هدایت شده از کانال حامیان (استاد رائفی پور)
⬛️ میخواهید ثواب عزاداری امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در محرم برای شما هم محاسبه شود؟!
🔰 روایت زیر را بخوانید و به آن عمل کنید👇
🔹قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّه ص مَنْ عَزَّى مُصَاباً كَانَ لَه مِثْلُ أَجْرِه مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْتَقِصَ مِنْ أَجْرِ الْمُصَابِ شَيْئاً
📚 الكافی - الشيخ الكلينی - ج 3 ص 205
🔸ترجمه: هرکس به عزاداری تسلیت بگوید، به اندازه اجر آن عزادار بدون این که از اجر او کاسته شود به تسلیت گوینده اجر داده می شود.
🔺 در عزاداری ها به صاحب این عزا امام زمان عجل الله تعالی فرجه تسلیت بگوییم تا ثواب عزاداری ایشان بر اساس این روایت برای ما محاسبه شود انشاءالله
⚫️آجَرَکَ الله یا بَقیَّهَ الله فی مُصیبَتِ جَدِّکَ الحُسین علیه السلام
🎯 @OstadRaefipoor1
#تغییر_امروز_من
من از امروز تصمیم میگیرم که برای رسیدن به سلامت جسمی و روحی و رفتاری، کار زیر رو به عادت دایمی خودم و خانوادم تبدیل کنم 😍👇
➖➖➖➖➖
از امروز تصمیم میگیرم که زندگی مشترک رو مثل زندگی مشترک ببینم نه میدون جنگ!
امروز صبح یه آماری خوندم که هر ماه تو کشورمون 15000 طلاق رخ میده 😒
یعنی هر روز 500 تا زن و شوهر زندگی شون رو می پاشونن!
خیلی رقم عجیب و بزرگی هست هااا ... هر روز 500 تا زندگی نابود میشه تو کشورمون🙄
و قول میدم ریشه 80 درصد این طلاق ها، عدم آموزش دیدن زوجین هست
از امروز شروع می کنیم به اینکه زندگی مشترک رو مثل میدون جنگ نبینیم
کی گفته زن یا شوهری که رو حرف همسرش بله چشم بگه، یعنی ضعیفه و اون یکی رو پر رو می کنه؟
کی گفته که هم نظر شدن با همسر، یعنی از دست دادن غرور؟
کی گفته که اگه طبق نظر همسرت پیش بری، یعنی شکست خوردی؟
کی گفته که باید پیش همسر غرور داشت؟
کی گفته که اگه در اختلاف نظر ها، به نظر طرف مقابل احترام بذاری، یعنی شکست خوردی؟
کی گفته که اگه همسرت رفتار درست با خانواده شما رو بلد نیست، شما هم باید لجبازی کنین و مقابله به مثل کنین؟
کی گفته که مقابله به مثل و لجبازی و غد و یک دنده بودن، باعث پیروزی در زندگی مشترک میشه؟
خیلی ها زندگی مشترک رو با میدون نبرد با دشمن! اشتباه گرفتن ...
➖➖➖➖➖
موفقیت شخصی و همسرداری همراه خانواده منتظران 💪❤️ 👇
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
👈بودن شما در این کانال، اتفاقی نیست👉
✖️✖️✖️✖️✖️✖️
لطفا دوستان خودتون رو هم به جمع مون اضافه کنین :
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
✅ چگونه به طرف مقابل بگوييم رفتار او باعث ناراحتی ما شده؟
مثلا همسرتان دير به خانه برگشته، به تلفنهای شما پاسخ نداده يا دير امدن خود را اطلاع نداده است. شما نگران هستيد اما با ديدن او نگرانی شما تبديل به خشم و عصبانيت ميشود.
✖️رفتار اشتباه
به محض ديدن او بدون هيچ كلمه ايی پرخاشگری ميكنيد: سلام كردنت بخوره تو سر من، يه زنگ نميتونستی بزنی؟
✖️ استفاده از كلمات هميشه يا هيچ وقت : تو هميشه بی فكر و بی خيالي، هيچ وقت من برات مهم نيستم.
✖️به جاي رفتار اشتباهش، شخصيت او را نشانه بگيريد: يه كم شعور داشتی يه زنگ ميزدی
✖️ مشكلات گذشته را بازگو ميكنيد: يادته روز خواستگاری هم دير اومدی؟ همون موقع بايد ميشناختمت
✔️روش درست
لحظه ايی درنگ كنيد. نفس عميق بكشيد. جمله خود را با كلمه وقتي كه شروع كنيد. سپس احساس خود را بيان كنيد و در اخر دليل خود را بگوييد.
