🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_صد_و_دوازدهم: می خواستم گریه کنم ولی نمی توانستم و همین فش
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_دا
#قسمت_صد_و_سیزدهم:
سر تا پایش را خوب نگاه کردم.دنبال زخم های دیگری می گشتم.ترکش های ریزی به بدنش خورده بود اما ترکش بزرگی که به سرش اصابت کرده بود,برات آزادی اش شده بود.لب هایم را روی چشمش گذاشتم و بوسیدم.یاد خداحافظی اش افتادم.دیروز عصر,آخرین باری که او را دیدم,وقتی بغلم کرد و مرا بوسید.سعی کردم چشمش را که باز مانده بود ببندم.دیده بودم چشم میت را که می بندند,بسته می شود ولی چشم بابا بسته نشد.تعجب کردم.بهش گفتم:چیه؟می خوای بگی با چشم باز رفتی؟!بعد صورتم را روی گونه اش گذاشتم.دوست داشتم نعره بکشم.دست ببرم و قلبم را از داخل سینه ام بیرون بکشم.بابا را تکان دادم.سرش را توی سینه ام فشار دادم و گفتم:بابا تو رو به خدا چیزی بگو.تو رو خدا حرفی بزن.
دستش را بلند کردم و روی سرم گذاشتم.دلم می خواست نوازشم کند اما نکرد.باورم نمی شد از پیش ما رفته.سرم را روی سینه اش گذاشتم.امید داشتم صدای تپش قلب مهربانش را بشنوم.با خودم گفتم:شاید اشتباه کرده اند.شاید شهید نشده باشد اما از قلبش هم جوابی نشنیدم.مستاصل شدم.بند پایین کفن را هم باز کردم.خوابیدم روی زمین و کف پاهایش را بوسیدم و روی صورتم گذاشتم.پاهایی که کابل خورده بودند,پاهایی که زخمی و خونین راه زیادی را پیاده آمده بودند.پاهای که برای باربری توی بازار این طرف و آن طرف دویده بودند.بعد رفتم دستش را گرفتم و انگشتانش را نگاه کردم.دستی را که تا لحظه آخر خداحافظی دستانم را نگه داشته بود.به کف دستش دست کشیدم و به سختی هایش فکر کردم.زمانی که در گرمای وحشتناک
تابستان خرمشهر با زبان روزه سر کار می رفت.قیر داغ روی زمین می ریختند و خیابان را آسفالت می کردند و این دست ها می سوخت.حالا این دست ها آرام گرفته بودند و قلب من می سوخت.هیچ چیز و هیچ کاری هم این آتش سوزان را تسلی نمی داد.دوست داشتم دستش را زیر سرم بگذارم و توی بغل بابا بخوابم.درست مثل زمانی که کوچک بودم و خودم را برایش لوس می کردم.او هم مرا در بغل می فشرد,مرا می بوسید و نوازشم می کرد.
یاد دوران کودکی ام افتادم و شروع کردم به حرف زدن.برایش از رنج هایی که در زندگی کشیده بود,گفتم.از کارهایی که می کرد.از راهی که رفته بود.به بابا گفتم:من فقط هفده سال دارم و هنوز به تو احتیاج دارم.تورا می خواهم.برای همیشه می خواهم.برای زینب پنج ساله ,برای سعید هفت ساله,حسن نه ساله,برای منصور,برای لیلا و برای دا.بابا حالا دا بدون تو چه کند.بگو من با بچه ها چه کنم.زینب,زینب که دُردانه توست و آنقدر به تو وابسته است....
بابا خیلی مهربان و یتیم نواز بود.همسایه ای داشتیم که پدر نداشتند.بابا دست به غذا نمی برد تا اول هر چه دا درست کرده یا هر چه داشتیم حتی سبزی خوردن,دوغ یا شربت ,برای آنها ببرد,بعد سر سفره بنشیند.اصرار داشت دش این کار را بکند.نمی گذاشت ما غذا ببریم.به بچه های یتیم آن خانواده آنقدر اهمیت می داد که ما گاهی حسودیمان می شد که چرا بابا به آنها بیشتر توجه می کند تا به ما.هر چند او سعی می کرد,کارهایش را مخفیانه انجام بدهد و عزت آن خانواده را حفظ کند.حالا بابا نبود و ما یتیم شده بودیم.نمی دانم چرا این خاطرات به یادم می آمدند و بیشتر آتشم می زدند.به حالت ها و کارهای بابا فکر می کردم و به خودم می گفتم؛انگار بابا می دانست مسافر و زمان زیادی ندارد.
