eitaa logo
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
1هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
5.8هزار ویدیو
417 فایل
❁﷽❁ 🌹وأن یَکادُالذینَ کفرولَیزلِقونَکَ بِأبصارِهِم لَمّاسَمِعوالذِکرَوَیَقولونَ إنَّهُ لَمجنونُ وَماهوَالاذِکرُللعالَمین🌹 . 🔹یه دورهمی #آخرالزمانی و #بهشتی همراه با خانواده منتظران❤ 🔹ارتباط🔻 @Sh2Barazandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
به گفته‌ی روانشناسان، شادترين زوج هاي جهان، ماهرترين افراد در فراموش كردن نقاط ضعف همديگر هستند. اين كار نياز به بلوغ و پختگی فراوانی دارد. @SalamateMontazeran @KoodakeShieh @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
تپش هاے قلبـم مملو ازدوست داشتن توست مرابیشتـر دوست بدار تا آســوده نفسهایـم را در سینہ ام حبـس ‌ڪنم.... @SalamateMontazeran @KoodakeShieh @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂 ⛔️ شوخی‌های زشت ممنوع خانم می‌پرسد: "تا این وقت شب کجا بودی؟" و شما پاسخ می‌دهید: "خونه زن دومم یا همسر شما می‌گوید: "اگر یک ماه آشپزی نکنم چیکار می‌کنی؟" می‌گویید:"خب طلاقت میدم!" بعد هم غش غش می‌خندید و در پاسخ ناراحتی همسرتان می‌گویید :"بابا شوخی کردم" همسر شما هم ناراحت می‌شود و شما او را "بی‌جنبه" خطاب می‌کنید. اما واقعا او بی‌جنبه نیست بلکه شوخی شما بسیار زشت و زننده است. بنابراین هرگز چنین شوخی‌هایی نکنید چون به راحتی جنجال به پا میشود @KhanevadehMontazeran @EnshaAllahKheyreh @SalamateMontazeran @KoodakeShieh .
🌺ذکر روز دوشنبه ۱۰۰ مرتبه ❤️ای برآورنده‌ی حاجت‌ها 🌺يا قاضِي الحاجات ❤️این ذکر موجب کثرت مال می‌شود @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer .
🌹متنی واقعا زیبا🌹 🌺"ﻣﺮﺩ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﻋﻘﻠﺶ" ﺑﻨﮕﺮ ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﺛﺮﻭﺗﺶ" 🌼"ﺯﻥ" ﺭﺍ ﺑﻪ‌ "ﻭﻓﺎﯾﺶ" بنگر ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﺟﻤﺎﻟﺶ" 🌸"ﺩﻭﺳﺖ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﻣﺤﺒﺘﺶ" بنگر ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﮐﻼﻣﺶ" 🌺"ﻋﺎﺷﻖ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﺻﺒﺮﺵ" بنگر ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﺍﺩﻋﺎﯾﺶ" 🌼"ﻣﺎﻝ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﺑﺮﮐﺘﺶ" بنگر ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﻣﻘﺪﺍﺭﺵ" 🌸"ﺧﺎﻧﻪ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﺁﺭﺍﻣﺸﺶ" بنگر ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﺑﺰﺭﮔﻴﺶ" 🌺"ﺩﻝ" ﺭﺍ ﺑﻪ "ﭘﺎﮐﯿﺶ" بنگر ؛ ﻧﻪ ﺑﻪ "ﺻﺎﺣﺒﺶ" 🌼"فرزند" را به "ایمانش" بنگر ؛ نه به وفاداریش" 🌸"پدر" و "مادر" را فقط ؛ بنگر !! هر چه بیشتر ؛ بهتر @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer .
I love you I look at you to understand «دوسـتت دارم» را مـن نگاه می‌ڪنم #تـو بفهــم...❣ @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 شکایت #عباس_آخوندی از #حسن_عباسی بخاطر این سخنرانی و ۷ ماه زندان دیگر برای حسن عباسی آی مردم! خوب گوش کنید که لیبرال ها چه بر سر این مردم آورده اند #مقابله_با_لیبرالیسم video | امیرفراز کانال رسمی اندیشه‌جویان استاد حسن عباسی 📡 @hasanabbasi_students
هدایت شده از کانال معصومانه کودک شیعه کودکانه کوچولوها بچه ها نوجوان نوجوانان
https://www.aparat.com/v/RyOb3 ما توانستیم
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
🔴 شکایت #عباس_آخوندی از #حسن_عباسی بخاطر این سخنرانی و ۷ ماه زندان دیگر برای حسن عباسی آی مردم! خوب
سقراط را دیدند_علیه الرحمه_ گوشه عزلت گزیده و انگشت حیرت به دهان کشیده. پرسیدند: یا شیخ! غمت مباد. اسباب این پریشان احوالی چیست؟ گفت: در عجبم از کردار این روزگار، که به بند میرود و حسین فریدون از هفت دولت آزاد! http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798 .
دکتر عباسی-تماس.pdf
12.84M
دانلود کتاب ممنوع الانتشار از دکتر حسن عباسی درباره خیانت حسن روحانی به کشور و دیدار محرمانه اش با مامور اسرائیل در سال 1365 @KhanevadehMontazeran
👈وقتی زن و شوهر به این نکته توجه کنند که همسر آنها یک فردی هست که دارای یک سری خصوصیات و ویژگی های خاص خودش است به عنوان مثال همسرش درونگرا هست و یا بروز هیجانی کمتری دارد، تعامل و ارتباط بهتری با او پیدا خواهد کرد. 👈در واقع زن و شوهر مناسب است در ابتدا از خصوصیات و ویژگی های شخصیتی یکدیگر اطلاع پیدا کنند و بعد نحوه تعامل با خصوصیات همسر را یاد بگیرند و با توجه به یادگیری خود، ارتباط مناسبی با همسر خود برقرار کنند. 👌همچنین توجه به اصل تفاوتهای فردی، باعث می شود که هر کدام از زن و شوهر، همسر خود را با دیگری مقایسه نکند و یا او را به سبب مقایسه کردن، تحقیر نکند. @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer .
از دو جمله پرهیز کنیم؛ جمله ی نخست (فرقی نمی کنه...) اوقاتی که نظرمان را در مورد موضوعی جویا می شوند مگر می شود فرقی نکند؟ این جمله نشانِ منفعل بودن مخاطب یا بی تفاوتی اوست و از نظر آداب اجتماعی جمله مودبانه ایی نیست. جمله ی دوم (بد نیستم...) وقتی که کسی حالمان را جویا می شود، اگر بد نیستیم چرا نمی گوییم خوبم؟ این جمله موجب می شود گمان کنیم مخاطب در ابراز احساسات مثبتش، بخل می ورزد یا انسان شاکری نیست. از همه مهمتر به خودِ ما تلقینِ احساسِ ناخوشی می کند. لطفا حساس باشیم، نظر بدهیم، ابرازِ وجود کنیم و مثبت بیاندیشیم. حساس ها نمی گویند: به من چه، فرقی نمی کنه، بد نیستم، من این مدلی ام، حوصله ندارم، نظری ندارم، که چی؟ تحمل ندارم، اعصابم خرده، همین که گفتم و... این جملات فاقد شعور عاطفی هستند. @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer .
✍امام علے(ع) خوش‌خویے در سه چيز است : 1⃣طلب حلال 2⃣دورے ڪردن از کارهاے حرام 3⃣و فراهم‌آوردن آسایش و رفاه براے خانواده 📚بحارالأنوار،ج۷۱ ص۳۹۴ @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
📌#زندگی_یعنی اگر توجه شما فقط معطوف به گذشته یا آینده باشد، احتمال دارد تجربیات و فرصت‌هایی را که درست مقابل چشمان‌تان است، نادیده بگیرید. 🔸شما باید در لحظه زندگی کنید تا توجه‌تان را معطوفِ شرایط و اطراف‌تان کنید. اگر این‌گونه نباشد، بدون اینکه تشخیص بدهید، ر‌وزها و سال‌های زیادی را پشت سر می‌گذارید؛ درحالی‌که در هیچ‌یک از آنها زندگی‌کردن در لحظه را تجربه نکرده‌اید. @KhanevadehMontazeran
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_صد_و_چهل_هشت: دست هر کدامشان برنو یا ام _یک بود.فقط آن روح
بسم الله الرحمن الرحیم : دلم به حال مش ممد سوخت.خیلی زحمت می کشید.حدود پنجاه و خرده ای سال داشت.توی این روزها از این حجم کار کمرش خم شده بود.با اینکه هیئت امنای مسجد و افراد معتمدی مثل آقای مصباحی,آقای سلیمانی,پدر محمود فرخی و ...بار سنگین کارهای مسجد را به دوش گرفته بودند,باز به مش ممد خیلی فشار می آمد.به خاطر تردد زیاد آدم های نظامی و غیر نظامی و مهم تر از همه مردمی که به مسجد پناه آورده بودند,مسجد باید دائما نظافت و شستشو می شد.خیلی از مردها مرتب از شط آب می آوردند و منبع آب بالای پشت بام را پر می کردند.من و دختر ها هم تا دستمان می رسید,بین کارهای خودمان حیاط و کوچه های منتهی به مسجد را جارو می زدیم و می شستیم.تعداد کم سرویس های بهداشتی جوابگوی این همه آدم نبود.مرتب باید نظافت می کردیم تا قابل استفاده باشند.بدبختی زمانی بود که راه آب دستشویی ها بسته می شد و آب و آلودگی کف آنجا را پر می کرد.😖😷من این وضعیت را در شأن و منزلت مسجد نمی دانستم.به همین خاطر ,وسط کثافت ها پا می گذاشتم و هر طور شده راه چاه را باز می کردم. آقای مصباح و نوری بیشتر از من می خواستند آن پنج,شش نفری که دیگر فهمیده بودیم, موجی هستند کنترل کنم.کار سختی بود.ولی قانعم نمی کرد.دائم باید مراقبشان بودم,توی خیابان نروند.کنترل گنوا برای ماندن توی مسجد دیوانه ام می کرد.از دستش به ستوه می آمدم و نفسم می برید.وقتی حالت های عصبی این عده تشدید می شد,کسی جلودارشان نبود.گاهی حمله می کردند.چنگ می زدند و گاز می گرفتند.یک بار آن دختر نابینا چنان کف دستم را گاز گرفت که دلم ضعف رفت.نمی توانستم دستم را بیرون بکشم.با قربان صدقه و حرف زدن خودم را نجات دادم.وقتی از دستشان خسته می شدم,می گفتم:من دیگه کاری به کار اینا ندارم.ولی از ترس,گم شدن یا احیانا به وجود مسائل خلاف اخلاق,خودم را مجاب می کردم به هر جان کندنی است آنان را مهار کنم.به آقایان می گفتم:شما را به خدا,اینا من رو دیوانه کردند.از اینجا ببریدشان. می گفتند:ممکن است کس,و کارشان پیدا بشه,اونوقت این ها تو شهر های دیگه آواره شدن و پیدا کردنشون خیلی سخت می شه. نمی دانم چرا وقتی یک نفر از آن ها بی قراری می کرد بقیه هم با او هم نوا می شدند.اولش دو,سه نفر بیشتر نبودند,به تدریج بیشتر می شدند. فقط,عباس پسر هفت,هشت ساله ای که بین این ها بود,به دلم می نشست.حال و روز او نسبت به بقیه وخیم تر بود.پسرک ریز نقش وقتی بدحال می شد,روی زمین می افتاد.سیاهی چشمانش می رفت و با ناله ضعیفی مادرش را صدا می زد:یوما,یوما... دلم برایش,می سوخت.احساس مادرانه ای نسبت به او داشتم. او را که می دیدم,دلم برای حسن و سعید بیشتر تنگ می شد.او هم که محبت مرا می دید,به محض دیدنم به طرفم می آمد.گاه در حین کار می دیدم کسی دستم را گرفته است,برمی گشتم.می دیدم عباس است.دستی به سرش می کشیدم و می گفتم:عباس شِنو تِرید؟چی می خوای؟ با مظلومیت خاصی می گفت:أنا یوعان.من گرسنه ام.یا ارید مای.آب می خواهم. می رفتم بین جعبه ها را می گشتم.بیسکوییت یا کیکی پیدا می کردمو دستش می دادم.وقتی می گفت:وین امی؟مادرم کجاست؟دلم آتش می گرفت.نمی دانستم چه جوابی به او بدهم.دلداریش می دادم و می گفتم:إن شاء الله تجی امک.ان شاء الله مادرت می آید. ادامه دارد... رمان دا/خاطرات سیده زهرا حسینی خاطره نگار/سیده اعظم حسینی ⭕️ارسال و کپی,برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام است.⛔️ 📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂 یعنى همه ی شهر پر از بوی “خداست” عابرى گفت : که این “مطلق نادیده” کجاست؟ “شاپرک” پر زد و با رقصِ خود آهسته سرود چشمِ دل بازکن این بسته به شماست 💐 @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer .
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
👈 میخوام یک نماز زنده و باروح اقامه کنم تا گناه از زندگیم کوچ کنه😔 👈 میخوام نماز، صرفا لقلقه زبان ن
👈 میخوام یک نماز زنده و باروح اقامه کنم تا گناه از زندگیم کوچ کنه😔 👈 میخوام نماز، صرفا لقلقه زبان نباشه و لذت ببرم ازش🤔 🏃گامِ اول برای اقامه چنین نمازی، آشنائی با است. _____________________________________________ |⭕️👹ابلیس شما اسمِ بابابزرگِ منو بلدین؟! ☝️ اجازه؟ چه سوالِ سختی می پرسین! ما فقط اسمِ شما رو بلدیم!😔 و اسمِ مدیر رو! اسمِ بابا و بابا بزگتونو که نمیدونیم!😑 منظورم این نبود😊 👈 بابا بزرگِ همه ی ما حضرتِ آدمه میدونستین جن هام بابا بزرگ دارن🤔 🔥جنیان از جنسِ آتیشن و بابا بزرگشونم "جانّ" هست ❌ "جان" نه ها! ✅ "جانّ" با تشدید خَلَق الجانّ مِن مارجٍ مِن نار ⚠️ ابلیس از همین طائفه بود ولی بخاطرِ عبادتِ زیاد تونست جزء ملائکه بشه حتی به سِمَتِ استادیِ ملائکه برسه جالبه بدونیم که: ملائکه پایِ درسِ ابلیس بودن😳 ✅ انسانها میتونن خلیفه الله بشن 👈 پیامبر بشن 👈 امام بشن 👈 نائبِ امام بشن ⛔️ اما جنیان نمیتونن خلیفه خدا بشن فقط میتونن "ملائکه" بشن با عبادتِ مضاعف 📢 ابلیس، زمانِ خلقتِ آدم، فرشته بود فسجد الملائکة کلهم أجمعون، إلا إبلیس یعنی همه فرشته ها سجده کردن... بجز یک فرشته بنامِ ابلیس 📢 البته قبلِ فرشته شدن جزء جنیان بودا: "إلا إِبليسَ كانَ مِنَ الْجِن" سوره کهف/50 ⭕️ابلیس با این همه محبوبیت و مقبولیت اما ایمانِش عمیق و واقعی نبود طبقِ آیه 34 سوره بقره و 74 سوره صاد گویا ابلیس در دل، کافر بود: "کانَ من الكافرين" ❓چه زمانی مشخص شد کفرِ ابلیس؟ وقتی یک آزمونِ بزرگ برگزار شد! اینجا بود که ابلیس رسوا شد اما چی بود اون آزمون؟🤔 🕋 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_صد_و_چهل_نه: دلم به حال مش ممد سوخت.خیلی زحمت می کشید.حدود
بسم الله الرحمن الرحیم : آن روز در حین مرتب کردن حیاط با دخترها گونی های لباس و کارتن های مواد غذایی را توی شبستان بردیم.اول مواد غذایی تدارکاتی را جدا کردیم و بعد گونی های لباس را باز کردیم.گفته بودند؛لباس هایی را که به درد نیروهای مدافع می خورد جدا کنیم.لباس های کسانی که در خطوط می جنگیدند مرتب خونی و یا پاره می شد.به خاطر همین,نیاز داشتند لباسشان را عوض کنند.از طرفی بین لباس ها مدل مردانه کمتر پیدا می شد.لباس ها را زیر و رو می کردیم گاهی تا نیم تنه در کوه لباس فرو می رفتیم و تکه ای را بیرون می کشیدیم.وقتی می دیدم لباس زنانه است,به طرف رعنا نجار یا اشرف فرهادی پرت می کردم و از خنده روده بر می شدیم. نزدیکی های ظهر بود که صدایم کردند.گفتند:خواهر حسینی بیرون شما را کار دارند.خودم را از بالای تپه لباس ها سر دادم و پایین آمدم.چادر و لباسم پر از کرک شده بود.