eitaa logo
شادی و نکات مومنانه
65.2هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
26.3هزار ویدیو
329 فایل
در صورت رضایت صلوات برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @BaSELEBRTY @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @didanii @sotikodak تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 👈ماجرای شنیدنی *شمر ارمنی* *محله سیچان پاچنار* اصفهان؛ محله ی سیچان به دلیل دور بودن از رودخانه زاینده رود با نهرهایی که اصفهانی ها، به آن *مادی* می گویند نوشیده می شده است و تعداد زیادی از این مادی ها در محله مشاهده می شود که در مراسم عاشورا به عنوان *نهر علقمه* از آنها استفاده می شده است. از طرفی این محله با *محله جلفای ارامنه اصفهان* مجاورت دارد. معروف است که *شمر سیچان* در روز عاشورا ناگهان به هنگام شروع تعزیه و با هدف اخذ مبلغی گزاف *دبه* می کند که من دیگر شمر نمی شوم چون منفور اهل محل شده ام و دیگر از من جنسی نمی خرند که با وساطت اهل محل هم به دلیل مطالبه مبلغ گزافی که از توان پرداخت هیات مذهبی خارج بوده از طرف وی که گویا هدف اصلی او نیز از طرح این ادعا نیز به همین دلیل و یا علل دیگری بوده است ره به جایی نمی برد. ناگهان یکی از بزرگان هیات فکر جدیدی به مغزش خطور می کند که با توجه به همجواری محله سیچان و محله ارامنه جلفا به آن طرف خیابان حکیم نظامی می رود که عموماً پیر مردهای ارمنی نشسته و آفتاب می گیرند و به آنها شرح ماوقع را می گوید: *موسیو میایی* شمر بشی ما شمر نداریم؟ موسیو در ابتدا مخالفت می کند و در نهایت با پاکتی سیگار و پول ناچیزی راضی می شود که شمر شود و با آموزش بزرگ هیأت می بایست با پوشیدن لباس شمر و گرفتن شمشیر در دست هیچ کاری به جز ممانعت از برداشتن آب از نهر علقمه *(یکی از همان مادی ها که به عنوان نهر علقمه مراسم در کنار آن برپا شده بود)* نداشته باشد و با توجه به لهجه ارمنی، حرف دیگر و یا کار دیگری که منجر به خراب شدن مراسم شود نکند. او این شرط را می پذیرد و تعزیه آغاز می شود با شمر ارمنی القصه در ابتدا یکی از یاران امام حسین برای برداشتن آب می آید و خطبه ای می خواند که *ای شمر بگذار ما اب ببریم* که شمر ارمنی (موسیو) در ابتدا دلش به حال یار امام حسین می سوزد. مردم هم همه گریه می کردند و او مردد بوده ولی النهایه با نهیب و اشارات بزرگان هیات مخالفت می کند و با همان لهجه ارمنی و با بی میلی می گوید: *نه، نه نمی شه آب ببری* و موضوع این بار به خیر می گذرد. اما این ماجرا تمامی نداشته و برای بار دوم و این بار حضرت ابوالفضل با خطبه ای غراء به سمت نهر علقمه آمده و شمر ارمنی را مخاطب قرار داده به صورتی که اشک در چشمان شمر حلقه زده و قصد اجازت به بردن آب را داشته (حالا به این کاری نداریم که شمر تو عزاداری گریه کنه چی می شه) که بزرگان کلاه از سر برداشته و موهای خود را می کنند که مبادا کوتاه بیایی و با اشارات و التماس این بار هم شمر بیچاره کوتاه نمی آید و باز هم و این بار در کمال بی میلی می گوید: *نه والله نمی شه آب ببری، والله نمی شه!!* گریه و ناله و شیون عزاداران را به اوج می رساند وقتی برای بار سوم امام حسین برای بردن آب با خطبه ای دلسوز می آید. ناله ها و شیون ها این بار بر خلاف دو بار قبلی بند دل شمر را پاره می کند و با توجه به اشارات مکرر بزرگان او را نهیب میزدند. این بار شمر بدبخت *هق هق کنان خطاب به امام حسین با همان لهجه ارمنی می گوید: *بابا! والله من میخوام آب بدم، این مسلمونا نمیذارن!!!