یاد آخرین ماه رمضان افتادم.همین رمضان سال ۱۳۵۹.ماه روزه با تابستان مصادف شده و هوا فوق العاده گرم بود.ما بچه ها مثل شب های تابستان های گذشته بالای پشت بام خوابیده بودیم.نیمه های شب بود که بیدار شدم.آمدم پایین آب بخورم.یک دفعه متوجه شدم بابا سر سجاده اش در حال گریه و استغفار است.این حالت را که دیدم,برگشتم بالا تا متوجه من نشود.از آن شب به بعد تقریبا همان ساعت از خواب بیدار می شدم.دیگر می دانستم این کار هر شبش است.می رفتم و پنهانی نگاهش می کردم.او بعد از اینکه همه می خوابیدند شروع می کرد به نماز خواندن.تا سحر ,نماز و دعا می خواند و گریه می کرد.نزدیکی سحر هم ما را برای خوردن سحری صدا می زد.
ادامه دارد...
کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی
⭕️ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام است.⛔️
📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_صد_و_سیزدهم: سر تا پایش را خوب نگاه کردم.دنبال زخم های دیگ
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_دا
#قسمت_صد_و_چهاردهم :
چه روز ها و شب هایی بود.تازه داشتیم رنگ خوشی را به خودمان می دیدیم.تازه کمی از مشکلاتمان کم شده بود.سال های سختمان گذشته بود.سال هایی که بابا در بازار باربری می کرد یا توی خانه های مردم بنایی و لوله کشی انجام می داد.از آنهایی که می دانست وضع مالی خوبی ندارند,دستمزدی نمی گرفت.در خالی که خودمان به آن پول احتیاج داشتیم.کارش,قولش برای همه حجت بود.به خاطر خلق و خوی اش,حتی بعد از مدت ها که به منازل شهرداری آمده بودیم از محله های قبلی به سراغش می آمدند.همه می گفتند:سید هم دستش برمت داره هم کارش دلسوزانه تر است.
حالا سید رفته بود و من در کنارش
اشک می ریختم.
دیروز گفت؛مسؤلیت دا و بچه ها را
به تو می سپارم,درست نفهمیدم چه
می گوید و از من چه می خواهد ولی این لحظات,سنگینی کاری را که به عهده ام گذاشته بود روی شانه هایم حس می کردم.دوباره سرم را روی سینه اش گذاشتم.یاد زمانی افتادم که مرا می فرستاد سر کوچه ,می خواست ببیند مامور ها ,آنجا در کمینش,هستند یا نه.حتما در آن لحظات تشویش و اضطراب,این قلب خیلی تند می زده.
نمی دانم مرور گذشته های مان چه قدر طول کشید.سرم را برداشتم و به چهره اش نگاه کردم.احساس کردم از اینکه من این طور بی تابی می کنم ناراحت است و اذیت می شود.می دانستم روحش ناظر است و به من احاطه دارد.پیش خودم گفتم:حتما روحش الان آزرده شده.بعد دلم برای خودم سوخت.به خاطر از دست دادنش احساس بی پناهی و استیصال می کردم.از دستش عصبانی شدم.با بی رحمی گفتم:چه عیبی داره؟چرا فقط ما زجر بکشیم؟چرا ما رو گذاشت و رفت؟چرا به فکر ما نبود؟چطور می تونست؟چطور؟
اما پشت سرش جواب خودم را دادم؛او.درست عمل کرد که رفت.او به عهدی که با خدا بسته بود,عمل کرد.اگر بابا نخواهد برود.پس چه کسی باید دفاع کند؟
بعد با شرمندگی از بابا حلالیت خواستم و گفتم:بابا اگه من اون طوری که تو خواستی نبودم,اگه از من رنجیدی,اگه اذیتت کردم,مرا حلال کن.سعی می کنم با وظیفه ای
که روی دوشم گذاشتی,گذشته ها رو جبران کنم.