آنها را تکاندم.چادرم را مرتب کردم و رفتم توی حیاط.حسین عیدی منتظرم بود.مرا که دید,جلو آمد.سلام کردم و گفتم:ها حسین چه خبر؟ گفت:آبجی خبر دادند سردخونه پر از شهید شده.می خوایم بیاریم شون جنت آباد.می آیی باهامون؟ پرسیدم:مگه بین شون زن هست؟ گفت:لابد هست دیگه.مگه میشه نباشه؟! گفتم:وایسا برم به بچه ها بگم و بیام. به دخترها گفتم:می خوام برم دنبال شهید.هیچ کدوم تون با من نمی آیید؟ گفتند:نه. اصرار نکردم.آمدم جلودر مسجد.وانت شیری رنگی آماده حرکت بود.دو نفر کنار راننده و سه نفر عقب وانت نشسته بودند.بالا رفتم و ماشین راه افتاد.وقتی به پل رسیدیم,راننده خیلی با سرعت از روی آن گذشت.خدا را شکر کردم.بعثی ها با اینکه تلاش می کردند از زمین و هوا پل را مورد اصابت قرار بدهند,هنوز موفق نشده بودند.فقژ حدود یک چهارم از پل را رد کرده بودیم که دیدم سوراخی به قطر بیشتر از نیم متر وسط پل ایجاد شده به طوری که وقتی راننده به آن نقطه رسید با احتیاط از کنارش رد شد.من از داخل آن حفره آب مواج شط را دیدم.نرده های حفاظ پل خیلی جاها ترکش خورده و کنده شده بود.باز ترس فروریختن پل به جانم افتاد.خوشبختانه سریع پل را پشت سر گذاشتیم. ماشین به طرف بیمارستان طالقانی رفت و جلوی در اورژانس نگه داشت.پیاده شدم و داخل رفتم.به محض ورودم پرستار جوانی از توی یکی از اتاق ها بیرون آمد.رنگ مانتو و شلوار ,صندل و حتی روسری که به پشت سرش گره زده بود,سفید بود.از این تیپ خوشم می آمد.سلام کردم و گفتم:ما برای انتقال شهدا اومدیم.گفتن سردخونه پر شده. گفت:برو به اون آقا بگو. با دست مردی را که لنگان لنگان به طرف انتهای راهروی باریک بیمارستان می رفت,نشان داد.به حسین که پشت سرم ایستاده بود,گفتم:خانم میگه با اون آقا باید صحبت کنیم. حسین به طرف ته راهرو دوید و صدا کرد :برادر,حاجی,آقا. ادامه دارد... کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی خاطره نگار/سیده اعظم حسینی 📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
دلیلی نداره شما بعد از دعوا زنگ بزنید یا برید پیش خانوادتون کل ماجرا رو تعریف کنید 👈 اولاً که اونا خیلی یک طرفه قضاوت میکنن. 👈 دوماً همسرتونو پیش خانوادتون خراب می کنید. ♀ شما بعد یه مدت کوتاه آشتی می کنید و همه چی رو فراموش می کنید. اما خانوادتون یادشون نمیره و دیدشون نسبت به زندگی شما عوض میشه و از این به بعد منتظر باشید تو زندگی دونفرتون دخالت کنند چون شما خوتون این اجازه رو بهشون دادید. @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer .
انتهای شـب🌼🍃 تمام نگرانیت را به خدا بـسـپار و آسوده بخواب که🌼🍃 خدا تمام شـب بیدار است شبتون پراز آرامش🌼🍃 خواب‌های رنگی ببینید شب پاییزی تون بخیر🌼🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا