eitaa logo
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇮🇷
990 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
426 فایل
❁﷽❁ 🌹وأن یَکادُالذینَ کفرولَیزلِقونَکَ بِأبصارِهِم لَمّاسَمِعوالذِکرَوَیَقولونَ إنَّهُ لَمجنونُ وَماهوَالاذِکرُللعالَمین🌹 . 🔹یه دورهمی #آخرالزمانی و #بهشتی همراه با خانواده منتظران❤ 🔹ارتباط🔻 @Sh2Barazandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_15867523.mp3
زمان: حجم: 1.83M
تفسیر آیات ۴۸تا۵۰ سوره یس توسط استاد قرائتی بشنویم 👆
🔅 «رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ». (سوره اعراف: 23) اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و بر ما رحمت نياورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گوی سبقت را نمازشب خوانها ربودند همه خوابن تویی و خلوت شب تو و خدای خودت و یه سجاده که بوی بهشت میده.. عشقبازی شماوخدا مبارکه خوش به سعادتتان که هرشب به ملکوت اعلی سفر میکنید برای دوستان هم دعابفرمایید که به این سفر نائل شوند
دعای فرج بسم الله الرحمن الرحيم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرحَِ الْخَفاءُ وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ💕 و دعای سلامتی امام عصر(عج) اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا . *اللهم عجل لولیک الفرج* ❣️ ═════🍃🌹🍃══❣️ .... یک عمر از دعای فرج رزق خورده ایم باید وبال گفت به دستی که بی دعاست ❣️══🍃🌹🍃══ ✨ألـلَّـھُـمَــ؏َـجِّـلْ‌لِوَلـیِـڪْ‌ألْـفَـرَج 🌿🔔🔸🔸🔶🔸🔸🔔🌿 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798 ⛅️ أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج ⛅️
بیایید همه باهم برای فرج و سلامتی مولایمان، حضرت صاحب الزّمان علیه السلام دعاکنیم
☀️ آقا امیرالمؤمنین علیه السلام: در آخرالزمان برکت از سال و ماه و روز و هفته و ساعت برداشته می‌شود. هر سالی به قدرت یک ماه و هر ماهی به قدر یک هفته، و هر هفته ای به اندازه یک روز و هر روزی به قدر یک ساعت می‌گذرد ❌و در آن زمان سختیها بسیار شده و عمرها کوتاه می‌گردد. 📚:کنز العمال، جلد۱۴، صفحه۲۴۴
روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
جان آقام ( عج ) . . . 🍇چرابرای امام زمان بایدصدقه گذاشت؟؟؟؟؟؟🍇 💠🔹وقتی آقا بدنیا آمدند،ابلیس فریادبلندی به آسمان کشید...که تا آن زمان این طورفریادنزده بود. 👿همه فرماندهان ابلیس جمع شدند و جویای علت شدند. ابلیس گفت: آخرین حجت خدابدنیا آمد با ظهوراومرگ میرسد، هرکدام ازشیاطین پیشنهادی دادند،یکی گفت درکودکی اورابکشیم. ابلیس:اگراورابکشیم خودمان هم نابودمیشویم ( لولاالحجه لساخت الارض باهلها).... وبه نتیجه نرسیدندتصمیم گرفتندکه سلامتی حضرت رابه خطربیندازند هر روزه نه تنهامن نوعی باعث آزردگی قلب نازنینش میشوم،که شیاطین هم دست به دست هم داده اند تاسلامتی آن مهرعالم آرا رابه خطربیندازند 📚منتهى الامال، شیخ عباس قمی، ج 1، ص 18. 🐞 با خودمون عهد ببندیم هر روز صدقه ای برای سلامتی امام زمان کنار بذاریم صدقه حتما نباید پولی باشه. یک صلوات هم کافیه💕 فقط امام زمان ( عج )
جان آقام ( عج ) . . . از عارفی پرسیدند... از کجا بفهمیم در خواب غفلتیم یا نه‼️ او جواب داد:اگر برای امام زمانت کاری می کنی ی تبلیغی انجام میدهی و خلاصه قدمی بر می داری و به ظهور آن حضرت کمک میکنی، بدان که بیداری. و الّا اگر مجتهد هم باشی درخواب غفلتی!!!!
