و کيسه اي به دست پدرم داد و گفت: پانصد درهم است، دويست درهم براي هزينه ي پوشاک و دويست درهم براي خوراک و صد درهم براي ما يحتاج زندگي.
و کيسه اي هم به من داد و گفت: سيصد درهم است، و همان گونه که نيت کرده بوديم، يکي يکي را بيان فرمود.
اما من قصد کرده بودم به جبل روم و از آنجا همسر انتخاب کنم، فرمود: به جبل مرو، بلکه به سورا برو که تو را در آنجا گشايش کار است.
من به فرموده ي حضرتش عمل کردم و به سورا رفتم و مرا در آنجا نفع هاي بسياري به دست آمد و امروز از برکت آن، صاحب دو هزار دينارم و همواره در ترقي هستم. .
📚حدیقه الشیعه،ص698.اصول کافی چاپ آخوندی،ج1،ص506.
#میلاد_امام_حسن_عسکری
#امام_حسن_عسکری
#خواندنی
🔵 کانال #داستان و #طنز حال خوش👇
https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠#داستان
👈 تواضع تحسین برانگیز صاحب «مفاتيح»
🔹 مرحوم سلطانالواعظين شيرازي (صاحب کتاب شبهاي پيشاور) نقل ميکند: در ايامي که «مفاتيحالجنان» تازه منتشر شده بود، روزي در سرداب سامراء آن را در دست داشتم و زيارت ميخواندم.
ديديم شيخي با قباي کرباس و عمامه کوچک نشسته و مشغول ذکر است.
🔹شيخ از من پرسيد: اين کتاب کيست؟
پاسخ دادم: از محدث قمّي آقاي حاج شيخ عباس است و شروع کردم به تعريف از کتاب.
شيخ گفت: اينقدر هم تعريف ندارد، بيخود تعريف ميکني
🔹من با ناراحتي گفتم: آقا برخيز و از اينجا برو.
کسي که کنار شيخ نشسته بود، دست به پهلويم زد و گفت: مؤدب باش، ايشان خود «محدث قمي» هستند.
من برخاستم و با ايشان روبوسي کردم و عذر خواستم و خم شدم تا دستشان را ببوسم، اما آن مرحوم اجازه نداد و خم شد و دست مرا بوسيد و فرمود: شما «سيّد» هستيد.
#شهادت_حضرت_معصومه
#حضرت_معصومه
#کریمه_اهل_بیت
🔵 کانال #داستان و #طنز حال خوش👇
https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠#داستان
👈 قبر حضرت معصومه علیهاسلام تجلّی گاه قبر شریف حضرت زهرا سلام الله علیها
✳️ مرجع عظیم الشأن مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی فرمود:
پدرم مرحوم آیت الله سید محمود مرعشی که در نجف اشرف می زیست،
بسیار علاقمند بود که به طریقی، قبر شریف حضرت زهرا «سلام الله علیها» را بیابد،
برای این مقصود ختم مُجَرَّبی انتخاب نمود، و چهل شب آن را انجام داد.
شب چهلم بعد از انجام ختم و توسل فراوان، به بستر خواب رفت،
در عالَم خواب به محضر امام باقر یا امام صادق علیه السلام رسید،
امام به او فرمود: «عَلَیکَ بِکَریمَۀ اَهلِ البَیتِ؛
به دامن کریمه ی اهل بیت متوسل شو.
ایشان تصور کرد منظور امام علیه السلام از این جمله، حضرت زهرا سلام الله علیها است، لذا عرض کرد: «آری قربانت شوم، من نیز خَتم را برای همین گرفتم که محلّ شریف قبر آن حضرت را دقیقتر بدانم و زیارتش کنم»
امام علیه السلام فرمود: منظور من قبر شریف حضرت معصومه سلام الله علیها در قم است
سپس افزود: به خاطر مصالحی، خداوند اراده نموده که قبر حضرت زهراسلام الله علیها برای همیشه مخفی باشد،
از این رو قبر حضرت معصومه سلام الله علیها را تجلّی گاه قبر شریف حضرت زهرا سلام الله علیها قرار داده است،
اگر قرار بود قبر حضرت آشکار شود همان شکوه و عظمت مرقد شریف حضرت زهرا سلام الله علیها را برای قبر حضرت معصومه سلام الله علیها قرار داده است
📚 حضرت معصومه سلام الله علیها فاطمه دوم - به قلم محمد محمدى اشتهاردى
#شهادت_حضرت_معصومه
#حضرت_معصومه
#کریمه_اهل_بیت
🔵 کانال #داستان و #طنز حال خوش👇
https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠#داستان
👈نامحرم حقیقی
📔 عده اي از جوانان (مرد) خدمت حضرت علامه حسن زاده آملي (حفظه الله) رسيدند و از حضرتش خواستند که آن ها را نصيحتي بفرمايد
🌟علامه فرمودند:
💎سعي کنيد با نامحرم رابطه نداشته باشيد چه زن باشد چه مرد!!
