بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_بیست_و_پنجم: بالاخره بعد از یکسال منازل کارگران شهرداری ساخته شد و ما به خانه ای که سهمیه مان بود و در انتهای شهرک قرار داشت,اسباب کشی کردیم.پشت خانه ما شوره زار وسیعی بود که سطحش از خانه های ما پایین تر بود.هر وقت باران می آمد آنجا به در یاچه مصنوعی تبدیل می شد. خانه ها را به سبک انگلیسی ساخته بودند..حیاط دیوار نداشت.فقط فنس های فلزی که معمولا با کاشت شمشاد استتار می شد,خانه ها ر ا از هم جدا می کرد.خیلی ها نسبت به این مساله که زن و بچه هایشان در معرض دید باشند, تعصب داشتند.بابا هم یکی از آن ها بوذ.دهمان روز های اول یکی از دوستان بنایش را آورد تا با محسن و علی دیوار حیاط را بال ببرند.حیاط را موزاییک کردند و طارمه _ایوان_انداختند. علی بند کشی دیوار ها و محسن و بابا جوشکاری ساختمان را انجام می دادند.من و لیلا هم کمک می کردیم.من ملاط درست می کردم و توی استانبولی می ریختم.لیلا آن را می برد و دست بابا می داد.بعد جاهایمان را عوض می کردیم تا خسته نشویم.ساعت ده صبح که می شد دا پریموس را توی حیاط روشن می کرد.تخم مرغ ها را ادر ظرفی می شکست و همئ می زد.وقتی کف می کردند آتن را توی تابه ای که در آن روغن حیوانی ریخته بود,خالی می کرد.خاگینه که آماده می شد آن را کنار گوجه هایی که جدا سرخ کرده بود,می گذاشت.خوردن این خاگینه با پیاز ,وسط حیاط و سر کشیدن چای داغ بعد از خستگی کار خیلی می چسبید. ابلاخره با تلاش همگی خانه درست شد.بعد از این همه ,خانه عوض کردن و حمل اخلاق های صاحب خانه ها ,حالا خانه ای داشتیم که مال خودمان بود.خانه ای که در آن تازه معنای امنیت و آسایش را می شد حس کرد.چیزی که سال هل کمتر طعمش را چشیده بودیم. توی همین سال بود که کم کم زمزمه های انقلاب از گوشه و کنار به گوشمان می رسید.علی هم خیلی زود توی خط فعالیت های انقلابی افتاد .کم کم درسش را هم کنار گذاشت .بابا با اینکه همیشه روی درس علی و محسن حساس بود ,چون خودش سابقه فعالیت سیاسی داشت ,نه تنها با مئضوع علی مخالفتی نکرد ,بلکه خودش هم با او همراه شد.شب ها می نشستند و آهسته درباره جریانات انقلاب صحبت می کردند.من خیلی کنجکاو بودم از صحبت های آن ها سر در بیاورمولی چیزی دستگیرم نمی شد.آخر های شب بیرون می رفتند.تا اعلامیه ها و نوار های سخنرانی امام و ... را که علی می آورد ,پخش کنند.در جریان این مسائل علی از نظر فکری وافعا رشد کرد.انگار این افکار روی جسمش هم تاثیر گذاشته بود.تحت تاثیر او ما هم بزرگ شدیم و به خواندن کتاب های یکه او می خواندعگرو آوردیم.بابا دورادور حواسش به ما بود.یک بار علی پوستری از چه گوارا آورد .در آن زمان این فرد مورد توجه آزادی خواه هانی بود که قصد مبارزه با امپریالیسم را در سر می پروراندند.وقتی بابا به خانه آمدو عکس چه گوارا را روی دیوار دید,ناراحت شد.بعد از چند روز پوستر را از دیوار جدا کرد و توی کمد علی گذاشت.علی هم که دلیل کار بابا را می دانستچیزی نگفت.آرخر بابا آدم نکته سنج و دقیقی بود. او حتی با تمام عشقی که به ائمه اطهار داشت,پوستر هایی که عکس امامن در آن نقاشی شده بود ,را قبول نداشت و مخالف نصب این تصاویر به در و دیوار خانه بود. می گفت: #یک-عده_یهودی_ضاله_این_ها_را_کشیده_اند_تا_در_دین_ما_انحراف_ایجاد_کنند. کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی ادامه دارد....... 📝اجتماع و دورهمی خانواده منتظران ⭕️ارسال فقط با لینک ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️ 📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798

#از_دست_ندهید 💢 یک روز با ارزش از یک ماه در روایات به اندازه ای به #روزه_ماه_رجب سفارش شده است که اگر در این روزهای پایانی ماه رجب کسی این #فیض_عظیم را از دست دهد ضرر خواهد کرد. ✅پیامبر اکرم(ص): رجب نام نهرى است در #بهشت از شير سفيدتر و از عسل شيرينتر هركس #يك روز از #ماه_رجب را #روزه بگيرد خداوند از آن نهر به او مى نوشاند. 📚من لا يحضره الفقيه، ج 2 ، ص 92 #موفقیت_شخصی_و_همسرداری همراه #خانواده_منتظران💪❤️ 👇 Join → @KhanevadehMontazeran #اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب_کبری_سلام_الله_علیها #اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم

یک فنجان تأمل 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 واقعادیدنی است می آییم همه با هم دست در دست امام زمان علیه السلام💪 #یک قدم تا ظهور #ما ملت امام حسینیم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