eitaa logo
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
1هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
5.9هزار ویدیو
419 فایل
❁﷽❁ 🌹وأن یَکادُالذینَ کفرولَیزلِقونَکَ بِأبصارِهِم لَمّاسَمِعوالذِکرَوَیَقولونَ إنَّهُ لَمجنونُ وَماهوَالاذِکرُللعالَمین🌹 . 🔹یه دورهمی #آخرالزمانی و #بهشتی همراه با خانواده منتظران❤ 🔹ارتباط🔻 @Sh2Barazandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
پوستر شماره8⃣2⃣👆👆 📝متن کتاب" هیچ کس به من نگفت" 💠⚜💠⚜💠⚜💠 ︽︽︽︽︽︽︽︽︽ http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
💠⚜💠⚜💠⚜💠 ⚠️هیچ کس به من نگفت😔 7⃣2⃣قسمت بیست و هفتم 😔هیچ کس به من نگفت: که احترام شما در رعایت ادب
💠⚜💠⚜💠⚜💠 ⚠️هیچ کس به من نگفت😔 8⃣2⃣قسمت بیست و هشتم 😢هیچ کس به من نگفت: که در دوران غیبت کبری، باید از نائبان عام شما، تبعیت کرده و آنها را در امور دینی خویش، مقتدا قرار دهم که فرموده ای👈 «در حوادث جدید که پیش می آید به روایت کنندگان احادیث ما رجوع کنید که حجت ما هستند» ⁉️اما چه فقهائی؟ هر فقیهی که صلاحیت مرجعیت ندارد، بلکه باید مخالف هوای نفس عمل کند، از مولایش☀️ اطاعت محض داشته باشد و در فکر جمع مال و شهرت و مقام نباشد، آری، او باید تبعیت شود که رضایت تو در آن است.🌷 😔هیچ کس به من نگفت و من از همان اوایل تکلیف، بدون تقلید از مرجعی، اعمالم را انجام دادم و حالا باز هم در فکر جبران هستم که گذشته را ببخشی💐 و برای آینده، راهی نورانی جلوی پایم بگسترانی که چه بی نور است راهی که بی حضورت طی شود. 🔹ادامه دارد ... 📘کتاب "هیچکس به من نگفت" ✍نویسنده: حسن محمودی 28 💠⚜💠⚜💠⚜💠 ︽︽︽︽︽︽︽︽︽ http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_سی_و_پنجم: از ساختمان بیرون آمدم و گوشه ای ایستادم.حیاط بی
بسم الله الرحمن الرحیم : زن حرفم را گوش کرد ولی گریه زاری اش مرا دوباره به حرف آورد.گفتم:خب تو که این طوری می کنی,بچه بیشتر می ترسه.بیشتر بی قراری می کنه.اول خودت رو آروم کن بعد بچه ات رو. گفت:یه چیزی می گی.جگرم داره می سوزه.هیچ کاری از دستم بر نمی یاد برا بچه بکنم. نشستم و دستی به صورت دختر بچه کشیدم .دلم می خواست کاری کنم ,آرام شود ولی نمی توانستم.یک دفعه شنیدم مردی پرسید:کجا باید برم خون بدم؟با این حرف او از جا پریدم.توی این شرایط حداقل می توانستم خون بدهم.دنبال مردی که این حرف را زده بود دویدم و پشت سر او وارد اتاق شدم که پر از کمد های بزرگ و ویترین دار فلزی بود.پرستاری هم در حال قیچی کردن چسب و زدن آن ها به لبه ترالی بود.زود تر از آن مرد پرسیدم:من می خوام خون بدم کجا باید برم؟ پرستار سرش را بالا آورد و پرسید:چند سالته؟گفتم:هفده سالم تمام نشده. گفت:نمی شه ,]نمی تونی خون بدی .از تو خون نمی گیرن. گفتم :مگه من چمه؟ گفت:سنت زیر هجده ساله.لاغر هم هستی.خون رو از افراد بالای هجده سال می گیرن,تازه اگه وزنشون هم مناسب باشه. خیلی ناراحت شدم.گفتم:خدایا من همین یه کارو می تونستم انجام بدم که اینم نشد.حالا چی کار کنم....... فکر کردم بروم خانه و با همفکری بابا کاری بکنم.چون او در جریان غائله خلق عرب به بچه های مسجد خیلی کمک کرده بود.