* 🔵 کانال و حال خوش👇 https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠عنايت علیها سلام به حديث پيامبر صلی الله علیه و آله وسلم 🔸چند روز از رحلت پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم گذشته بود، مردى به در خانه فاطمه سلام الله عليها آمد و پس از شرفيابى به حضور آن حضرت ، عرض كرد: آيا رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم چيزى نزد شما به يادگار گذاشته تا مرا از آن بهره مند سازى ؟ فاطمه سلام الله عليها به ياد حديثى از پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم افتاد و به كنيز خود فرمود: ای كنيز! آن صفحه نوشته را به اين جا بياور. كنيز به جست و جوى صفحه نوشته پرداخت ، ولى آن را نيافت ، و بازگشت و به فاطمه سلام الله عليها گفت : آن را نيافتم . فاطمه سلام الله عليها به او فرمود: واى بر تو، برو آن را پيدا كن ، كه ارزش آن در نزد من هم طراز ارزش حسن و حسينعليه السلام است . كنيز رفت و به جست و جوى دقيق پرداخت و سرانجام آن صفحه نوشته را پيدا كرد و به حضور حضرت زهراسلام الله عليها آورد. نوشته آن صفحه عبارت از فرازهاى زير بود: 🌸قال محمد النبى صلى الله عليه و آله و سلم : 🔸ليسَ مِنَ المُؤمِنينَ مَن لَم يَأمَن جارُهُ بَوائِقَهُ . از مؤمنان نيست كسى كه همسايه اش از آزار او در امان نيست 🔸ومَن كانَ يُؤمِنُ بِاللّه ِ وَاليَومِ الآخِرِ فَلا يُؤذي جارَهُ ، و كسى كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد، به همسايه اش آسيب نمى رساند 🔸ومَن كانَ يُؤمِنُ بِاللّه ِ وَاليَومِ الآخِرِ فَليَقُل خَيرا أو يَسكُت . و كسى كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، سخن نيك مى گويد و يا سكوت مى كند 🔸إنَّ اللّه َ يُحِبُّ الخَيِّرَ الحَليمَ المُتَعَفِّفَ ، ويُبغِضُ الفاحِشَ الضَّنينَ السَّئّآلَ المُلحِفَ . خداوند انسان خيرخواه ، بردبار و پاكدامن را دوست دارد، و انسان بد زبان و كينه توز و بسيار سؤ ال كننده براى كمك مادى را دشمن دارد 🔸إنَّ الحَياءَ مِنَ الإِيمانِ وَالإِيمانَ فِي الجَنَّةِ ، به راستى كه حياء از ايمان است ، و ايمان موجب ورود به بهشت مى باشد 🔸وإنَّ الفُحشَ مِنَ البَذاءِ ، وَالبَذاءُ فِي النّارِ و ناسزاگويى از بى شرمى است و بى شرمى موجب ورود به آتش دوزخ مى گردد. به اين ترتيب حضرت زهراسلام الله عليها با توجه مخصوص به حفظ و احترام حديث پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم ، آن را يافت و تقاضا كننده را از معناى بلند آن بهره مند ساخت. 📚دلائل الإمامة : ص 65 ح 1 🔵 کانال و حال خوش👇 https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
🔹خاطره جالب ازحاج آقاقرائتی یکروز در منزل دیدم خانم دستگیره های زیادی دوخته که با آن ظرف های داغ غذا را بر می دارند که دستشان نسوزد . آنها را برداشته و به جلسه درس برای جایزه آوردم . وقتی خواستم جایزه بدهم به طرف گفتم : یکی از این سه مورد جایزه را انتخاب کن : 1- یک دوره تفسیر المیزان که 20 جلد است و چندین هزار تومان قیمت دارد . 2- مقداری پول . 3- چیزی که به آتش و گرمای دنیا نسوزی . گفت : مورد سوّم . من هم دستگیره ها را بیرون آوردم گفتم جایزه سوم دستگیره اشپزخونه هست وبهش دادم . همه خندیدند 🔵 کانال و حال خوش👇 https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠 🔹قوز بالا قوز مردی بود که قوز داشت و خیلی غصه می‌خورد چرا قوز دارد؟ یك شب مهتابی از خواب بیدار شد خیال كرد صبح شده و برای نظافت به حمام رفت. از سر طون حمام كه رد شد صدای ساز و آواز به گوشش خورد. اعتنا نكرد و رفت تو. در رختکن سرگرم درآوردن لباس‌هایش بود و توجهی نکرد که حمامی هست یا نه. وارد گرمخانه كه شد دید جماعتی بزن و بكوب دارند و مثل اینكه عروسی داشته باشند می‌زنند و می‌رقصند. او هم بنا كرد به آواز خواندن و رقصیدن و خوشحالی كردن. در حالی که می‌رقصید دید پاهای آنها سم دارد. آن وقت بود فهمید كه آنها از ما بهتران هستند. اگر چه خیلی ترسید اما خودش را به خدا سپرد و به روی آنها هم نیاورد. از ما بهتران هم كه داشتند می‌زدند و می‌رقصیدند فهمیدند كه او از خودشان نیست ولی از رفتارش خوششان آمد و قوزش را برداشتند. فردا رفیقش كه او هم قوز داشت، از او پرسید: «تو چكار كردی كه قوزت صاف شد؟» او هم ماجرای آن شب را تعریف كرد. چند شب بعد رفیقش رفت حمام. دید باز حضرات آنجا جمع شده‌اند. خیال كرد كه همین كه برقصد از ما بهتران خوششان می‌آید. وقتی كه او شروع كرد به رقصیدن و آواز خواندن و خوشحالی كردن، از ما بهتران كه آن شب عزادار بودند، اوقاتشان تلخ شد. قوز آن بابا را آوردند گذاشتند بالای قوزش. ⭕️آن وقت بود كه فهمید كار بی‌مورد كرده و گفت: «ای وای، دیدی كه چه به روزم شد، قوز بالا قوز شدم!» 👈هنگامی كه یك نفر گرفتار مصیبتی شده و از روی ندانم‌كاری مصیبت تازه‌ای هم برای خودش فراهم می‌كند این مثل را می‌گویند. 🔵 کانال و حال خوش👇 https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠 👈گریه برای خویش . ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺯﺍﻫﺪﻯ ﺩﺭ ﺑﺼﺮﻩ ﺑﻴﻤﺎﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻣﺮﮒ ﺭﺳﻴﺪ، ﺧﻮﻳﺸﺎﻧﺶ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﮔﺮﺩ ﻭﻯ ﺩﺭ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﺴﺘﻨﺪ. ﮔﻔﺖ: ﻣﺮﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﺎﻧﻴﺪ. ﻭﻯ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﺎﻧﻴﺪﻧﺪ. ﺭﻭ ﺳﻮﻯ ﭘﺪﺭ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻯ ﭘﺪﺭ! ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻰ؟ ﮔﻔﺖ: ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻧﮕﺮﻳﻢ ﻛﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﻯ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺑﻤﻴﺮﺩ ﻭ پشتم ﺑﺸﻜﻨﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻰ؟ ﮔﻔﺖ: ﺍﻣﻴﺪ ﻣﻰ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺩﺭ ﭘﻴﺮﻯ ﺧﺪﻣﺖ ﻣﻦ ﻛﻨﻰ ﻭ ﺩﺭ ﺑﻴﻤﺎﺭﻯ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺑﺎﻟﻴﻦ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻰ. ﺭﻭﻯ ﺳﻮﻯ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺷﻤﺎ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻴﺪ؟ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺯﻳﺮﺍ ﻛﻪ ﻳﺘﻴﻢ ﺷﺪﻳﻢ ﻭ ﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﺫﻟﻴﻞ ﮔﺸﺘﻴﻢ. ﺭﻭ ﺳﻮﻯ ﻋﻴﺎﻝ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻰ؟ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﭼﮕﻮﻧﻪ نگه ﺩﺍﺭﻡ ﺍﻳﻦ ﻳﺘﻴﻤﺎﻥ ﺭﺍ؟ ﮔﻔﺖ: ﺁﻩ! ﺁﻩ! ﺷﻤﺎ ﻫﻤﻪ، ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻴﺪ، ﻫﻴﭽﻜﺪﺍﻡ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻦ ﻧﻤﻰ ﮔﺮﻳﻴﺪ ﻛﻪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﭼِﺸَﻢ ﺗﻠﺨﻰ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﻭ ﭼﻪ ﮔﻮﻳﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻭ ﻛﺮﺩﺍﺭ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ؟ ﺍﻳﻦ ﺑﮕﻔﺖ ﻭ ﺑﺨﺮﻭﺷﻴﺪ ﻭ ﺟﺎﻥ ﺑﻪ ﺣﻖ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻛﺮﺩ. 