eitaa logo
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
1هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
5.8هزار ویدیو
417 فایل
❁﷽❁ 🌹وأن یَکادُالذینَ کفرولَیزلِقونَکَ بِأبصارِهِم لَمّاسَمِعوالذِکرَوَیَقولونَ إنَّهُ لَمجنونُ وَماهوَالاذِکرُللعالَمین🌹 . 🔹یه دورهمی #آخرالزمانی و #بهشتی همراه با خانواده منتظران❤ 🔹ارتباط🔻 @Sh2Barazandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
1_17464676.mp3
3.33M
امشب شب جمعه و شب زیارتی امام حسین علیه السلام است.  از هر کجا که هستید فقط با گفتن  (السلام علیک یا اباعبدالله) نام خود را در لیست زوارکربلا ثبت کنید
شب جمعه شب زیارتی ارباب دو عالم سلامی از راه دور به سمت کربلای ارباب *اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللّه ِ، وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ، عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللّه ِ اَبَدًا ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ، وَ لا جَعَلَهُ اللّه ُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ. اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.*
تو ، اگر به عنوان يك زن در كنارم نباشي پس من مردِ كه خواهم بود؟ تو ، بايد باشي تا من احساس مردانگي كنم شبت بخیر همسرم❣ @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
تو ، اگر به عنوان يك زن در كنارم نباشي پس من مردِ كه خواهم بود؟ تو ، بايد باشي تا من احساس مردانگي
باید زن می شدی ... حواسِ جَمعَت به خبرهای تلویزیون ، پَرتِ پژمردگیِ گُل های درونِ خانه ات می شد و به جای عوض کردنِ بندهای پوسیده ی پوتین ، گَلوبندِ زیباتری می بستی .. سِلاحَت خاک می خورد و پتوی کنار زده ی کودکَت را بر او می کِشیدی .. مَرد شدی و دغدغه ات دفاع از ارزش هایی ست که ؛ زن برای ماندگاری شان در خانه می جنگد ... @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امیدوارم امشب هرچی خوبیه وخوشبختیه خدای مهربون✨ براتون رقم بزنه کلبه‌هاتون از محبت گرم باشه وآرامش مهمون همیشگی خونه‌هاتون باشه✨ شبتون منور به نور خــ💛ــدا @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
التماس دعای فرج بسم الله الرحمن الرحیم الهی عظم البلاء.... #اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب_کبری_سلا
animation.gif
139.2K
بسم الله الرحمن الرحیم الهی عظم البلاء... اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب کبری سلام الله علیها اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
❣ 💫ای دیدنت بهانه ترین خواهش دلم 💫فڪری بڪن برای من و آتش دلم 💚 💫دست ادب به سینه ی بیتاب میزنم 💫صبحت بخیر حضرت آرامش دلم ❤️ 🌷 اللهم عجل لولیک الفرج 🌷 @KhanevadeHMontazeran
دعای ندبه با صدای محسن فرهمند.mp3
25.23M