✔️ "وقتي" تو دير ميايي و جواب تلفنتو نميدی "احساس نگرانی ميكنم" چون فكر ميكنم برات اتفاق بدی افتاده كه جواب نميدی
👈🏻 يك متد موفق در داشتن رابطه موفق است
به جاي آنكه انگشت خود را به سمت طرف مقابل بگيريد از احساس خود حرف بزنيد:
🔑 وقتی .... احساس ميكنم .... چون ....
وقتی غر ميزنی حس ميكنم برات كافی نيستم
وقتی قهر ميكنی حس ميكنم خيلی ازت دورم
وقتي داد ميزنی حس ميكنم منو دوست نداري
وقتي گريه ميكنی حس ميكنم با من خوشبخت نيستی....
موفقیت شخصی و همسرداری همراه خانواده منتظران 💪❤️ 👇
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🍃✍
🚫جملاتی که به افراد افسرده نباید بگویید
“شاید باید به روانشناس مراجعه کنی.
”“فقط سعی کن مثبت فکر کنی”
“باید سر خودت رو گرم کنی”
” میدونی خودت باید انتخاب کنی که شاد زندگی کنی”
“شاید بهتر باشه به یک مسافرت بری و ذهنت رو خالی کنی”
“مطمئنی نباید دارو و آرام بخش مصرف کنی؟”
“تو معمولا خیلی کم از خونه بیرون میری”
” تو خودت نرو و بیا بیرون”
” امشب باید بیرون بری و تفریح کنی”
” نمیخوای که خودتو بکشی! آره؟”
” تو این همه چیز در زندگی داری که باید ازشون لذت ببری”
✅شما باید یک شنونده عالی باشید تا او خودش صحبت کند. به او اطمینان دهید که او خیلی برایتان مهم است و حتما ازش بخواهید که یک آغوش گرم میخواهد یا نه آنوقت او را در آغوش بگیرید همین کافیست چون حرفهای بالا حال او را بدتر میکند مطمئن باشید
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
#کمی_آهسته 🗣
#تلنگر
@KhanevadehMontazeran
گفتم:
" شما برید، منم میام الان! "
سرِ حوصله یه لیوان نسکافه از فلاسک ریختم و مانتوی سفیدمو پوشیدم و گوشیمم برداشتم و سلانه سلانه از پله ها رفتم پائین، توی پاگرد طبقه ی اول دیدمش، از همراهای بیمارا بود لابد...
نشسته بود روی پله ها، سر و وضعش اونقدری به هم ریخته بود که حتی توی بیمارستانم عجیب به نظر برسه، از چشمای قرمز و پف کرده ش معلوم بود گریه کرده، صورتش هنوز خیس بود...
سرشو هر از گاهی محکم می کوبید به دیواری که بهش تکیه کرده بود و با صدای گرفته و خش دارش بی رمق زیر لب چیزی میگفت.
باید بی تفاوت از کنارش رد می شدم و به راهم ادامه می دادم اما نتونستم، هنوز عادت نکرده بودم به درد مردم...
نزدیک تر رفتم و با احتیاط گفتم:
" حالتون خوبه؟! "
سرشو بلند کرد و نگاه بی تفاوتی انداخت بهم، یخ بندون بود توی چشماش...
لیوان نسکافه رو گرفتم سمتش
" میخورین؟! نسکافه ست! "
دو قطره اشک از چشماش چکید پایین ولی با ذوق خندید
" نسکافه دوست داره، ولی این اواخر نمیخورد، میترسید بچه مون رنگ پوستش قهوه ای بشه! "
بلند زد زیر خنده، سعی کردم بخندم...
دوباره به حرف اومد
" همه چی خوب بودا، خوشبخت بودیم! زن داشتم، یه خونه ی نقلی داشتم، بچه مونم داشت به دنیا می اومد، همه چی داشتم...
ولی امروز صبح که بلند شدم دیگه هیچی نداشتم!
بهش گفتم پسر میخواما من، رفتیم سونوگرافی، دختر بود...
به شوخی گفته بودم ولی جدی گرفته بود، دیشب قبل خواب پرسید: حالا که پسر نیست دوستش نداری بچه مونو؟!
در دهنمو گِل بگیرن که به مسخره گفتم نه که دوستش ندارم، بعد زایمانت خودت و دخترتو جامیذارم توی بیمارستان و فرار می کنم خودم!