📗 ✍️ ﻭﺍﻋﻆ ﺑﻴﻬﻘﯽ 🔵 کانال و حال خوش👇 https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠 🔻کاسه چوبی پيرمردي ضعيف و رنجور تصميم گرفت با پسر و عروس و نوه ي چهارساله اش زندگي کند. دستان پيرمرد مي لرزيد،چشمانش تار شده بود و گام هايش مردد و لرزان بود. اعضاي خانواده هر شب براي خوردن شام دور هم جمع مي شدند اما دستان لرزان پدربزرگ و ضعف چشمانش خوردن غذا را تقريبا برايش مشکل مي ساخت. نخود فرنگي ها از توي قاشقش قل مي خوردند و روي زمين مي ريختند، يا وقتي ليوان را مي گرفت غالبا شير از داخل آن به روي روميزي مي ريخت. پسر و عروسش از آن همه ريخت و پاش کلافه شدند. پسر گفت: «بايد فکري براي پدربزرگ کرد. به قدر کافي ريختن شير و غذا خوردن پر سر و صدا و ريختن غذا بر روي زمين را تحمل کرده ام. پس زن و شوهر براي پيرمرد، در گوشه اي از اتاق ميز کوچکي قرار دادند. در آنجا پيرمرد به تنهايي غذايش را مي خورد، در حالي که ساير اعضاي خانواده سر ميز از غذايشان لذت مي بردند و از آنجا که پيرمرد يکي دو ظرف را شکسته بود حالا در کاسه اي چوبي به او غذا مي دادند. گهگاه آنها چشمشان به پيرمرد مي افتاد و آن وقت متوجه مي شدند هم چنان که در تنهايي غذايش را مي خورد چشمانش پر از اشک است. اما تنها چيزي که اين پسر و عروس به زبان مي آوردند تذکرهاي تند و گزنده اي بود که موقع افتادن چنگال يا ريختن غذا به او مي دادند. اما کودک چهارساله اشان در سکوت شاهد تمام آن رفتارها بود. يک شب قبل از شام مرد جوان پسرش را سرگرم بازي با تکه هاي چوبي ديد که روي زمين ريخته بود. با مهرباني از او پرسيد: «پسرم، داري چي مي سازي؟» پسرک هم با ملايمت جواب داد: «يک کاسه چوبي کوچک، تا وقتي بزرگ شدم با اون به تو و مامان غذا بدهم.» و بعد لبخندي زد و به کارش ادامه داد. اين سخن کودک آن چنان پدر و مادرش را تکان داد که زبانشان بند آمد و سپس اشک از چشمانشان جاري شد. آن شب مرد جوان دست پدر را گرفت و با مهرباني او را به سمت ميز شام برد. قدرت درک کودکان فوق العاده است. چشمان آنها پيوسته در حال مشاهده، گوشهايشان در حال شنيدن و ذهنشان در حال پردازش پيام هاي دريافت شده است. اگر ببينند که ما صبورانه فضاي شادي را براي خانواده تدارک مي بينيم، اين نگرش را الگوي زندگي شان قرار مي دهند. 🔵 کانال و حال خوش👇 https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
5.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی با یک تازه کار هم شیفت می شی . 🔻 کانال و حال خوش🔻 http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92💕💙💕
حیف نون میره میوه فروشی، پسرش هی از موزا میخورده مغازه دار عصبانی میشه میگه : چی کار میکنی؟ حیف نون میگه: ولش کن، خله مغازه دار میگه: غلط کرده، اگه خله، چرا پیاز نمیخوره😁 کانال و حال خوش, http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠 ✅یک بیت شعر بیاد ماندنی درباره علیه السلام ‼️یکی ازمداحان اهل بیت ( آقای سازگار) که برای شب شعر ، دعوت شده بودند بیت رهبری این خاطره رو تعریف می کردند: همه ی شاعران ، شعرهای عریض و طویلشون رو خوندند ومورد تشویق جمع قرار گرفتند و هر کی بهتر بود به به و چه چه بیشتری می کردند تا نوبت به یکی از شعرا رسید ایشون رو کرد به حضار و گفت : من برای امشب ، یک بیت آوردم. حضار زدند زیر خنده جمعیت که ساکت شد ، گفت: تازه یک مصرعش هم از حافظ عاریه گرفتم 😊 این بار علاوه بر مردم ، خود رهبری لبخندی زدند ... اما وقتی آروم شدند خواند: 👈🏼ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد» همه منتظر مصرع بعدی بودند که خواند: 👈🏼 *تمام هستی زهرانصیب نرجس شد* (تا چندین دقیقه صدای تکبیر و صلوات از همه جا به گوش می رسید ... اللهم عجل لولیک الفرج کانال شادی و نکات مومنانه ┄┅┅❅🇵🇸 ✌️🇵🇸✌️ 🇵🇸 ❅┅┅┄                        @khandehpak