به توصیه او بود که من و لیلا از خانه همسایه ها ملحفه ,بنزین و صابون جمع کردیم.با این تصمیم راهم را کشم تا از بخش خارج شوم.جلوی در یکی از اتاق ها که رسیدم,دیدم پرستاری سرش را بیرون آورد و گفت:آقای ....بگو مسئول سردخانه بیاد.یکی اینجا تموم کرده منتقلش کنه سرد خونه. این را که گفت:ذهنم رفت سمت شهدا.دویدم توی حیاط.سر و صدای زیادی از سمت سردخانه شنیده می شد.زن ها و مرد های زیادی پشت در سردخانه ایستاده بودند و به سر و روی خودشان می زدند و اسم شهدایشان را صدا می زدند.مردی هم جلوی در ایستاده بود و به مردم اجازه نمی داد داخل سردخانه هجوم ببرند.مدام می گفت:چرا این طور ازدحام می کنید بالاخره همه اینا رو منتقل می کنیم جنت آباد.هر کی می خواد شهیدش رو تحویل بگیره بره اونجا. با خودم گفتم:بروم ببینم جنت آباد چه خبر است.شاید آنجا بتوانم کاری انجام بدهم .از بیمارستان خارج شده و به سمت فلکه فرمانداری آمدم.سر خیابان ایشستادم و فکر کردم از کدام مسیر به جنت آباد بروم.از خیابان عشایر یا چهل متری.چون خیابان عشایر به بیابان های جاده کمربندی منتهی می شد,صلاح ندانستم از آن مسیر بروم.از کنار خیابان چهل متری پیاده راه افتادم.ماشین ها که می آمدند پر از آدم بود و جایی برای سوار شدن نداشتند.داشتم از کنار فروشگاه مبل مرادی می گذشتم که پیکان سفید رنگی رد شد.دست تکان دادم.نگه داشت.فقط دو مسافر زن سوار بودند.راننده پرسید:کجا می ری؟ گفتم:مستقیم.می خوام برم جنت آباد. گفت:ماتا دم مسجد جامع می ریم. گفتم:پس من سر خیابون مسجد پیاده می شم. تقاطع خیابان انقلاب و چهل متری ,دم گلفروشی محمدی از ماشین پیاده شدم و به راننده پول دادم .قبول نکرد گفت:صلوات بفرست.تشکر کردم و از خیابان اردیبهشت به سمت جنت آباد سرازیر شدم.جنت آباد نزدیک خانه مان بود.بارها به آنجا رفته بودم و چندان از فضای قبرستان و جنازه نمی ترسیدم .یادم افتاد یکبار که با دا و زینب از خانه دایی در محله پارس آون بر می گشتیم]باید از جاده کمربندی و کنار جنت آباد می گذشتیم تا به خانه برسیم.هر چه کنار جاده ایستادیم ,تاکسی گیرمان نیامد.هوا رو به تاریکی می رفت و زینب خسته شده بود نق می زد.ناچار پیاده راه افتادیم.نزدیکی های جنت آباد که رسیدیم برای اینکه راهمان کوتاه تر شود ,گفتم:دا بیا از توی قبرستون میون بر بزنیم.دا گفت: خوب نیست دم غروبی از تو قبرستون رد بشیم اونم وسط هفته. گفتم:چه اشکالی داره]اینا که اینجا خوابیدن یه روز مثل ما بودن.بعد راهم رو کشیدم و داخل قبرستان شدم.دا هم به ناچار دنبالم آمد. حرف هایی روکه از بچه های کوچه درباره ترسناک بودن قبرستان شنیده بودم را به خاطر می آوردم ولی نمی ترسیدم. کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی ادامه دارد....... 📝اجتماع و دورهمی خانواده منتظران ⭕️ارسال فقط با لینک ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️ 📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🌿 آیت الله ناصری : ☘️ توسلات را رها نکنید 🌱 @KhanevadehMontazeran
♥️🍃 ✨پیامبر اکرم (ص) : 🔹خشم از شيطان و شيطان از آتش آفريده شده است و آتش با آب خاموش مى شود، پس هرگاه يكى از شما به خشم آمد وضو بگيرد. 📚 نهج الفصاحه ص۲۸۶ @khanevadehMontazeran