💠فرازی از دعای شریف ندبه 🔹متیٰ ننتفع من عذب مائک فقد طال الصّدیٰ 🔸کی می‌شود که ما تشنگان وصالت، از چشمه آب زلال ظهور تو سیراب گردیم که این عطش ما طولانی گشته است دعای ندبه با صدای محسن فرهمند http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🌷ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺣﺮﻣﺖ ﺍﺳﺖ 🌹ﻣﻨﻔﻌﺖ ﻧﯿﺴﺖ ، ﺧﻠﻮﺹ ﺍﺳﺖ 🌷ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ ﺷﺪﻥ ﻧﯿﺴﺖ 🌹ﺻﻔﺎﯼ ﺩﻝ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻼ‌ﻫﺖ ﻧﯿﺴﺖ 🌷ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﯾﻢ 🌹ﺑﯽ ﺭﯾﺎ ، ﭘﺎﮎ ﻭ ﺑﺎﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟود 🌷زنـدگیـتـون گـلـبـاران @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
💜ذکر روز جمعه ۱۰۰مرتبه 🌸خدایا درود بفرست بر محمد و آل محمد 💜اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم 🌸این ذکر موجب عزیز شدن می‌شود @KhanevadehMontazeran @BanovaneMontazer التماس دعای فرج
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_صد_و_دوازدهم: می خواستم گریه کنم ولی نمی توانستم و همین فش
بسم الله الرحمن الرحیم : سر تا پایش را خوب نگاه کردم.دنبال زخم های دیگری می گشتم.ترکش های ریزی به بدنش خورده بود اما ترکش بزرگی که به سرش اصابت کرده بود,برات آزادی اش شده بود.لب هایم را روی چشمش گذاشتم و بوسیدم.یاد خداحافظی اش افتادم.دیروز عصر,آخرین باری که او را دیدم,وقتی بغلم کرد و مرا بوسید.سعی کردم چشمش را که باز مانده بود ببندم.دیده بودم چشم میت را که می بندند,بسته می شود ولی چشم بابا بسته نشد.تعجب کردم.بهش گفتم:چیه؟می خوای بگی با چشم باز رفتی؟!بعد صورتم را روی گونه اش گذاشتم.دوست داشتم نعره بکشم.دست ببرم و قلبم را از داخل سینه ام بیرون بکشم.بابا را تکان دادم.سرش را توی سینه ام فشار دادم و گفتم:بابا تو رو به خدا چیزی بگو.تو رو خدا حرفی بزن. دستش را بلند کردم و روی سرم گذاشتم.دلم می خواست نوازشم کند اما نکرد.باورم نمی شد از پیش ما رفته.سرم را روی سینه اش گذاشتم.امید داشتم صدای تپش قلب مهربانش را بشنوم.با خودم گفتم:شاید اشتباه کرده اند.شاید شهید نشده باشد اما از قلبش هم جوابی نشنیدم.مستاصل شدم.بند پایین کفن را هم باز کردم.خوابیدم روی زمین و کف پاهایش را بوسیدم و روی صورتم گذاشتم.پاهایی که کابل خورده بودند,پاهایی که زخمی و خونین راه زیادی را پیاده آمده بودند.پاهای که برای باربری توی بازار این طرف و آن طرف دویده بودند.بعد رفتم دستش را گرفتم و انگشتانش را نگاه کردم.دستی را که تا لحظه آخر خداحافظی دستانم را نگه داشته بود.به کف دستش دست کشیدم و به سختی هایش فکر کردم.زمانی که در گرمای وحشتناک تابستان خرمشهر با زبان روزه سر کار می رفت.قیر داغ روی زمین می ریختند و خیابان را آسفالت می کردند و این دست ها می سوخت.حالا این دست ها آرام گرفته بودند و قلب من می سوخت.هیچ چیز و هیچ کاری هم این آتش سوزان را تسلی نمی داد.دوست داشتم دستش را زیر سرم بگذارم و توی بغل بابا بخوابم.درست مثل زمانی که کوچک بودم و خودم را برایش لوس می کردم.او هم مرا در بغل می فشرد,مرا می بوسید و نوازشم می کرد. یاد دوران کودکی ام افتادم و شروع کردم به حرف زدن.برایش از رنج هایی که در زندگی کشیده بود,گفتم.از کارهایی که می کرد.از راهی که رفته بود.به بابا گفتم:من فقط هفده سال دارم و هنوز به تو احتیاج دارم.تورا می خواهم.برای همیشه می خواهم.برای زینب پنج ساله ,برای سعید هفت ساله,حسن نه ساله,برای منصور,برای لیلا و برای دا.بابا حالا دا بدون تو چه کند.بگو من با بچه ها چه کنم.زینب,زینب که دُردانه توست و آنقدر به تو وابسته است.... بابا خیلی مهربان و یتیم نواز بود.همسایه ای داشتیم که پدر نداشتند.بابا دست به غذا نمی برد تا اول هر چه دا درست کرده یا هر چه داشتیم حتی سبزی خوردن,دوغ یا شربت ,برای آنها ببرد,بعد سر سفره بنشیند.اصرار داشت دش این کار را بکند.نمی گذاشت ما غذا ببریم.به بچه های یتیم آن خانواده آنقدر اهمیت می داد که ما گاهی حسودیمان می شد که چرا بابا به آنها بیشتر توجه می کند تا به ما.هر چند او سعی می کرد,کارهایش را مخفیانه انجام بدهد و عزت آن خانواده را حفظ کند.حالا بابا نبود و ما یتیم شده بودیم.نمی دانم چرا این خاطرات به یادم می آمدند و بیشتر آتشم می زدند.به حالت ها و کارهای بابا فکر می کردم و به خودم می گفتم؛انگار بابا می دانست مسافر و زمان زیادی ندارد. یاد آخرین ماه رمضان افتادم.همین رمضان سال ۱۳۵۹.ماه روزه با تابستان مصادف شده و هوا فوق العاده گرم بود.ما بچه ها مثل شب های تابستان های گذشته بالای پشت بام خوابیده بودیم.نیمه های شب بود که بیدار شدم.آمدم پایین آب بخورم.یک دفعه متوجه شدم بابا سر سجاده اش در حال گریه و استغفار است.این حالت را که دیدم,برگشتم بالا تا متوجه من نشود.از آن شب به بعد تقریبا همان ساعت از خواب بیدار می شدم.دیگر می دانستم این کار هر شبش است.می رفتم و پنهانی نگاهش می کردم.او بعد از اینکه همه می خوابیدند شروع می کرد به نماز خواندن.تا سحر ,نماز و دعا می خواند و گریه می کرد.نزدیکی سحر هم ما را برای خوردن سحری صدا می زد. ادامه دارد... کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی ⭕️ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام است.⛔️ 📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_صد_و_سیزدهم: سر تا پایش را خوب نگاه کردم.دنبال زخم های دیگ
بسم الله الرحمن الرحیم : چه روز ها و شب هایی بود.تازه داشتیم رنگ خوشی را به خودمان می دیدیم.تازه کمی از مشکلاتمان کم شده بود.سال های سختمان گذشته بود.سال هایی که بابا در بازار باربری می کرد یا توی خانه های مردم بنایی و لوله کشی انجام می داد.از آنهایی که می دانست وضع مالی خوبی ندارند,دستمزدی نمی گرفت.در خالی که خودمان به آن پول احتیاج داشتیم.کارش,قولش برای همه حجت بود.به خاطر خلق و خوی اش,حتی بعد از مدت ها که به منازل شهرداری آمده بودیم از محله های قبلی به سراغش می آمدند.همه می گفتند:سید هم دستش برمت داره هم کارش دلسوزانه تر است. حالا سید رفته بود و من در کنارش اشک می ریختم. دیروز گفت؛مسؤلیت دا و بچه ها را به تو می سپارم,درست نفهمیدم چه می گوید و از من چه می خواهد ولی این لحظات,سنگینی کاری را که به عهده ام گذاشته بود روی شانه هایم حس می کردم.دوباره سرم را روی سینه اش گذاشتم.یاد زمانی افتادم که مرا می فرستاد سر کوچه ,می خواست ببیند مامور ها ,آنجا در کمینش,هستند یا نه.حتما در آن لحظات تشویش و اضطراب,این قلب خیلی تند می زده. نمی دانم مرور گذشته های مان چه قدر طول کشید.سرم را برداشتم و به چهره اش نگاه کردم.