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇮🇷
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_سی_و_دوم: صبح موقع رفتن بغلش کردم و با بغض قربان صدقه اش م
بسم الله الرحمن الرحیم : روز سی و یکم شهریور ماه همه منتظر بودند فرداد برسد و بچه ها به مدرسه بروند.توی خانه ما هم سعید می رفت کلاس اول ابتدایی,حسن سوم ابتدایی و منصور اول راهنمایی.از جند روز بل بابا پول داده بود برایشان خرید کنیم. من هم پسر ها را برداشتم و رفتم فلکه دروازه.برایشان به اندازه پولی که داشتیم خرید کردم.بچه ها خصوصا سعید از چیز هایی که برایشان خریدم ذوق می کردند.شب هم بچه ها را به هوای اینکه صبح اول وقت بلند شوند,زود خواباندم. فردا صبح بعد از اینکه نمازم را خواندم سفره صبحانه را چیدم,بچه ها را از خواب بیدار کردم.دلم می خواست خودم سعید و حسن را به مدرسه برسانم.انگار روز اول مدرسه رفتن خودم بود.کلی ذوق و شوق داشتم.روز های قشنگ مدرسه رفتن خودم را به یاد می آوردم.توی مسیر همان طور که دست سعید را گرفته بودم,به این طرف و آن طرف نگاه می کردم.عجیب بود .به نظرم خیلی خلوت بود و هیچ بچه ای دیده نمی شد .به مدرسه که رسیدیم در بسته بود. تا خواستم در بزنم یکی از همسایه ها را دیدم.سلام کردم و پرسیدم:چرا در مدرسه بسته اس؟ گفت:مگه نمی دونی دیشب عراق شهر رو بمبارون کرده؟ با تعجب پرسیدم:کی؟ گفت:نصف شب. باورم نمی شد به همین راحتی به ما حمله کرده باشند.چه طور من از صدای بمباران چیزی نفهمیدم.دیگر ناایستادم بچه ها را سریع به خانه برگرداندم و خودم سر خیابان برگشتم تا شایدکسی را ببینم و خبری بگیرم.همین طور که سر گردان بودم احلام انصاری یکی از هم کلاسی های دوران ابتدایی ام را دیدم.احلام گریه می کرد.تمام صورتش قرمز شده بود.رفتم جلو با اینکه مدت ها بود او را ندیده بودم بدون هیچ حرف دیگری پرسیدم:احلام چی شده >؟ چرا گریه می کنی؟گفت:دایی ام شهید شده . گفتم:چرا؟چرا شهید شده؟ گفت:تو دیشب تو شهر نبودی؟مگه نممی دونی شهر رو بمبارون کردند؟ گفتم :چرا ولی من چیزی نفهمیدم.حالا چی شده؟! احلام در حالی که نمی توانست جلوی هق هق اش را بگیرد گفت:خونمون رو زدند داییم دیشب مهمون مون بود. تو خواب شهید شد. خیلی ناراحت شدم .پرسیدم:حالا کجا می خوای بری؟ گفت:جنت آباد دایی ام رو بردن اونجا. با اینکه دوست نداشتم احلام را تنها بگذارم ولی فکر می کردم توی بیمارستان می توانم کمک کنم.از احلام جدا شدم و راه افتادم طرف بیمارستان مصدق.هیچ ماشینی نبود سوار شوم.پیاده راه افتادم.مسیر بیمارستان را از خیابان اردیبهشت و بعد خیابان چهل متری پیش گرفتم.از فلکه اردیبهش هرچه به فلکه فرمانداری نزدیک تر می شدم تردد ماشین ها و آمبولانس هایی که به سرعت به سمت بیمارستان می رفتند بیشتر می شد.در عوض رفتد و آمد آدم ها چندان زیاد نبود.آن هایی را هم که می دیدم وحشت زده بودند.فلکه فرمانداری را که رد کردم ازدحام جمعیت را در پشت بیمارستان مصدق دیدم.تجمع این همه آدم آنجا برایم عجیب بود.هرچه نزدیک تر می شدم صدای گریه و زاری و جیغ و فریاد ها را بلند تر می شنیدم و مردم عزادار می دیدم که به سر سینه می زدند و اسم عزیزشان را می آوردند.لباس بعضی ها خونی بود.بعضی ها هم سر تا پا خاکی بودند.خیلی از زن ها هم روی زمین نشسته بودند و خودشان را می زدند.همین طور که به این ها نگاه می کردم تلاش کردم ازدحام را کنار بزنم و از لابه لای مردم راه را باز کنم و جلو بروم.به در نرده ای بیمارستان نزدیک شده بودم که یک دفعه نگهبان ها در را باز کردند و جمعیت با فشار توی حیاط بیمارستان ریخت. کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی ادامه دارد....... 📝اجتماع و دورهمی خانواده منتظران ⭕️ارسال فقط با لینک ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️ 📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798