🍃🌸🍃🌸🍃
🍃💐 امام سجاد(ع):💐🍃
«گفتارنیک،
ثروت رازیادوروزی رافراوان می کند،
مرگ رابه تأخیرمی اندازد،
انسان رادر خانواده محبوب می کند. »
📕خصال، ص317، ح100
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
سلام کنکوریهای عزیز
جواب کنکور اومده
http://srv2000.sanjesh.org/rssar97final/
ان شاءالله زندگیتون پر از خیر و برکت باشه و خیر دنیا و آخرت روزیتون باشه
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇮🇷
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_صد_و_شانزدهم: دیدم دست دست کردن فایده ای ندارد و بیشتر باع
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_دا
#قسمت_صد_و_هفدهم:
همکارهای بابا پسرها را کنار می کشیدند و نوازش می کردند.صحنه عجیبی بود.سربازها با دیدن این وضعیت گریه می کردند.بعضی هایشان سیگار می کشیدند.می رفتند و می آمدند.می نشستند الله اکبری می گفتند و بلند می شدند.یک لحظه احساس کردم بهتر است خودم پیکر بابا را توی قبر بگذارم.در حالی که صدایم از بغض می لرزید ولی خودم را کنترل می کردم تا نشکنم,گفتم:من خودم می رم توی قبر.
صدای گریه همکاران بابا بلند شد.همه آنها و غسال ها می گفتند:ما هستیم.ما این کار رو می کنیم.
گفتم:نه.من خودم می خوام بابام رو,توی قبر بذارم.
رفتم توی قبر و گفتم:بابا رو بدید.
دا که مرا داخل قبر دید,جیغ و گریه
و زاری اش بیشتر شد.شروع کرد به صدا کردن پاپا و برادرانش؛حق علی,نادعلی کجایید؟بیایید به دادم برسید.بیایید آتش قلبم را خاموش کنید.امان از آتش دلم.بیایید آتش دلم را خاموش کنید.
بعد به بابا می گفت:پرکس بی کس,داریم غریب دفنت می کنیم.
هر لحظه,آتشی که دا می سوزاند بیشتر می شد.به کردی به عربی می گفت و بی اختیار بلند می شد و دوباره روی پیکر بابا می افتاد.احساس می کردم وقتی به عربی می گوید و می خواند,راحتتر عقده گشایی می کند.از آن طرف صدای گریه بچه ها را می شنیدم.صدای زینب پنج ساله از همه بلند تر بود.جمعیت هم با دیدن دا و شنیدن حرف هایش گریه می کردند.آقای پرویزپور و چند نفر دیگر مدام می گفتند:این طوری بچه ها و خانم آقا سید بیشتر اذیت می شن.دست دست نکنید.
به دا گفتم:مگه قول ندادی,بی تابی نکنی.ببین این همه آدم دور ما هستند.اینا هم مثل فامیل های ما.مثل برادرهای ما.چه فرقی می کنه.الان اینا دارن با ما همدردی می کنن.به یاد حضرت زینب باش که کسی نبود اون رو دلداری بده.به بچه های امام حسین فکر کن که بهشون سیلی زدن.الان همه با بچه های تو با مهربونی برخورد می کنن.دارن نوازششون می کنن.
بعد گفتم بابا رو بدید .
یکی از غسال ها آمد توی قبر.مردها جلو آمدند.پیکر بابا را برداشتند.دا جیغ کشید.بچه ها وحشتزده تر از قبل به دا چسبیدند و صدایشان بلند تر شد.
به لیلا که توی این چند روز این قدر
مراقبش بودم و حالا داشت بلند بلند گریه می کرد,نمی توانستم توجهی بکنم.همه حواسم به دا بود.به خودم می گفتم:اگه علی الان اینجا بود این مسئله اینقدر سخت نمی گذشت.جیغ های دا بدنم را می لرزاند.مغزم از کار افتاده بود.نمی دانستم از قبر بیرون بیایم بروم بغلش کنم؟چه کار کنم؟نمی توانستم ناراحتی اش را ببینم.من انس عجیبی به دا داشتم.خیلی به او وابسته بودم.هر وقت به خانه اقوام می رفت,تا برگردد جانم در می آمد.اینقدر که انتظارش را می کشیدم.حالا که سر خاک اینطور می کرد,ذهن و روحم را به هم می ریخت.دلم یکپارچه آتش می شد.احساس می کردم,نفسم بند می آید.انگار کسی راه هوا را به رویم بسته بود.سرم را بالا می گرفتم.چشمم به آسمان می افتاد.همه جا به نظرم تیره و غبار آلود می آمد.تنها حرفی که به زبانم آمد,این بود که:دا تو را به جان بابا قسمت می دم آروم بگیر.تو رو به حضرت زینب قسم می دم آروم بگیر.این بچه ها رو ببین دارن سکته می کنن.
ادامه دارد....
کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی
⭕️ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام است.⛔️
📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇮🇷
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_صد_و_هفدهم: همکارهای بابا پسرها را کنار می کشیدند و نوازش
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_دا
#قسمت_صد_و_هجدهم:
قسمش که دادم جیغ و دادش فرو کش کرد و آرام آرام گریه کرد.آقای پرویزپور و یکی,دو نفر دیگر پیکر را بلند کردند,و دست من و پیرمرد غسال دادند.من سر بابا را گرفتم.روی سینه ام فشردم و بوسیدمش.اما دیگر نتوانستم تحمل کنم.جان از تمام بدنم رفت.ضعف شدیدی سر تا پایم را فرا گرفت.احساس کردم سرم در حال انجماد و کوچک شدن است.داشتم آب می شدم.نمی توانستم گریه هم کنم.تمام نیرویم را جمع کردم و به زحمت گفتم:دیگه نمی تونم.یکی کمکم کنه.یکی از مردها ی قبر سرید و پیکر را از وسط گرفت و گفت:کمک کنید.زینب خانم و لیلا زیر بغلم را گرفتند.نمی توانستم خودم را بیرون بکشم.مرا بالا کشیدند.باز هم نتوانستم خودم را جمع و جور کنم.روی زمین ,کنار قبر مچاله شدم.آخرین لحظات دیدن بابا بود.توی قبر خم شدم و نگاه کردم.روی بابا را باز کردند و تلقین خواندند.این صدا را که می شنیدم,احساس می کردم قیامت شده.جمله ای روی دیوار مسجد امان صادق (ع) یا حذب جمهوری دیده بودم که نوشته بود:خط سرخ شهادت,خط علی و آل محمد(ص)است.یادآوری این جمله که همیشه برایم پر معنا و زیبا جلوه می کرد,باعث شد یک لحظه احساس خجالت کنم.خودم را جمع و جور کردم.سربازی که می گفت:تا آخرین لحظات با بابا بوده,در حالی که همچنان گریه می کرد,کنار قبر نشست و با صدای لرزانی گفت:آقا سید به خون پاکت من انتقامت رو می گیرم.
من که می خواستم برم ولی حالا اگر دستور هم برسد عقب نشینی کنید من از خرمشهر بیرون نمی روم.مقاومت می کنم.نمی گذارم خون شهدا پایمال بشه.
زمانی که سرباز این را می گفت،یاد این شعری افتادم که از زمان بچگی
از بابا همیشه می شنیدم؛
دایهَ دايَه وَقتِ جَنگَه.دايَه دايَه وقتَه جنگَه،قطار كه بالا سرم،پر از فشنگه,پر از فشنگه.
کاغذی بِنيسِنِم وَه دُختَرونَم،بَده مَه شي نَكِنِن وَه دِشمِنونِم.
صدای کسی که توی قبر بود را شنیدم.به دا گفت:سیده خانم بیا حلال کن.
دا ضجه زنان گفت:منه رو سیاه چی دارم که حلالش کنم؟اون باید منو حلال کنه.
آمد بالای سر قبر نشست و گفت:سید,من رو سیاهم.ازت حلالیت می خوام.تو زندگی تو خوشی ها و نا خوشی هات سعی کردم شریکت باشم.اگه کوتاهی کردم,حلال کن.اگه از دستم رنجیدی حلال کن.هر خوبی و بدی داشتیم حلالت باشه.از من راضی باش.ان شاءالله خدا هم از تو راضی باشه.
با این حرف ها باز دلم سوخت.هم برای دا هم برای بابا.هر دو تایشان خیلی سختی کشیده بودند.زندگی هر دویشان شبیه به هم بود.هر دو در کودکی یتیم شده بودند و این مسئله برای دا سخت تر بود.چون بی مادری برای یک دختر رنج آور تر است.
ادامه دارد....
کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی
⭕️ارسال و کپی برداری بدون لینک,از نظر شرعی حرام است.⛔️
📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
animation.gif
حجم:
43.4K
دستوالعمل استادحسن زاده آملی از اول ماه مُحرم تا روز اربعین حسینی، هر روز یکبار رو به کربلا شوید و ۴۵ مرتبه این ذکر شریف را تلاوت بفرمائید.
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ ، وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ، وَعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ ، وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن
◾️راز عزاداری از ابتدای ماه محرّم◾️
🔸 به حضرت امام صادق عليهالسّلام عرض شد:
آقای من! مرسوم است بعد از اینکه کسی میمیرد یا کشته میشود مجلس عزا برای او میگیرند، در حالیکه شما و شیعیانتان از اول #ماه_محرم اقامه عزا میکنید!
🔸 حضرت فرمودند:
هنگامی که هلال ماه محرّم دمیده میشود، ملائکه پیراهن امام حسین عليهالسّلام را در عرش آویزان میکنند در حالیکه از ضربههای شمشیر پاره پاره شده و آغشته به خون است؛
ما و شیعیانمان این پیراهن را با #چشم_دل میبینیم، پس اشکهای ما سرازیر میشود.
خصائص الزّینبیّة، صفحه ۴۹
ثمرات الأعواد، صفحه ۳۶
ـ•┄┅•═══✼ ◾️ ✼═══•┅┄•ـ
✨اللّهُمَ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّل فَرَجَهُم✨
ـ•┄┅•═══✼ ◾️ ✼═══•┅┄•ـ
1_25936336.mp3
زمان:
حجم:
899.7K
🏴روضه | قربانیان کربلا تشنهلب پر میکشند!
♨️ حسادت و غیرت یکدیگر را تحریک نکنید!
«من همیشه به #مرد های جوان توصیه میکنم، که شما در معاشرت با #نامحرم و "حتی محارم" کاری نکنید و حرفی نزنید که زنانِ خود را وادار به حسادت کنید . به #دختران جوان هم سفارش میکنم، که در برخورد با "مردهای بیگانه"، کاری نکنید و حرفی نزنید که حسّ حسادت و غیرت شوهرانشان را تحریک نمایند.
این حسادتها بدبینی میآورد و پایههای محبّت را سُست میکند و از ریشه میسوزاند.»
💠امام خامنه ای خطبه عقد 10/9/79
🔹این توصیه بالا خیلی مهمه،که اگر رعایت بشه بیشتر مشکلات حل میشه🔹
@KhanevadehMontazeran
#خانواده_بزرگ_منتظران