eitaa logo
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇮🇷
987 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
426 فایل
❁﷽❁ 🌹وأن یَکادُالذینَ کفرولَیزلِقونَکَ بِأبصارِهِم لَمّاسَمِعوالذِکرَوَیَقولونَ إنَّهُ لَمجنونُ وَماهوَالاذِکرُللعالَمین🌹 . 🔹یه دورهمی #آخرالزمانی و #بهشتی همراه با خانواده منتظران❤ 🔹ارتباط🔻 @Sh2Barazandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇮🇷
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_هفدهم: همسایه ها هم اعتراض می کردند که ما هم در پول آب شر
بسم الله الرحمن الرحیم : توی مسیر که می رفتیم , هر حرکتی باعث می شدپایم درد بگیرد.خلاصه تا برسیم درمانگاه و برگردیم نصف جان می شدم.به خاطر این اتفاق یک ماه درسه نرفتم.مدیر مدرسه مان فکر کرده بود]خانواده ام مانع تحصیلم شده اند.چون آن زمان دختر ها نمی توانستند به راحنی درس بخوانند.برای همین کسی را فرستاد دنبالم.صبح د ا رفت مدرسه.قضیه را ربایشان تعریف کرد و گفت:حالش خوب نیست.وضعیت پایش طوری است که نمی تواند راه برود. آن ها نپذیرفتند و گفتند باید خودش بیاید. فردای ان روز بنده خدا مرا روی دوشش گذاشت و برد مدرسه.آن ها پایم را که دیدند ,گفتند:فعلاد اشکامی ندارد.ولی به محض اینکه توانستی راه بروی,حتما باید بیایی سر کلاس. یک ماه و نیم طول کشید تا توانستم از جایم بلند شوم.دستم را به دیوار می گرفتمو سعی می کردم راه بروم.پول کرایه ماشین که نداشتم.به خاطر همین مجبور بودم لنگان لنگان نا مدرسه پیاده بروم. خیلی سخت گذشت.ولی به هر حال از آن جایی که به درس خواندن علاقه داشتم,ادامه دادم و هر طوری بود,عقب ماندگی درسی ام را جبران کردم.البته خانم فروزنده _معلمم_هم خیلی کمک کرد.دلسوزی او و تلاش خودم باعث شد خرداد ماه شاگرد اول کلاس مان شوم.سال تحصیلی که تمام شد, خانه مان را عوض کردیم و از دست صاحب خانه بد جنسمان راحت شدیم.بعد از آن هم خیلی خانه عوض کردیم.هر چند وقت یک بار از کوچه ای به کوچه دیگر محله شاه آباد می رفتیم.هر جایی برای خودش خوبی هایی داشت و بدی هایی.چاره ای نبود.باید تحمل می کردیم.یکجا صاحب خانه ,مهربان بود و هوایان را داشت و جایی دیگر بد جنس بود و اذیتمان می کرد.یکی هر کاری از دستش برمی آمد, برای راحتی ما انجام می داد و دیگری از هیچ آزاری کوتاهی نمی کرد.مثلا تو ی خانه ای در خیابان مینا می نشستیم که حیاط بزرگی _حدود سیصد متر_داشت.اتاق ها ی دور حیاط در دو ضلع کنار هم قرار داشت.یک سمت ,اتاق های صاحب خانه بود و تک اتاقی که ما اجاره کرده بودیم و در ادامه اتاق های دیگری که سه خانواده در آن ها زندگی می کردند.همه اهل منزل هم بچه دار و عیال وار بودند.تابستان ها هر خانواده جلوی در اتاقش فرشی پهن می کرد وشام را آنجا می خوردند.جالب آنجا بود که از غذاهایشان به هم تعارف می کردند و بشقابی به خانواده دیگر می دادند.به شکلی که هر غذایی که در هر اتاقی پخته می شد,همه ساکنین خانه از آن می خوردند.خیلی با صفا و صمیمیت کنار هم زندگی می کردیم.هر شب بعد از شام ,صاحب خانه تلوزیونش را می آورد,وسط می گذاشت .همه دور تا دور می نشستند و نگاه می کردند. زمستان هغا هر کس در اتاق خودش بود.ما هم در آن یم اتاق که هم مهمان خانه بود,هم نشیمن و اتاق خواب و محل درس خواندن ,سر می کردیم.تنها سر گرمی مان یک رادیو بود که با آن قصه شب گوش می کردیم.قصه رستم وسهراب و داستان های حماسی دیگر که خیلی دوست داشتیم. دا هنوز برای کمک خرج خانه ,خرما پاک می کرد.ما هم می نشستیم به کمک.حتی سید علی و سید محسن هم کار می کردند.بعد از چند ساعت ,بچه ها خسته می شدندو یکی یکی می رفتند و می خوابیدند.ولی من و دا آخرین نفرها بودیم که توی رختخواب می رفتیم. بابا همچنان توی بازار باربری می کرد تا اینکه بالاخره توی شهر داری به عنوان رفتگر استخدام شد.او صبح ها ساعت پنج ,نمازش را که می خواند,می رفت برای کار.بعضی وقت ها من و سید علی , ساعت هفت که به طرف مدرسه می رفتیم,او را در حال جارو کردن خیابان می دیدیم. می دویدیم و دستش را می بوسیدیم.او هم دستی روی سر مان می کشید و می گفت:بروید مدرسه تان دیر می شود. اسم مدرسه من ((سالور)) بود و اسم مدرسه سیدعلی ((بیست و پنج شهریور)) .این دو تا مدرسه چفت هم بودند و توی خیبان خلیج فارس قرار داشتند. کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی ادامه دارد...... 📝اجتماع و دورهمی خانواده منتظران ⭕️ارسال فقط با لینک ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️ 📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇮🇷
‌‌‌‌┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ #احکام #قسمت_هفدهم ❗️مکروه چیه و چند دسته اس؟ 🌏☞→⁩ @KhanevadehMontazeran ❄️
‌‌‌‌┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ 👤حکم رفتن به اماکن مذهبی با عذر شرعی ‌‌‌‌ 🌏☞→⁩ @KhanevadehMontazeran ❄️ ᪥ ⃟●═════᪥᪥᪥●⃟ ᪥ ⃟●᪥᪥᪥════●⃟᪥ التماس دعای فرج 🤝.