گفتند: آقا مگر مرد هم نامحرم مي شود؟
🌟علامه فرمودند:💎 هر کس با خدا ارتباط ندارد نامحرم است .
#خواندنی
🔵 کانال #داستان و #طنز حال خوش👇
https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
#داستان
حمام آخرت
بهلول هارون را در حمام دید و گفت: به من یک دینار بدهکاری ، طلب خود را می خواهم.
هارون گفت: اجازه بده از حمام خارج شوم من که این جا عریانم و چیزی ندارم بدهم
بهلول گفت: در روز قیامت هم این چنین عریان و بی چیز خواهی بود
پس طلب دنیا را تا زنده ای بده که حمام آخرت گرم است و دستت خالی ...💦😔💦
وای باحال کسی که حق الناس به گردنش باشد
#خواندنی
🔵 کانال #داستان و #طنز حال خوش👇
https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅پاداش عجیب خداوند برای منتظران ظهور
💠حکایت زیبایی از پیرمردی که در زمان امام صادق علیه السلام منتظر ظهور بود!
📚کفایة الاثر ج1 ص264
#جمعه
#امام_زمان
#خواندنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش,
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای چی بترسم 😕🤣🤣
#طنز
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🇵🇸 ✌️🇵🇸✌️ 🇵🇸 ❅┅┅┄
@khandehpak
💠#داستان
👈جوانمردقصاب
🔻متروی تهران ایستگاهی دارد به نام جوانمردقصاب
می گفتند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت: الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه......!!
هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود.
اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. می گفت: «برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست.»
وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش. کسی که وضع مادی خوبی نداشت یا حدس می زد که نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت، را دو برابر پول مشتری، گوشت می داد.
گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است.
گاهی هم پول را می گرفت و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره بر میگرداند به مشتری.
گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: «بفرما ما بقی پولت.»
عزت نفس مشتری نیازمند را نمی شکست!
'شهید عبدالحسین کیانی' همان 'جوانمرد قصاب'' است! که در ۴۳ سالگی در جنگ تحمیلی بشهادت رسید
#خواندنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش,
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
🟢 یازده نصیحت گرانبها به فرزند به سبک نظامی گنجوی🌻
ای چارده ساله قرةالعین
بالغ نظر علوم کونین
آن روز که هفت ساله بودی
چون گل به چمن حواله بودی
🔹نظامی در نصیحتی دلسوزانه به فرزند خود پندهای ارزشمندی میدهد و خطاب به او چنین میگوید که ای نور چشم 14 ساله ام حالا که دیگر کودک 7 ساله نیستی و بزرگ شده ای گوش کن چه میگویم :
1️⃣ بازی نکن وقت بازی تو تمام شده است : حالا که 14 ساله شده ای ، دیگر وقت بازی تو گذشته است و وقت هنر آموزی و سرافرازی فرا رسیده است.
اکنون که به چارده رسیدی
چون سرو بر اوج سرکشیدی
غافل منشین نه وقت بازیست
وقت هنر است و سرفرازیست
2️⃣دانش بیاموز : برای اینکه بزرگوار شوی و روز به روز بهتر شوی باید دانش بیاموزی
دانش طلب و بزرگی آموز
تا به نگرند روزت از روز
3️⃣ به فضل پدر قانع مباش : بهره مند شدن از آوازه پدر برای خرد سالی خوب است اما وقتی بزرگ شدی ، دیگر نام و شهرت من برایت سودی ندارد پس برای خودت اسباب بزرگی فراهم کن.
نام و نسبت به خردسالی است
نسل از شجر بزرگ خالی است
جایی که بزرگ بایدت بود
فرزندی من ندارت سود
چون شیر به خود سپهشکن باش
فرزند خصال خویشتن باش
4️⃣از خداترسی غافل مباش : هر اندیشه ای که داری از ترس خدا غافل مباش
آنجا که فسانهای سکالی
از ترس خدا مباش خالی
5️⃣ با مردم مودب باش : اگر میخواهی به دولت برسی با مردم مودب باش
دولتطلبی سبب نگهدار
با خلق خدا ادب نگهدار
6️⃣ شغل آبرومند اختیار کن: شغلی را اختیار کن که از آن خجالت زده نشوی
وان شغل طلب ز روی حالت
کز کرده نباشدت خجالت
گر دل دهی ای پسر بدین پند
از پند پدر شوی برومند
7️⃣شاعر نشو: اگر چه استعداد سخنوری داری ولی به شاعری مشغول مباش زیرا در شعر و شاعری ، از من بلند آوازه تر نتوانی بود.