در بین حرف زدن هایم شنیدم یکی,دو بار به در می زنند.نمی خواستم از پیش بابا بروم.نمی توانستم از او دل بکنم.چهار زانو نشسته,روی سینه اش خم شده بودم.سینه اش ,گلویش,صورتش و پیشانی اش را می بوسیدم.به موهایش دست می کشیدم.لطافت و نرمی موهایش را زیر دست هایم حس می کردم.قشنگی تنها چشمش مبهوتم کرده بود.برق عجیبی داشت.انگار از شادی برق می زد .رنگ پوست و حالتش اصلا شبیه هیچ کدام از میت ها و شهدایی نبود که این چند روزه دیده بودم.هیچ سردی در بدنش حس نمی کردم.پوست بدنش طراوت و قرمزی خودش را داشت.انگار بابا خوابیده بود.خیلی قشنگ تر از قبل شهادتش شده بود.حتی چروک های دور چشم و پیشانی اش هم از بین رفته بود.نورانیت چهره اش آنقدر زیاد بود که وقتی کفن را باز کردم تا چند لحظه جرات نکردم به صورتش دست بزنم.
دوباره که صدای در زدن آمد,مجبور شدم کفن را ببندم.برای آخرین بار چشمش را بوسیدم و حلالیت خواستم و خداحافظی کردم.دلم نمی خواست کفن را ببندم.خیلی سخت بود.باز کردنش سخت بود ولی بستنش سخت تر بود.انگار با بستن این گره همه چیز تمام می شد.آخرین دیدار,آخرین لمس کردن ها ,آخرین بوییدن ها.به خدا گفتم:خدایا چه کار کنم؟تو کمکم کن.من چه طور از بابا دل بکنم.گفتم:خدایا همان طور که جان بابا را گرفتی مهرش را هم بگیر.محبتش را از دلم بیرون کن.بلکه بتوانم نبودش را,ندیدنش را تحمل کنم.به ناچار کفن را بستم.پیشانی ام را به حالت سجده
روی پیشانی اش گذاشتم و با دستانم دو طرف صورتش را گرفتم
و گفتم:بابا خودت از خدا بخواه به ما صبر بدهد.
ادامم دارد...
کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی
⭕️ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️
📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
هدایت شده از 🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
سلام خدمت همراهان گرامی
جمعه ها روال کانال مثل هر روز نیست
فقط چند تا مطلب به مناسبت روز جمعه ارسال میشه
التماس دعای فرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاثیر دعای فرج برای نزدیک کردن ظهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای سلامتی امام زمان عج با صدای دلنشین
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
👈 میخوام یک نماز زنده و باروح اقامه کنم تا گناه از زندگیم کوچ کنه😔 👈 میخوام نماز، صرفا لقلقه زبان نب
👈 میخوام یک نماز زنده و باروح اقامه کنم تا گناه از زندگیم کوچ کنه😔
👈 میخوام نماز، صرفا لقلقه زبان نباشه و لذت ببرم ازش🤔
🏃گامِ اول برای اقامه چنین نمازی، آشنائی با #مفهوم_نماز است.
_____________________________________________
#مفهوم_نماز|⭕️ الله اکبر
👈 جا داره گاهی...
💡به دور از آلودگیهای نوریِ شهر
👀 لحظاتی با چشمِ سر و قوهی تخیل...
⭐️به آسمانِ پُر ستارهی شب نگاه کنیم
✅ با یادآوریِ عظمتِ لایتناهیِ هستی
👈 قبل از قامت بستن برای نماز،
🚶🏻ناخودآگاه زانوهام به لرزه میافته،
👐 دستام به زمین میچسبه
و پیشانی به خاک سائیده میشه🤔
👌 اینجاست که...
جمله ی 👈"الله اکبر"
آنچنان که شایسته و بایسته است
بر زبان جاری میشود🙂
🕋 @KhanevadeHMontazeran
👈 میخوام یک نماز زنده و باروح اقامه کنم تا گناه از زندگیم کوچ کنه😔
👈 میخوام نماز، صرفا لقلقه زبان نباشه و لذت ببرم ازش🤔
🏃گامِ اول برای اقامه چنین نمازی، آشنائی با #مفهوم_نماز است.
_________________________________________
#مفهوم_نماز|⭕️ولی چطوری آخه؟!
🌍 جاذبه ی زمین انگار
چند برابر میشه دم صبحیه؛
تا جائی که گاهی فکر میکنم
نکنه آهنربا کار گذاشتن توی متکام! 😓
ا📿 تا اسم مُهر و سجاده
و تسبیح میاد
دست و پاهام نمیاد!
