eitaa logo
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇮🇷
987 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
426 فایل
❁﷽❁ 🌹وأن یَکادُالذینَ کفرولَیزلِقونَکَ بِأبصارِهِم لَمّاسَمِعوالذِکرَوَیَقولونَ إنَّهُ لَمجنونُ وَماهوَالاذِکرُللعالَمین🌹 . 🔹یه دورهمی #آخرالزمانی و #بهشتی همراه با خانواده منتظران❤ 🔹ارتباط🔻 @Sh2Barazandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇮🇷
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_هفتاد_و_سوم: دم دمای صبح خوابم برد و با صدای اذان پیر مرد
بسم الله الرحمن الرحیم : توی ان شلوغی جوان دیروزی را پیدا کردم.ابراهیمی صدایش می زدند.یکجا قرار نداشت.دائم در حال بدو بدو و حرف زدن بود.تلفن زنگ می خورد,می دوید بر می داشت.آن یکی صدایش می کرد,می رفت سراغش.با این همه مشغله با خوشرویی جواب این و ان را می داد.یم بار که سر میزش برگشت تا جواب تلفن را بدهد,فرصت را غنیمت شمردم و گفتم:سلام. گفت:علیک سلام. گفتم:ببخشید نیروهایی که فرستادین هنوز نرسیدن.اومدم ببینم چرا؟ خنده اش گرفت.گفت:صبر کن جواب تلفن رو بدم بعد. به مکالمه اش گوش نکردم.به حیاط مسجد نگاه کردم.ازدحام عجیبی بود.یک عده توی حیاط وسایل و کمک های مردمی را جا به جا می کردند.زن ها و بچه ها را توی شبستان مسجد جا داده بودند.همهمه زن ها و گریه زاری بچه ها آدم را کلافه می کرد.به طرف جوان پشت میز برگشتم. گوشی را که گذاشت,پرسید:خب چی کار داری؟ حس کردم مرا از یاد برده که این طور سوال می کند.گفتم:مگه من دیروز نیومدم اینجا گفتم؛برای جنت آباد نیرو نیازه؟! با مکث گفت:جنت آباد!خب خب! گفتم:خب کو نیرویی که فرستادید؟ گفت:من از کجا باید نیرو بیارم؟ گفتم:اصلا شما انگار یادت رفته من دیروز اومدم.الان هم وقتی اومدم,نمی دونستی برای چی کاری اومدم.مرد حسابی وقتی نمی تونی چرا قول می دی؟همون دیروز می گفتی :نمی شه ,می رفتم سراغ یکی دیگه. با ناراحتی گفت:حالا می گم نمی شه.برو سراغ یکی دیگه. با عصبانیت گفتم:حالا دیگه نه.باید هر طور شده یا نیرو یا اسلحه جور کنی. گفت:به من چه.مگه من اینجا تعهد دادم؟ گفتم:من نمی دونم.من هم به کسی تعهد ندادم توی جنت آباد بمونم.ولی احساس وظیفه کردم.شما هم که اینجا ایستادی حتما احساس وظیفه کردی.حال هم باید وظیفه ات رو به خوبی انجام بدی. گفت:حالا می گی چی گار کنم؟ گفتم:یه فکری بمنید برای جنت آباد.اونجا هم نیرو می خواد.اون چند تا غسال که گناه نکردند,غسال شدند.این چند روزه دارند زحمت می کشند.جون می کنند.بدون اینکه حتی خونهئ هاشون برن.شب و روز دارن کار می کنند.نه کسی به فکر غذاشونه,نه نیرو می یاد کمک.شب ها که سگ ها حمله می کنند اسلحه ای نیست از خودمون دفاع کنیم. حالا هر چی می آییم می گیم نیرو می خوایم,اسلحه می خوایم,کسی نیست جواب بده.فردا که سگ ها حمله کردن به جنازه ها یا یکی از جنازه ها را بردن,اون وقت اونجا صاحب پیدا می کنه. این را که گفتم,دیدم عده ای که دور و برمان جمع شده بودند.صدایشان در امد:راست می گه.عجب وضعیه.باید به فکر اونجا هم باشیم.این جوری که نمی شه و ... جوان,مستاصل گفت:من اینایی رو که خواهرمون می گه قبول دارم ولی چی کار کنم.من که کارع ای نیستم. گفتم:منم که نگفتم شما کاره ای هستید.مگه همین تلفن ها زیر دست شما نیست,تماس بگیر با هر جا که صلاح دیدی.وضعیت جنت اباد رو توضیح بده.بگو هر روز می یان با من دعوا می کنن.اینجوری بگید,اونا هم مجبور می شن یه فکری برای اونجا بکنن. گفت:باشه.چشم.اگه با تلفن حل می شه,باشه. گفتم:من از اینجا نرم ,بشه قضیه دیروز.اگه این دفعه هم بی توجهی کنید بازم می یام.اونقدر داد و بیداد می کنم تا یکی جوابم رو بده. خندید و گفت:نه خیر انگار دیوار ما از همه کوتاه تره,همه می یان سر من داد می کشن.شما هم بیا سر من داد بکش. وقتی این طوری گفت دلم سوخت.سکوت کردم و بعد از چند لحظه گفتم:خدا خیرتون بده.بعد خداحافظی کردم.بیرون آمدم و راه جنت آباد را در پیش گرفتم.حالم گرفته بود.با یک امیدی امده بودم نیرو و اسلحه با خودم ببرم ولی حالا دست خالی داشتم می رفتم.به خودم می گفتم:الان زینب و بقیه می گویند؛نگفتیم نرو.حالا دیدی فایده ای نداشت؟ کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی ادامه دارد....... 📝اجتماع و دورهمی خانواده منتظران ⭕️ارسال فقط با لینک ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️ 📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798 .