eitaa logo
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇮🇷
987 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
426 فایل
❁﷽❁ 🌹وأن یَکادُالذینَ کفرولَیزلِقونَکَ بِأبصارِهِم لَمّاسَمِعوالذِکرَوَیَقولونَ إنَّهُ لَمجنونُ وَماهوَالاذِکرُللعالَمین🌹 . 🔹یه دورهمی #آخرالزمانی و #بهشتی همراه با خانواده منتظران❤ 🔹ارتباط🔻 @Sh2Barazandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم : به شهدا که می رسیدیم و می دیدم روی زمین جلوی مسجد خوابیده اند,حالم دگرگون می شد.وقتی به تنهایی و مظلومیت شان فکر می کردم,دلم می خواست کنارشان بمانم.به آن ها که نگاه می کردم,زینب خانم نمی گذاشت توی فکر بروم.مرتب می پرسید:حواست به من هست؟ می گفتم:آره.ولی دوباره در افکار خودم فرو می رفتم.لحظات تولدشان که شادی را به خانه هایشان آورده بودند.آرزوهایی که داشتند و برایش تلاش می کردند و خیلی چیزهای دیگر که یک انسان در طلب ان است.خودم هم آرزوهای زیادی داشتم.منتظر موقعیتی بودم که دوباره ادامه تحصیل بدهم.از زمانی که علی درباره روستاها از فقر و نبود بهداشت شان حرف زده بود این فکر به ذهنم رسیده بود.هر روز عزمم بیشتر جزم می شد,درس بخوانم و برای رفع محرومیت کاری کنم. هر چه می گذشت صدای زوزه و پارس سگ ها نزدیک تر می شد.چند دفعه سنگ برداشتیم و طرف صداها پرت کردیم.ولی قضیه کم کم جدی شد.اول از بین درخت ها صدای دندان قروچه کردنشان که نشان می داد آماده حمله اند را شنیدیم.پشتم لرزید.احساس کردم هر آن هجوم می آورند و از پشت ,ساق پاهایمان را گاز می گیرند.زینب خانم سر و صدا راه انداخت .با چوب به این طرف و آن طرف می کوبید تا ان ها رابترساند.به نظر من این کار ها فایده ای نداشت.چون تعدادشان زیاد بود.توی آن تاریکی برق چشم هایشان را می دیدم.با زینب دست ها و بغل هایمان را پر از سنگ کرده ,منتظر حمله شان بودیم.یک بار در حین دور شدن از محوطه درختکاری ,حس کردیم پشت سرمان هستند.با هول به عقب نگاه کردیم.یک گله سگ در حالی که از دهان هایشان کف بیرون می ریخت و تیزی دندان هایشان زهره ترکم می کرد,پشت سرمان بودند.پاهایم از ترس می لرزیدند.سعی کردم به زینب خانم بچسبم.شروع کریدم به سنگ زدن.همین طور خم می شدیم و از روی زمین سنگ برمی داشتیم و به طرفشان پرت می کردیم.موقع دولا و راست شدن ,درد کمر و کتف هایم که به خاطر بلند کردن و گذاشتن جنازه هابود,تازه می شد و آهم را در می آورد. صدای وزوه سگ ها نشان می داد,سنگ هایی که به طرفشان می زنیم به ان ها می خورد.کم کم از تعدادشان کم شد و بالاخره رفتند.خیلی خسته بودیم.به سمت اتاق ها رفتیم .وقتی از کنار ده ,دوازده شهید گمنامی که جلوی مسجد خوابانده بودیم,گذشتیم,یک لحظه ایستادم و نگاهشان کردم. گفتم:الان خانواده های شما کجا هستند؟کجا دنبال شما می گردند؟ زینب گفت:من برای همین دلم نیومد برم خونه. زیاد نایستادیم و راه افتادیم.امیدوار بودم نیروهای کمکی که ان جوان مسجدی قول امدنشان را داده بود تا الان سر و کله شان پیدا شده باشد.ولی وقتی جلوی اتاق ها رسیدیم,دیدم هیچ خبری نیست.مریم خانم و ان زن همکارش هنوز مشغول حرف زدن بودند.پیرمرد دراز کشیده بود و به رادیو بی بی سی گوش می کرد.آن یکی هم ان طرف تر خوابیده بود.زینب هم ایستاد به حرف .من رفتم توی اتاق .به زاویه سه گوشی که دیواره فلزی کمد با دیوار ایجاد کرده بود,تکیه دادم و پاهایم را دراز کردم.پر چادر را روی رویم کشیدم.دو,سه دقیقه بعد زینب گفت:مامان نمی آی بیرون بخوابی؟ گفتم:نه. این را که گفتم,زینب خانم و به دنبالش مریم خانم آمدند داخل و روی موکت دراز کشیدند.به من هم گفتند:چرا اون جوری نششستی؟پاشو بیا درست بخواب. گفتم:این جوری راحت ترم. دیگر نگفتم که دلم برنمی دارد رو ی آن موکت کثیف بخوابم.موکتی که غیر از کهنگی و نخ نما بودن ,انگار سال ها بود روی آب را به خود ندیده بود.هوای اتاق هم بر خلاف هوای خنک و دلچسب بیرون ,دم کرده و سنگین بود.با این حال قبل از اینکه خوابم ببرد,بلند شدم و در چوبی اتاق را روی هم گذاشتم. مریم خانم که متوجه کارم شد,گفت:چرا در و می بندی؟خفه می شیم! گفتم:این طوری خیالمون راحت تره. گفت:حالا تو این تاریکی کی هست ما رو ببینه. مجبور شدم در را نیمه باز بگذارم و برگردم سر جایم.سعی کردم بخوابم اما تا چشمانم گرم می شد و روی هم می رفت,ولوله و همهمه غریبی توی سرم می پیچید و با هول از جا می پریدم.دور و برم را نگاه می کردم تازه یادم می افتاد کجا هستم.صلوات می فرستادم و دوباره از خستگی چرتم می برد و چند دقیقه بعد دوباره از خواب می پریدم.خواب زینب و مریم سنگین شده بود.انگار نه انگار که چنین روز وحشتناکی را پشت سر گذاشته اند.از آن طرف صدای خر خر کردن پیرزن که بیرون خوابیده بود با صدای خر و پف مریم خانم قاطی شده بود و اعصابم را به هم می ریخت.اگر هم خودم دچار کابوس نمی شدم,صدای این ها مرا از خواب می پراند. کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی ادامه دارد....... 📝اجتماع و دورهمی خانواده منتظران ⭕️ارسال فقط با لینک ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️ 📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798