اساسی شل می شم 😏
تازه شم اگه بیام سر سجاده، پکرم!
از دماغم میاد بالا
تا دو رکعت نماز بخونم! 😖
بعدشم گناهامو کجای دلم بزارم؟
نه که خیلی آبرو دارم پیش خدا
که حالام برم حرف بزنم باهاش! 😭
❓ چی کار کنم؟
چطور یه نماز خوب و با حال بخونم؟ 🤔
🕋 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
دستور شیخ رجبعلی خیاط برای رهایی از غم و غصه
مرحوم شیخ رجبعلی خیاط میفرمود:
بطری وقتی پر است و میخواهی خالی اش ڪنی، خمش میڪنی.
هر چه خم شود خالی تر میشود. اگر ڪاملا رو به زمین گرفته شود سریع تر خالی میشود.
دل آدم هم همین طور است، گاهی وقتها پر میشود از غم، از غصه،از حرفها و طعنههای دیگران.
قرآن میگوید: “هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها، خم شو و به خاڪ بیفت.” این نسخهای است ڪه خداوند
برای پیامبرش پیچیده است: “ما قطعا میدانیم و اطلاع داریم، دلت میگیرد، به خاطر حرفهایی ڪه میزنند.”
“سر به سجده بگذار و خدا را تسبیح ڪن” ((سوره حجر آیه ۹۸))
هدایت شده از 🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
#ظهور
رو به غروب میرود جمعه #انتظار من
رحم نمیکند خدا به صبر بیقرار من؟
"ندبه" به ندبه بیاثر سمت "سمات" میرود
کی به "سما"ت میرسد ندبه انتظار من؟
@KhanevadehMontazeran
✨اللهم عجل لولیک الفرج✨
هدایت شده از 🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
1_11108566.mp3
3.17M
#دعای_سمات⏫
خواندن دعاي «سمات» است در ساعت آخر روز جمعه، اين دعاء از دعوات عظيم القدر جليل الشان است.🌹
امام عصر علیه السلام در اين وقت مشغول دعا و تضرع و زاري است،
ما هم تأسي به آن حضرت كنیم
هدایت شده از 🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
💠🌟💠 آداب دعـــــا④ 💠🌟💠
《#وقت_مناسب_برای_دعا》
■○ از حضرت زهرا«س» نقل شده که پیامبر«ص» فرمود:
《انّ فی الجمعة لساعة لایوافقها رجل مسلم یسأل اللّه عزّوجلّ فیها خیراً الّا اعطاه ایّاه. فقلت: یا رسول اللّه! ایّ ساعة هی؟ قال: اذا تولّی نصف عین الشمس للغروب.
همانا در روز جمعه ساعتی است که هر خواسته ی خیر و نیکی در آن ساعت به اجابت می رسد. پرسیدم ای رسول خدا! کدام ساعت است؟ آنگاه که نصف قرص خورشید در افق پنهان شود》
☀️بهترین زمان:غروب عصرجمعه☀️
📚منابع:
¤ وسائل الشیعة، ج 5، ص 29.
¤ کتاب دین شناسی از دیدگاه فاطمه الزهرا.س نوشته علی اصغر رضوانی
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
#آداب_دعا
▔▔▔▔▔▔▔▔▔▔▔▔▔▔
#خانواده_بزرگ_منتظران
@KhanevadehMontazeran
👉فروارد این پیام صدقه جاریه است
#تغییر_امروز_من
من از امروز تصمیم میگیرم که برای رسیدن به سلامت جسمی و روحی و رفتاری، کار زیر رو به عادت دایمی خودم و خانوادم تبدیل کنم 😍👇
➖➖➖➖➖
از امروز تصمیم میگیرم که "ریا " نکنم
دوستان خوبم، ریا یعنی یه کاری رو در ظاهر با نیت خیر، ولی در باطن با نیت خودنمایی و غیر توحیدی انجام بدیم
در چالش چند هفته پیش مون با موضوع "تجربه نزدیک به مرگ آقای زمانی" هم کامل دیدیم که ایشون هزار تا کار تو زندگی شون انجام داده بودن، ولی یه آب دادن ش به درخت که به خاطر خدا بود و تظاهر و خودنمایی و ... توش نقشی نداشت، چقدررر براش عالی و مفید تموم شده بود
و الان چند تا مثال میزنم از "ریا" های مرسومی که بهتره یاد بگیریم ازشون فاصله بگیریم
وقتی که یه مراسم عزاداری میگیریم ولی پشت ش دوست داریم خودمون و خونه زندگی مون و اسم و رسم مون رو به رخ بکشیم
وقتی که بنرهای ایام محرم رو در خیابون ها میبینیم ولی زیر اکثرشون دو سطر هم اسم و برندهای تبلیغاتی اهدا کنندگان هست
وقتی که یه نذر میدیم ولی به آشناهامون و کسانی که ما رو بشناسن و خودمون رو نشون بدیم
وقتی که نذر میدیم به فقرا ولی طوری تابلو بازی می کنیم که بقیه .متوجه این کار ما بشن
وقتی که در خلوت خودمون نمازمون قضا میشه، ولی در مراسم ها و پیش جمع و هیئت ها و ...، در صف اول توصیه دین و ایمان به بقیه و نمایش مومن بودن هستیم
وقتی که همش سرگرم نماز و مراسم های مذهبی و ... هستیم، ولی خودمون دو قرون اخلاق نداریم و همه از دست مون گله مند هستن
وقتی که میاییم آموزش ببینیم و مشاوره بگیریم، ولی نیت مون از این مشاوره گرفتن هم خودمون نیستیم، بلکه به خاطر تغییر دادن همسرمون یا فرزندمون داریم تغییر می کنیم و ارزشی به خودمون نمیدیم
خلاصه، هر جا که خودمون و خدای خودمون رو گذاشتیم کنار و به خاطر توجه یا تغییر بقیه خواستیم کاری کنیم، اینجا باید بیشتر حواس مون جمع باشه ...
➖➖➖➖➖
موفقیت شخصی و همسرداری 💪❤️ 👇
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
👈بودن شما در این کانال، اتفاقی نیست👆👇
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
✖️✖️✖️✖️✖️
⭕️ فرق آرامش و آسایش چیست؟
🔺آسایش یک امر بیرونی و آرامش یک پدیده ی درونیست
مردم ممکن است خیلی در آسایش باشند اما معدود افرادی هستن که در آرامش زندگی میکنند.
🔺آسایش یعنی راحتی در زندگی که با امکانات و ثروت خوب و زیاد به دست می اید. هرچی دلشان بخواهد میخرند و هر کجا بخواهند میروند و...
🔺آرامش را کسانی دارند که از درون سالم و سلامتند. شاید بی چیز باشند اما دلشان خوش وسپاسگزارند، چه خوب میشود که ما در عین آسایش، آرامشم هم همراهمان باشد
(آرامش + آسایش = خوشبختی)
موفقیت شخصی و همسرداری 💪❤️ 👇
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
از همسرتان درخواست کنید
⛔️ شکایت نکنید!
🔹 شکایت بر گذشته تأکید میکند و موجب ناامیدی میشود.گاه شکایتها به صورت سؤال مطرح میشوند.
از « چرا نمیتونی ...؟ » ها پرهیز کنید.
جملههایی از قبیل« تو باید فلان کار رو میکردی »هم نوعی شکایت کردن است.
🔸اما درخواست کردن بر خواستهی شما انگشت میگذارد ، به رفتارهای آتی اشاره میکند.
مثلاً « مایلی این کاری رو که من دوست دارم با هم انجام بدیم؟ »
سؤالی است واقعی که ممکن است پذیرفته شود ، رد شود یا به بحث گذاشته شود.
موفقیت شخصی و همسرداری 💪❤️ 👇
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
و
💕💕💕 #بانوان_منتظر
http://eitaa.com/joinchat/1574109184Ce84bbdc135
⚠️ #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_میباشد!
📌 #ارسال_بدون_لینک_پیگرد_الهی_دارد✨
هدایت شده از خانهی بهشتی بانوان منتظر ♡••࿐
برای امروزت
شادی دم کرده ام
بخند...
ویک فنجان دعا
مهمان من باش
روزت آرام وشاد
وسرشارازخوشبختی
وعشق وآرامش..