گرچه سر سروریت بینم
و آیین سخنوریت بینم
در شعر مپیچ و در فن او
چون اکذب اوست احسن او
زین فن مطلب بلند نامی
کان ختم شدهست بر نظامی
نظم ار چه به مرتبت بلند است
آن علم طلب که سودمند است
8️⃣به خود شناسی بکوش : برای اینکه بهترین معرفت ها را بدست بیاوری ، خودت را بشناس.
در جدول این خط قیاسی
میکوش به خویشتنشناسی
تشریح نهاد خود درآموز
کاین معرفتی است خاطر افروز
9️⃣ پزشک باش یا فقیه : به گفته ی پیامبر دو علم فقه و طبابت بهترین علوم هستند. پس یا فقیه خوب یا طبیب خوب باش . اگر هردو باشی بهترین سعادت است و در هر دو عالم عزیز خواهی بود. زیرا با علم طبابت آسایش دنیای مردم را تامین میکنی و با علم فقاهت سعادت اخروی را به مردم می آموزی.
پیغمبر گفت علم علمان
علم الادیان و علم الابدان
در ناف دو علم بوی طیب است
وان هر دو فقیه یا طبیب است
میباش طبیب عیسوی هش
اما نه طبیب آدمی کش
میباش فقیه طاعت اندوز
اما نه فقیه حیلت آموز
گر هر دو شوی بلند گردی
پیش همه ارجمند گردی
صاحب طرفین عهد باشی
صاحب طرف دو مهد باشی
🔟هر کار که میکنی استاد آن کار باش: درکار خود مهارت کامل کسب کن و در آن کار ، حرفه ای باش. پالان دوز خوب از کلاه دوز بد بهتر است. از من گفتن !
میکوش به هر ورق که خوانی
کان دانش را تمام دانی
پالان گریی به غایت خود
بهتر ز کلاهدوزی بد.
گفتن ز من از تو کار بستن
بی کار نمیتوان نشستن
1️⃣1️⃣ کم حرفی را پیشه کن : کم سخن بگو اما سعی کن تا سخنان تو همچون دُر ارزشمند باشد تا در تمام عالم تأثیر بگذارد. به سخنان ارزشمند می توان افتخار کرد اما پر گویی مثل خشت زدن است که افتخاری ندارد.
آب ار چه همه زلال خیزد
از خوردن پر ، ملال خیزد
کم گوی و گزیده گوی چون دُر
تا ز اندک تو جهان شود پر
لاف از سخنِ چو دُر ، توان زد
آن خشت بود که پر توان زد
#خواندنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
✍️#داستان
✅ازداشته هایمان لذت ببریم .
مرد ثروتمندی ماشین آخرین مدل خارجی خودشو مقابل مغازه قصابی پارک کرد و نیم کیلو گوشت سفارش داد
اما قبل از اینکه مغازه رو ترک کنه، مردی از یک پراید مدل هشتاد پیاده شد و وارد مغازه قصابی شد و ۵ کیلو گوشت کبابی، ۵ کیلو گوشت بی استخون، ۵ کیلو چرخ کرده و ۳ کیلو ماهیچه سفارش داد...
مرد ثروتمنده منتظر موند تا راننده پرایده بره، از قصابه پرسید: مگه شغل این آقا چیه؟
قصاب پاسخ داد: اون کار نمیکنه، اما با سه زن بیوهای ازدواج کرده که پس از مرگ شوهراشون، صاحب اموال و املاک زیادی شدهان و داره با پول اونا اینجور زندگی میکنه...
مرد ثروتمنده کمی فکر کرد و سپس ۱۰ کیلو گوشت بیاستخون ، ۵ کیلو ماهیچه و ۵ کیلو گوشت مخصوص کباب از قصاب خرید و برد خونه...
وقتی همسرش دید که شوهرش برخلاف همیشه، چقدر گوشت خریده با تعجب پرسید مگه قراره مهمونی داشته باشیم؟
شوهره جواب داد:
نه بابا چه مهمونی، چه بساطی؛ فقط میخوام قبل از اینکه صاحب پرایده بیاد سراغ تو، از ثروتم لذت ببرم!...
#طنز
┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄
@khandehpak
هدایت شده از کانال #داستان و #طنز حال خوش
💠#داستان
👈زاییدن و مردن دیگ
ملا نصرالدین از همسایه اش دیگی قرض گرفت، پس از چند روز دیگ را به همراه دیگ کوچکی به او پس داد.
وقتی همسایه قضیه دیگ اضافی را پرسید، ملا گفت: دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد.
چند روز بعد، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه ی خوش خیال این بار دیگی بزرگتر به ملا داد به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود.
تا مدتی از ملانصر الدین خبری نشد،
همسایه به در خانه او رفت و سراغ دیگ خود را گرفت.
ملا گفت: دیگ شما موقع وضع حمل در خانه ما فوت کرد😊
همسایه گفت: مگر دیگ هم میمیرد؟ چرا مزخرف می گویی!!!
ملا گفت: چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی دیگ نمیزاید؟
دیگی که میزاید حتما مردن هم دارد😄
این حکایت بعضی از ماست که هرجا به نفعمان باشد عجیب ترین دروغ ها و داستان ها را باور میکنیم اما کوچکترین ضررها را برنمی تابیم.
#خواندنی
#خندیدنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠#داستان
👈طلبحاجتازسرسیری
در داستان ها این طور آمده که روزی نادرشاه برای زیارت امام رضا علیه السلام با ملازمان خود به حرم مطهر مشرف می شد.
سر راه خود شخصی را دید که اطراف صحن حرم نشسته بود.
به او گفت: «به چه منظور اینجا نشسته ای؟»
گفت: «از امام رضا درخواستی دارم».
نادرشاه گفت: «هنوز نگرفته ای؟»
زائر گفت: «نه».
نادرشاه گفت: «چند روز است که اینجایی؟»
گفت: «سه روز».
نادرشاه گفت: «من می روم زیارت می کنم و ساعتی دیگر بر می گردم؛ چنانچه حاجت خود را از امام رضا نگرفته باشی، دستور می دهم گردنت را بزنند!»
زائر دست پاچه و درمانده شد. اما ساعتی بعد که نادرشاه برگشت، او حاجتش را گرفته بود! وقتی راز این مطلب را از نادرشاه پرسید،
گفت: تو این چند روز داشتی با امام رضا بازی می کردی و از سر سیری، حاجت خود را از ایشان طلب می کردی. به خاطر همین موفق نبودی».
#خواندنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #داستان
👈رفتن به بهشت با دو کیلو شکر
🎙 حاج حسن خلج
#دیدنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠 #داستان
👈کریم فقط خداست
"درویشی" تهی دست از کنار "باغ کریم خان زند" عبور میکرد.
چشمش به "شاه" افتاد و با دست اشاره ای به او کرد.
کریم خان "دستور" داد درویش را به داخل باغ آوردند.
کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»
درویش گفت: «"نام من" کریم است و "نام تو" هم کریم و "خدا" هم کریم.
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»
کریم خان در حال "کشیدن قلیان" بود. گفت: «چه میخواهی؟»
درویش گفت: «همین قلیان، "مرا بس است."»
چند روز بعد درویش قلیان را به "بازار" برد و قلیان بفروخت.
خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که میخواست نزد کریم خان رفته و "تحفه" برای خان ببرد، که از قلیان خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست.
پس "جیب درویش" پر از "سکه" کرد و قلیان نزد کریم خان برد.
چند روزی گذشت. درویش "جهت تشکر" نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:
* «نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.» *
#خواندنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠#داستان بهلول
👈پرداخت پول بخار
یک روز عربی ازبازار عبور می کرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد از بخاری که از سر دیگ بلند میشد خوشش آمد تکه نانی که داشت بر سر آن میگرفت و میخورد
هنگام رفتن صاحب دکان گفت : تو از بخار دیگ من استفاده کردی وباید پولش را بدهی
مردم جمع شدن مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را دید که از آنجا می گذشت
از بهلول تقاضای قضاوت کرد بهلول به آشپز گفت : آیا این مرد از غذاي تو خورده است؟
آشپز گفت : نه ولی از بوی آن استفاده کرده است
بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد وبه زمین ریخت وگفت : ای آشپز صداي پول را تحویل بگیر
آشپز با کمال تحیر گفت : این چه طرز پول دادن است؟
بهلول گفت : مطابق عدالت است کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند
#خواندنی
🔵 کانال #داستان و #طنز حال خوش👇
https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92