eitaa logo
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
1هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
5.8هزار ویدیو
417 فایل
❁﷽❁ 🌹وأن یَکادُالذینَ کفرولَیزلِقونَکَ بِأبصارِهِم لَمّاسَمِعوالذِکرَوَیَقولونَ إنَّهُ لَمجنونُ وَماهوَالاذِکرُللعالَمین🌹 . 🔹یه دورهمی #آخرالزمانی و #بهشتی همراه با خانواده منتظران❤ 🔹ارتباط🔻 @Sh2Barazandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_هشتاد_و_پنجم: میگ ها آنقدر با سرعت از بالای سرمان رد شدند
بسم الله الرحمن الرحیم : با پر رویی می گفتم:نه می تونم. همین طور که هن هن کنان می آمدم،جوانی را دیدم که تند تند از ببر های خالی و جنازه هایی که کنار آنها آماده دفن بودند،عکس می گیرد.توی خاک و خل خیلی تمیز ،شیک و خوشتیپ بود.شلوار لی ،تی شرت آستین کوتاه به تن داشت و موهایش را رو به بالا شانه کرده بود.برای عکس گرفتن و تنظیم زاویه دوربین مدام خم و راست میشد یا زانو می زد.حتی توی قبر ها هم می رفت.یکی از مردها پرسید:چی کار داری می کنی؟ گفت:از شهدا عکس می گیرم. پرسید: برای چی؟ گفت:هیچی.من عکاسم.اومدم از شهدا و جنت آباد عکس بگیرم. اینبار من پرسیدم:عکس ها رو برای چی می خواید؟ گفت:برای کارهای نمایشگاهی. بعدها ،برای اینکه در تاریخ بمونه.آیندگان این ها رو ببینن،بفهمن اینجا چه خبر بوده.الان بعضی عکس ها از جنگ جهانی دوم هست که وضعیت اون دوره رو معلوم می کنه. به نظرم این حرف ها اصلا به تیپ و قیافه اش نمی آمد.یکدفعه به ذهنم رسید کاش از شهدا گمنام عکس بگیرد.فرغون را به قبر ها رساندم بعد رفتم طرفش.همچنان سرش گرم کارش بود.بهش گفتم:ما یکسری شهید داریم که خانواده هاشون معلوم نیستند.به اسم شهید گمنام دفنشون می کنیم.خوبه ازشون عکس بگیرید تا بعدا به خونوادهاشون نشون بدیم و هر کس اومد سراغ شهیدش رو گرفت،عکس ها رو نشونش بدیم.تا از روی عکس شناسایی کنه. گفت:خوب عکس رو نشون بدیم نباید بفهمه قبر شهیدش کجاست؟ گفتم:خب برای اون هم ما فکری کردیم.مشخصات ظاهری شهدای گمنام را با آدرس محل دفن نوشتیم.عکس هم که باشد خیلی بهتر است.بیایید برویم به آقای پرویز پور بگیم.سری تکان داد و راه افتادیم طرف دفتر.آقای پرویزپور تا عکاس را دید،پرسید:عکس گرفتی؟ جوان عکاس گفت:بله. من گفتم:آقای پرویز پور خوبه از شهدای گمنام هم عکس بگیره. گفت:اتفاقأ الان با آقای سالاروند و بقیه داشتیم درباره همین مسئله صحبت می کردیم. گفتم:ما که مشخصات شهدای گمنام رو می نویسیم.عکس رو هم توی صفحات همون دفتر بچسبونیم. جوان گفت:میشه من این دفتر رو ببینم؟ آقای پرویزپور گفت:بله.بیایید تو. رفتیم توی اتاق.آقای پرویز پور دفتر کوچک ۲۰۰برگی را که جلد پلاستیکی سبز رنگی داشت از داخل کشوی میزش بیرون آورد و به او نشان داد. ادامه دارد.... کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی ⭕️ارسال فقط با لینک ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️ 📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798