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
#همسرانه
تاثیر بغل کردن و در آغوش گرفتن همسر
واقعیت این است که در آغوش گرفتن همسر، یک مهارت ارتباطی پیشرفته و هدیهای کاملاً عاشقانه است. شاید بعد از گذشت سالها از ازدواج تان دیگر فراموش کرده باشید که مثل ابتدای زندگی هر روز یکدیگر را در آغوش بگیرید.شاید فکر کنید وقتی برای این کار ندارید یا جلوی بچهها نمیشود دست دور گردن همسرتان بیندازید. اما واقعیت این است که در آغوش گرفتن همسر، یک مهارت ارتباطی پیشرفته و هدیهای کاملاً عاشقانه است.
بهترین روشی که میتواند موفقیت و توانایی شما را در دوست داشتن و عشق ورزیدن به همسرتان تضمین کند. آغوش با خود احساس امنیت و صمیمیت و حمایت به همراه دارد و از سویی دیگر، رفتاری غیرجنسی و محبتآمیز است که میتوانید جلوی بچهها داشته باشید. کافی است همه اعضای خانواده را به ترتیب بغل بگیرید و با آنها صحبت کنید. همیشه سعی کنید صبح پیش از برخاستن، شب قبل از خوابیدن و در طول روز وقتی به خانه میرسید همسرتان را بغل کنید.
اگر هنوز هم برای این کار دنبال دلیل میگردید باید بدانید که محققان میگویند وقتی زوجین ۲۰ ثانیه همدیگر را بغل میکنند، سطح اکسیتوسین در بدنشان بالا رفته و کورتیزول که هورمون استرس است پایین میآید. بنابراین معطل نکنید و آغوش به همسرتان هدیه دهید.
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
💞👌❣👆
♡••••❅🧚♀♡🧚♀❅••••♡
✨
#رفتار_باشعور
💯فرهنگ سازی کنیم💯
✅هر وقت حرف از ازدواج ميشه تقريبا يه چيز تو صحبتاى مردم مشترکه اونم زياد شدن تجملات و سنگينى خرج عروسى و نگرانى از اين بابته
✅اما بخش جالب و شايد عجيب قضيه اينه که اين نگرانى تاثير زيادى تو تغيير سبک زندگيمون نداره و همچنان درگيرش هستيم!!🤔
🤑بعضيا پس انداز تمام عمرشون رو براى عروسى فرزندشون خرج ميکنن و حتى قرض از ديگران و بدهکارى و ....😶
👈ميشه جلوى بعضى از اين فرهنگاى غلط رو گرفت مثلا يکيش اين که 👇👇
#از_شرکت_در_مراسم_ديد_و_بازديد_جهيزيه_خوددارى_کنيم 🚫
❌و اصلا اين نوع دعوت ها رو توهين به شخصيتمون تلقى کنيم!❌
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
آقا یهبار تو حرم امام رضا نشسته بودم نماز میخوندم، سه نفر مذهبی روبهروی ما نشسته بودن یه جورایی مارو نگاه میکردن، گفتم شاید چهره نورانیام جذبشون کرده یا حال عجیبم در نماز شیفتهشون کرده، خلاصه بعد نماز شروع کردن به صحبت بامن، یکیشون گفت من خیلی مردد بودم یه صحبتهایی را باشما بکنم، ولی به حضرت متوسل شدم و استخارهای کردم خوب دراومد، حالا میخوام بگم بهتون، گفتم خب بفرمایید. دیدم جذبم نشده بودن زیاد.
🔻شروع کردن درباره علائم ظهور حضرت صحبت کردن. خیلی حرفه ای و عالی صحبت رو بردن جلو، خیلی هیجانی و حساس کرن بحث رو، ماهم که جوگیر، گفتم آقا اینارو فرستاده برای ما
خلاصه آخرش گفتن چندساله یمانی ظهور کرده و الان تو عراقه و بصورت مخفیانه داره آماده سازی ظهور میکنه، اسمش هم احمدالحسن الیمانی هست، فرزند امام مهدی و همون قائم آل محمده، خلاصه شمارهمو گرفتن که بعدا هدایتم کنن، خیلی پایه بودن.