احساس کردم از اینکه من این طور بی تابی می کنم ناراحت است و اذیت می شود.می دانستم روحش ناظر است و به من احاطه دارد.پیش خودم گفتم:حتما روحش الان آزرده شده.بعد دلم برای خودم سوخت.به خاطر از دست دادنش احساس بی پناهی و استیصال می کردم.از دستش عصبانی شدم.با بی رحمی گفتم:چه عیبی داره؟چرا فقط ما زجر بکشیم؟چرا ما رو گذاشت و رفت؟چرا به فکر ما نبود؟چطور می تونست؟چطور؟ اما پشت سرش جواب خودم را دادم؛او.درست عمل کرد که رفت.او به عهدی که با خدا بسته بود,عمل کرد.اگر بابا نخواهد برود.پس چه کسی باید دفاع کند؟ بعد با شرمندگی از بابا حلالیت خواستم و گفتم:بابا اگه من اون طوری که تو خواستی نبودم,اگه از من رنجیدی,اگه اذیتت کردم,مرا حلال کن.سعی می کنم با وظیفه ای که روی دوشم گذاشتی,گذشته ها رو جبران کنم. در بین حرف زدن هایم شنیدم یکی,دو بار به در می زنند.نمی خواستم از پیش بابا بروم.نمی توانستم از او دل بکنم.چهار زانو نشسته,روی سینه اش خم شده بودم.سینه اش ,گلویش,صورتش و پیشانی اش را می بوسیدم.به موهایش دست می کشیدم.لطافت و نرمی موهایش را زیر دست هایم حس می کردم.قشنگی تنها چشمش مبهوتم کرده بود.برق عجیبی داشت.انگار از شادی برق می زد .رنگ پوست و حالتش اصلا شبیه هیچ کدام از میت ها و شهدایی نبود که این چند روزه دیده بودم.هیچ سردی در بدنش حس نمی کردم.پوست بدنش طراوت و قرمزی خودش را داشت.انگار بابا خوابیده بود.خیلی قشنگ تر از قبل شهادتش شده بود.حتی چروک های دور چشم و پیشانی اش هم از بین رفته بود.نورانیت چهره اش آنقدر زیاد بود که وقتی کفن را باز کردم تا چند لحظه جرات نکردم به صورتش دست بزنم. دوباره که صدای در زدن آمد,مجبور شدم کفن را ببندم.برای آخرین بار چشمش را بوسیدم و حلالیت خواستم و خداحافظی کردم.دلم نمی خواست کفن را ببندم.خیلی سخت بود.باز کردنش سخت بود ولی بستنش سخت تر بود.انگار با بستن این گره همه چیز تمام می شد.آخرین دیدار,آخرین لمس کردن ها ,آخرین بوییدن ها.به خدا گفتم:خدایا چه کار کنم؟تو کمکم کن.من چه طور از بابا دل بکنم.گفتم:خدایا همان طور که جان بابا را گرفتی مهرش را هم بگیر.محبتش را از دلم بیرون کن.بلکه بتوانم نبودش را,ندیدنش را تحمل کنم.به ناچار کفن را بستم.پیشانی ام را به حالت سجده روی پیشانی اش گذاشتم و با دستانم دو طرف صورتش را گرفتم و گفتم:بابا خودت از خدا بخواه به ما صبر بدهد. ادامم دارد... کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی ⭕️ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️ 📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
سلام خدمت همراهان گرامی جمعه ها روال کانال مثل هر روز نیست فقط چند تا مطلب به مناسبت روز جمعه ارسال میشه التماس دعای فرج
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
👈 میخوام یک نماز زنده و باروح اقامه کنم تا گناه از زندگیم کوچ کنه😔 👈 میخوام نماز، صرفا لقلقه زبان نب
