🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
اعمالی چند قبل از خواب
هرشب که می خوابید روح شما قبض می شود و ممکن است فردا برنگردد.
پس:
قبل از خواب وضو بگیر، همینطور توی بستر نرو.
دعایی بکن، چند دقیقه ای با امام زمان صحبت کن،
اعمالت را محاسبه مراقبه کن، ببین امروز چکار کردی؟ توبه کن قبل از اینکه مرگت فرا برسد، فکر کن بستر تو قبرتوست، سر به سجده بگذار، چند مرتبه الهی العفو بگو،
چند تا صلوات بفرست که اعظم اذکار است، با خودت بگو، شاید خوابیدم بلند نشدم، بعنوان دشت آخر چند تا صلوات بفرستم.
و از خدا بخواه اگر عمر دوباره بهت داد، این توفیق را داشته باشی که بهتر از امروز عمل کنی تا انسانی شایسته تر باشی.
1_16582900.mp3
3.6M
🔅قرآن فرقان است
🔅 شرح دعای۴۲ صحیفه سجادیه (جمال قرآن)
📚 محمدعلی انصاری
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
وَلَوْ نَشَاءُ لَطَمَسْنَا عَلَى أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّرَاطَ فَأَنَّى يُبْصِرُونَ ﴿۶۶﴾ و
وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُبِينٌ ﴿۶۹﴾
و [ما] به او شعر نياموختيم و در خور وى نيست اين [سخن] جز اندرز و قرآنى روشن نيست (۶۹)
1_16583242.mp3
2.42M
تفسیر آیه ۶۹ سوره یس
#دعاهای_قرانی
«رَبِّ... وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِي»
سوره طه: 25
پروردگارا، گره از زبانم بگشای
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
آیت الله بهجت می فرمودند: هر گاه برای امام زمان(عج) دلتنگ شدید، با تعشّق (عشق و علاقه) قرآن بخوانید.
امام مهدی منتظر ماست...:
💐محبت مهدوی💐
❤️دلتنگی برای امام
💠آیت الله بهجت می فرمودند: هر گاه برای امام زمان(ع) دلتنگ شدید، با تعشّق (عشق و علاقه قرآن بخوانید.
🍃آقا جان! می دانم به همان سادگی و سرعتی که قرآن اذن قرائت می دهد، شما اذن حضور می دهید.
🍃یا صاحب الزمان! اَدرِکنا. مولا جان! ما را دریابید. می خواهیم از این پس به گونه دیگری قرآن بخوانیم. می خواهیم هر بار در محضر قرآن قرار گرفتیم احساس کنیم در کنار شما نشسته ایم، می خواهیم هم زمان پذیرای قرآن و مفسر قرآن باشیم. "السلام علیک حین تقرء و تبیّن".
🍃می خواهیم همراه با آداب تلاوت قرآن، آداب حضور در محضر شما را هم رعایت کنیم.
و برای تحقق این توفیق، عاجزانه به دعای شما نیازمندیم. و می دانیم شما دعایمان می کنید.
🍃همانگونه که وقتی عبداله بن زیاد به امام رضا علیه السلام عرض کرد : "آقا! دعایم کنید" و امام رضا (ع) فرمودند : "فکر می کنی ما دعاگویت نیستیم؟ روز و شب دعایت می کنیم."
❤️یابن الزهرا! التماس دعا
#محبت_مهدوی
#قرآن_ناطق
#دلنوشته_مهدوی
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
#خانواده_بزرگ_منتظران
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب_کبری_سلام_الله_علیها
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_سی_و_هفتم: همان طور که بین قبر ها راه می رفتم متوجه شدم بن
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_دا
#قسمت_سی_و_هشتم:
صحنه هایی را که می دیدم درست مثل تعریف هایی بود که از واقعه کربلا شنیده بودم. در حالی که نشسته بودم ,به خودم گفتم:پس چی شد,چرا این قدر ضعیفی؟با این نهیب درونی سعی کردم به خودم مسلط شوم.بلند شدم و به طرف غسالخانه زن ها رفتم.پشت در غسالخانه خیلی شلوغ بود.مرد و زن پشت در نشسته بودند تا شهیدشان را تحویل بگیرندوهمین که در باز می شد یک عده هجوم می بردند]داخل شوند.می خواستند موقع غسل و کفن کردن عزیزشان آنجا باشند.از آن طرف تا شهیدی را بیرون می دادند,سریع در ار می بستند.یک نفر هم لیستی در دست داشت و طبق اسامی که می نوشت شهدا را داخل غسالخانه می فرستاد.بعد از کلی عقب و جلو رفتن از بین مردم ,راه باز کردم و جلو رفتم.در زدم اما در را باز نکردند.منتظر ماندم همین که در باز شد تا پیکری را بیرون بفرستند با فشار جمعیت خودم را داخل پرتاب کردم و همانجا وسط اتاق ایستادم.منتظر بودم کسانی که داخل هستند دعوایم کنند که چرا آمدی تو؟قلبم تند تند می زد.مات و مبهوت نگاه می کردم.غسالخانه دو تا اتاق تو در تو بود که فقط یک در ورودی داشت.اندازه اتاقی که من در آن ایستاده بودم ,ده ,دوازده متری می شد.دیوار ها و کف اتاق سیمانی بود و رنگ طوسی کرده اش فضا را سنگین تر کرده بود .رو به رویم پنجره چوبی سبز رنگی قرار داشت.نوری که از آنجا وارد می شد با نور ضعیف لامپ ,اتاق را روشن می کرد.روی هم رفته همه چیز اتاق سرد و بی روح بود و به ماتم زدگی آدم دامن می زد.ولی چیزی که دلم را می سوزاند,جنازه زن هایی بود که از جفت دیوار تا وسط اتاق کنار هم خوابانده بودند.همان اول که آن ها رادیدم,ناخودآگاه یک قدم به عقب رفتم.سرهایشان به طرف من بود و پاهایشان به سمت در چوبی بین اتاق ها . بعضی با چشمان و دهان نیمه باز و بعضی با دهانی پر از خون.صورت و مو های آشفته شان خونی بود.همگی شان جوان بودند.دست و پای بعضی ز آن ها لهیده و از بدنشان آویزان بود.بعضی ها که اصلا دست و پا نداشتند.دست یکی از جنازه ها که از بازو قطع و گوشتش ریش ریش شده بود,دلم را خیلی سوزاند.دا همیشه وقتی چیزی از خدا می خواست و در حال اضطرار بود ,خدا را به دستان بریده عباس قسم می داد.
نگاهم که به این ها افتاد دوباره ضعف کردم و به دنباش حالت تهوع داشتم.خیلی دوست داشتم کسی به صورتم آب بپاشد و بگوید بلند شو.این ها فقط یک کابوس است.اما صدای جیغ و مویه هایی که از بیرون غسالخانه می شنیدم و بوی خون و کافور و زمین گلی چیز دیگری می گفت.با حقیقت تلخی رو به رو بودم که راه گریز از آن را نمی دانستم.از اینکه به اینجا آمده بودم ,پشیمان شدم و با خود کفتم:خبر مرگت با هان ماشین می رفتی مسجد جامع.اونجا حتما کاری بود که انجام بدهی.چرا آمدی اینجا؟
کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی
ادامه دارد.......
📝اجتماع و دورهمی خانواده منتظران
⭕️ارسال فقط با لینک
ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️
📩
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798