🔻تو تلگرام یه گروه زدن و باهم صحبت میکردیم، گفتن احمدالحسن امام سیزدهمه که اومده شرایط رو برای ظهور امام دوازدهم آماده کنه😳 این خودش یه معجزهاس بهنظرم، ۲۸ تا امام داشتن
🔻گفتم خب این احمدالحسن که میگید حجت خداست فارسی هم حرف میزنه دیگه؟ گفتن نه عربی فقط، گفتم خب یکی از خصوصیت اماما اینه که به همه زبانها میتونن حرف بزنن، حتی زبان حیوانات هم میفهمن، گفتن نه لزومی نداره، شاید خدا بخواد و بصورت معجزه به امامان عنایت کنه، گفتم آقا شما باید یه دو واحد امامشناسی پاس کنید، اطلاعاتتون پایینه، از امامتون نمیتونید دفاع کنید، این در علم لدنی امام هست، اگر اینطوری نباشه علم امام ناقصه
بعدا فهمیدم احمدالحسن تو حوزه نجف درس خونده خخخ. چه امامی، مدرسه هم میرفته، فکر کنم یکی دو تا درس هم تجدید شده بوده. شاید میرفته التماس هممیکرده توروخدا پاسم کنید.😭 من امامتونم لامصبا
🔻داستان های اهل بیت و صحبت کردنشون با حیوانات زیاده، امامرضا علیه السلام نشسته بودن، داشتن دوتا کبوتر رو نگاه میکردن و لبخندی به لب داشتن، یکی از یاران از حضرت میپرسه آقا جان دلیل لبخند شما چیه؟ حضرت فرمودن اون کبوتر نر به کبوتر ماده داره میگه، تو رو از همه عالَم بیشتر دوست دارم هیچ چیزی توی این دنیا نیست که بیشتر از تو دوست داشته باشم، مگر این آقایی که اینجا نشسته، علی ابن موسی الرضا
🔹زمان متوکل یه زنی ادعا کرد حضرت زینبه، هیشکی نتونست ادعاشو رد کنه، متوکل از امام هادی(علیه السلام) کمک خواست، حضرت گفت گوشت ما فرزندان فاطمه بر حیوانات درنده حرام است، لب به گوشت ما نمیزنن، به اون زن گفتن باید بری تو قفس شیر اگه سالم موندی حرفت درسته، زن گفت نه من نمیرم، اگه راست میگید خودتون برید، متوکل دستور داد امام وارد قفس بشه، امام از پلههای قفس بالا رفت و وارد قفس شد، شیرها دونه دونه میومدن کنار حضرت سرشونو میآوردن پایین، دراز میکشیدن روی زمین، حضرت نوازششون میکردن، متوکل گفت سریعتر امام رو از قفس خارج کنید که آبرومون داره میره. حضرت خارج شد و فرمود، هر کس ادعا دارد فرزند فاطمه است وارد شود، وآن زن دروغ خود را اعلام کرد.
روش خوبیه، احمدالحسن یا هر مدعی دروغین دیگه رو بندازید تو قفس شیر و پلنگ، یا خودشون میگن دروغ گفتیم، یا میخورنشون راحت میشیم، نیازی نیست انقدر وقت بگذاریم اثبات یا نفیشون کنیم
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
#قسمت_اول
👆
#احمدالحسن
شاهکار زندگی چيست؟
اين که در ميان مردم زندگی کنی ولی هيچگاه به کسی زخم زبان نزنی،
دروغ نگويی،
کلک نزنی
و سوءاستفاده نکنی،
اين #شاهکار است.
ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ" ﺗﺤﻤﻞ" ﮐﻨﻴﻢ، ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ "#ﻗﻀﺎﻭﺕ" ﻧﮑﻨﻴﻢ.
ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﺮﺍﯼ "ﺷﺎﺩﮐﺮﺩﻥ" يکدﻳﮕﺮ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﻴﻢ،
ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﺑﻬﻢ "#ﺁﺯﺍﺭ" ﻧﺮﺳﺎنيم
ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺍﺻﻼﺡ" ﮐﻨﻴﻢ، ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﺑﻪ" ﻋﻴﻮﺏ " ﺧﻮد ﺑﻨﮕﺮﻳﻢ.
ﺣﺘﯽ ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ "ﺩﻭﺳﺖ" ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ،
ﻓﻘﻂ ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ "ﺩﺷﻤﻦ" ﻫﻢ ﻧﺒﺎﺷﻴﻢ.
ﺁﺭی، ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ #ﺷﺎﺩﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺑﺎ #ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺯﻳﺴﺘﻦ، شاهکار است
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.