👈 میخوام یک نماز زنده و باروح اقامه کنم تا گناه از زندگیم کوچ کنه😔 👈 میخوام نماز، صرفا لقلقه زبان نباشه و لذت ببرم ازش🤔 🏃گامِ اول برای اقامه چنین نمازی، آشنائی با است. _____________________________________________ |⭕️ الله اکبر 👈 جا داره گاهی... 💡به دور از آلودگیهای نوریِ شهر 👀 لحظاتی با چشمِ سر و قوه‌ی تخیل... ⭐️به آسمانِ پُر ستاره‌ی شب نگاه کنیم ✅ با یادآوریِ عظمتِ لایتناهیِ هستی 👈 قبل از قامت بستن برای نماز، 🚶🏻ناخودآگاه زانوهام به لرزه می‌افته، 👐 دستام به زمین می‌چسبه و پیشانی به خاک سائیده میشه🤔 👌 این‌جاست که... جمله ی 👈"الله اکبر" آن‌چنان که شایسته و بایسته است بر زبان جاری می‌شود🙂 🕋 @KhanevadeHMontazeran 👈 میخوام یک نماز زنده و باروح اقامه کنم تا گناه از زندگیم کوچ کنه😔 👈 میخوام نماز، صرفا لقلقه زبان نباشه و لذت ببرم ازش🤔 🏃گامِ اول برای اقامه چنین نمازی، آشنائی با است. _________________________________________ |⭕️ولی چطوری آخه؟! 🌍 جاذبه ی زمین انگار چند برابر میشه دم صبحیه؛ تا جائی که گاهی فکر میکنم نکنه آهنربا کار گذاشتن توی متکام! 😓 ا📿 تا اسم مُهر و سجاده و تسبیح میاد دست و پاهام نمیاد! اساسی شل می شم 😏 تازه شم اگه بیام سر سجاده، پکرم! از دماغم میاد بالا تا دو رکعت نماز بخونم! 😖 بعدشم گناهامو کجای دلم بزارم؟ نه که خیلی آبرو دارم پیش خدا که حالام برم حرف بزنم باهاش! 😭 ❓ چی کار کنم؟ چطور یه نماز خوب و با حال بخونم؟ 🤔 🕋 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
دستور شیخ رجبعلی خیاط برای رهایی از غم و غصه   مرحوم شیخ رجبعلی خیاط میفرمود: بطری وقتی پر است و می‌خواهی خالی اش ڪنی، خمش می‌ڪنی. هر چه خم شود خالی تر می‌شود. اگر ڪاملا رو به زمین گرفته شود سریع تر خالی می‌شود. دل آدم هم همین طور است، گاهی وقت‌ها پر می‌شود از غم، از غصه،از حرف‌ها و طعنه‌های دیگران. قرآن می‌گوید: “هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها، خم شو و به خاڪ بیفت.” این نسخه‌ای است ڪه خداوند برای پیامبرش پیچیده است: “ما قطعا می‌دانیم و اطلاع داریم، دلت می‌گیرد، به خاطر حرف‌هایی ڪه می‌زنند.” “سر به سجده بگذار و خدا را تسبیح ڪن” ((سوره حجر آیه ۹۸))
#ظهور رو به غروب می‌رود جمعه #انتظار من رحم نمی‌کند خدا به صبر بی‌قرار من؟ "ندبه" به ندبه بی‌اثر سمت "سمات" می‌رود کی به "سما"ت می‌رسد ندبه انتظار من؟ @KhanevadehMontazeran ✨اللهم عجل لولیک الفرج✨
1_11108566.mp3
3.17M
⏫ خواندن دعاي «سمات» است در ساعت آخر روز جمعه، اين دعاء از دعوات عظيم القدر جليل الشان است.🌹 امام عصر علیه السلام در اين وقت مشغول دعا و تضرع و زاري است، ما هم تأسي به آن حضرت كنیم
💠🌟💠 آداب دعـــــا④ 💠🌟💠 《》 ■○ از حضرت زهرا«س» نقل شده که پیامبر«ص» فرمود: ‌《انّ فی الجمعة لساعة لایوافقها رجل مسلم یسأل اللّه عزّوجلّ فیها خیراً الّا اعطاه ایّاه. فقلت: یا رسول اللّه! ایّ ساعة هی؟ قال: اذا تولّی نصف عین الشمس للغروب. همانا در روز جمعه ساعتی است که هر خواسته ی خیر و نیکی در آن ساعت به اجابت می رسد. پرسیدم ای رسول خدا! کدام ساعت است؟ آنگاه که نصف قرص خورشید در افق پنهان شود》 ☀️بهترین زمان:غروب عصرجمعه☀️ 📚منابع: ¤ وسائل الشیعة، ج 5، ص 29. ¤ کتاب دین شناسی از دیدگاه فاطمه الزهرا.س نوشته علی اصغر رضوانی 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ▔▔▔▔▔▔▔▔▔▔▔▔▔▔ @KhanevadehMontazeran 👉فروارد این پیام صدقه جاریه است