چیزی نگفت، به خدا جدی نبود حرفام، فکر کردم میفهمه از سر شوخیه همه ش، ولی نفهمیده بود...
ناشکری که نکردم من آخه خدا، از سر خریت بود فقط!
صبح که بیدار شدم دیدم خون ریزی کرده توی خواب، درد داشته ولی صداش در نیومده، جفت از رحم جدا شده بود، تا برسونمشون بیمارستان هم زنم از دست رفته بود، هم بچه م..."
بی اختیار داشتم همراهش گریه می کردم
" یه حرفایی رو نباید زد، نه به شوخی، نه جدی...
منِ خر آخه از کجا میدونستم دلش اونقدری از یه حرفم میشکنه که سر مرگ و زندگیشم باهام لج کنه و از درد بمیره ولی صدام نکنه! "
سرشو دوباره کوبید به دیوار و من بیشتر لیوان توی دستمو چنگ زدم، به هق هق افتاده بود
" آخرین بار نشد بهش بگم چقدر دوستشون دارم، هم خودشو، هم دخترمونو...
فکر میکردم حالا حالاها فرصت هست، ولی یهویی خیلی دیر شد، خیلی! "
اونقدری زار زد که بی حال شد دوباره، کاری از دست من و اشکام برنمیومد، نسکافه ی توی دستمم سرد شده بود دیگه...
بی سر و صدا عقب گرد کردم و از پله ها بالارفتم و برگشتم توی اتاق عمل و توی صفحه ی اول دفترچه ی یادداشت های روزانه م نوشتم:
برای گفتن یه حرفایی همیشه زوده،
خیلی زود...
برای گفتن یه حرفائیم همیشه دیره،
خیلی دیر...
حواست به دیر و زودای زندگیت باشه همیشه...
عقربه های ساعت با اراده ی تو به عقب برنمیگردن!
👤العبد
تلخ بود، تکان دهنده بود اما...شاید...
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
دیدم پیرزنی داره آش درست میکنه
سوال کردم :
مادر...آش چی می پزی؟
گفت:
آش پشت پا ...
گفتم :
کسی قصد سفر داره؟
گفت:حسین (ع) امشب از مدینه به سمت مکه راه می افته😔
گفتم:
چرا تو؟
گفت: آخه حسین (ع) مادر نداره...
امروز ميخوایم تا آخر شب حداقل 2 میلیون نفر به امام حسين سلام بدن ...
خودم شروع ميکنم:
السلامُ عَلَیکَ یا اباعَبْدِاللّه وَ عًلی الاَرواح الّتی حَلَت بِفنائک عَلَیکَ مّنی سلامُ اللّه ابدأ
ما بَقیتُ وَ بَقیَ اَلیلِ وَ النهاروَ لا جَعَلَ اللّهَ آخِرَ اَلعَهدِ منی لزیارَتکُم
اَلسلامُ عَلی الحُسین و َعَلی علی بن الحُسین و َعَلی اُولاد الـحسین و عَلی اَصحاب الحُسین.
به اندازه ارادتت ارسال کن
اصلا هم خبر خوش و اینا قرار نیس بهت برسه
👈هر کی ارادت ب امام حسین (ع) داره بفرسته تو هر گروهی که هست
4_5803263731936789642.pdf
373.3K
نعمت حضوردرمجالس امام حسین(ع)
═══✼🍃🌹🍃✼══
⭕️ امام حسین و ایامُ اللّه . . .
🔹 به تعبیر روایات «ایّام الله» سه
هنگامه اند:
#ظهور، #رجعت و #قیامت
که در هر سه ی این ایام «یوم الحسین»
محور است؛
🔸 در روز ظهور شعار لشکریان امام
زمان یا لثارات الحسین خواهد بود،
در زمان رجعت اولین کسی که به دنیا
باز خواهد گشت امام حسین است و
در روز قیامت بهشتیان زیر پرچم امام
حسین گِرد خواهند آمد.
🔺 اساسا کسیکه ماجرای عاشورا را با
آن وسعت و عظمت بفهمد، یقین پیدا
میکند که پایان این راه، چیزی جز یاری
خدا نخواهد بود و لاجَرَم یک پایان
خوش خواهد داشت. وَ العاقبةُ لِلمُتَّقین...