💠✨ ❣حضرت علی(ع): هر کس چشمش را رها کند ارامش خود را از دست داده است هر که پی در پی (به حرام) نگاه کند پشیمانی اش پیوسته و دنباله دار خواهد بود... 📚جامع الاخبار @khanevadehMontazeran
تضمین بستن تنگه به دلیلِ رفتار و گفتار پیشینِ روحانی و شناخت جامعه بین المللی از او، تهدیدِ وی به بستن تنگه هرمز عملا اعتبار بالایی ندارد و در واقع نمی‌تواند دشمن را وادار به «تغییرِ محاسبات» کند نامه سرلشکر قاسم سلیمانی اعتبار و تضمینِ تهدیدِ «رئیس جمهور ایران» را به دشمن مخابره می‌کند و عملا باعث تغییر محاسبات دشمن خواهد شد. @KhanevadehMontazeran #خانواده_بزرگ_منتظران
بخدا فردا شما را همچون گوسفندان سر میبرند #هزینه_سازش 🆔👇👇👇 @KhanevadehMontazeran
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
اگه نخونی 4 ساعت کلاس اقتصاد رو از دست میدی!!!! روزی روزگاری در روستایی در هند حاج آقای پولداری به روستایی ها اعلام کرد که به ازای هر میمون۲۰ دلار به آنها پول خواهد داد. روستایی ها هم که دیدند اطرافشان پر است از میمون، به جنگل رفتند و شروع به گرفتن میمونها کردند. حاج آقا هم هزارها میمون به قیمت ۲۰ دلار از آنها خرید، ولی با کم شدن تعداد میمونها روستاییها دست از تلاش کشیدند.. به همین خاطر حاج آقا ی زرنگ این بار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها ۴۰ دلار خواهد پرداخت. با این شرایط روستایی ها فعالیتشان را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی ها هم کمتر و کمتر شد، تا سرانجام روستاییان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزار های خود رفتند... این بار پیشنهاد به ۴۵ دلار رسید و… در نتیجه تعداد میمونها آنقدر کم شد که به سختی می شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد. این بار حاج آقا ادعا کرد که به ازای خرید هر میمون 70 دلار خواهد داد، ولی چون برای کاری باید به شهر می رفت، کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون ها را بخرد. در نبود حاج آقا شاگرد به روستایی ها گفت: این همه میمون در قفس وجود دارد! من آنها را به 60 دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت حاج آقا آنها را به 70 دلار به او بفروشید.. روستایی ها که وسوسه شده بودندپولهایشان را روی هم گذاشتند و تمام میمونها را خریدند. البته از آن به بعد دیگر کسی نه حاج آقا را دید و نه شاگردش را.. و تنها روستایی ها ماندند و یک دنیا میمون ... البته این داستان هیچ ربطی به داستان بانک مرکزی برای پیش فروش سکه طلا و این جور چیزها ندارد http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴پیام سرلشکر سلیمانی به رییس جمهور: 🔹فرمایشات شما مبنی بر اینکه اگر نفت ایران صادر نشود، تضمینی برای صدور نفت کل منطقه نیست و بیانات ارزشمندی که در موضع ایران نسبت به رژیم صهیونیستی فرمودید، مایه افتخار است. 🔹این همان دکتر روحانی است که شناخت داشتیم و داریم و می بایست باشد. @KhanevadehMontazeran 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃 #خانواده_بزرگ_منتظران