🌱◾️#اللهـــمعجــللـــولیکالفـــرج ◾️🌱
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
پل ارتباطی
@Sh2Barazandeh
🍃🌸🍃🌸🍃
🍃💐 امام سجاد(ع):💐🍃
«گفتارنیک،
ثروت رازیادوروزی رافراوان می کند،
مرگ رابه تأخیرمی اندازد،
انسان رادر خانواده محبوب می کند. »
📕خصال، ص317، ح100
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
سلام کنکوریهای عزیز
جواب کنکور اومده
http://srv2000.sanjesh.org/rssar97final/
ان شاءالله زندگیتون پر از خیر و برکت باشه و خیر دنیا و آخرت روزیتون باشه
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_صد_و_شانزدهم: دیدم دست دست کردن فایده ای ندارد و بیشتر باع
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_دا
#قسمت_صد_و_هفدهم:
همکارهای بابا پسرها را کنار می کشیدند و نوازش می کردند.صحنه عجیبی بود.سربازها با دیدن این وضعیت گریه می کردند.بعضی هایشان سیگار می کشیدند.می رفتند و می آمدند.می نشستند الله اکبری می گفتند و بلند می شدند.یک لحظه احساس کردم بهتر است خودم پیکر بابا را توی قبر بگذارم.در حالی که صدایم از بغض می لرزید ولی خودم را کنترل می کردم تا نشکنم,گفتم:من خودم می رم توی قبر.
صدای گریه همکاران بابا بلند شد.همه آنها و غسال ها می گفتند:ما هستیم.ما این کار رو می کنیم.
گفتم:نه.من خودم می خوام بابام رو,توی قبر بذارم.
رفتم توی قبر و گفتم:بابا رو بدید.
دا که مرا داخل قبر دید,جیغ و گریه
و زاری اش بیشتر شد.شروع کرد به صدا کردن پاپا و برادرانش؛حق علی,نادعلی کجایید؟بیایید به دادم برسید.بیایید آتش قلبم را خاموش کنید.امان از آتش دلم.بیایید آتش دلم را خاموش کنید.
بعد به بابا می گفت:پرکس بی کس,داریم غریب دفنت می کنیم.
هر لحظه,آتشی که دا می سوزاند بیشتر می شد.به کردی به عربی می گفت و بی اختیار بلند می شد و دوباره روی پیکر بابا می افتاد.احساس می کردم وقتی به عربی می گوید و می خواند,راحتتر عقده گشایی می کند.از آن طرف صدای گریه بچه ها را می شنیدم.صدای زینب پنج ساله از همه بلند تر بود.جمعیت هم با دیدن دا و شنیدن حرف هایش گریه می کردند.آقای پرویزپور و چند نفر دیگر مدام می گفتند:این طوری بچه ها و خانم آقا سید بیشتر اذیت می شن.دست دست نکنید.
به دا گفتم:مگه قول ندادی,بی تابی نکنی.ببین این همه آدم دور ما هستند.اینا هم مثل فامیل های ما.مثل برادرهای ما.چه فرقی می کنه.الان اینا دارن با ما همدردی می کنن.به یاد حضرت زینب باش که کسی نبود اون رو دلداری بده.به بچه های امام حسین فکر کن که بهشون سیلی زدن.الان همه با بچه های تو با مهربونی برخورد می کنن.دارن نوازششون می کنن.
بعد گفتم بابا رو بدید .
یکی از غسال ها آمد توی قبر.مردها جلو آمدند.پیکر بابا را برداشتند.دا جیغ کشید.بچه ها وحشتزده تر از قبل به دا چسبیدند و صدایشان بلند تر شد.
به لیلا که توی این چند روز این قدر
مراقبش بودم و حالا داشت بلند بلند گریه می کرد,نمی توانستم توجهی بکنم.همه حواسم به دا بود.به خودم می گفتم:اگه علی الان اینجا بود این مسئله اینقدر سخت نمی گذشت.جیغ های دا بدنم را می لرزاند.مغزم از کار افتاده بود.نمی دانستم از قبر بیرون بیایم بروم بغلش کنم؟چه کار کنم؟نمی توانستم ناراحتی اش را ببینم.من انس عجیبی به دا داشتم.خیلی به او وابسته بودم.هر وقت به خانه اقوام می رفت,تا برگردد جانم در می آمد.اینقدر که انتظارش را می کشیدم.حالا که سر خاک اینطور می کرد,ذهن و روحم را به هم می ریخت.دلم یکپارچه آتش می شد.احساس می کردم,نفسم بند می آید.انگار کسی راه هوا را به رویم بسته بود.سرم را بالا می گرفتم.چشمم به آسمان می افتاد.همه جا به نظرم تیره و غبار آلود می آمد.تنها حرفی که به زبانم آمد,این بود که:دا تو را به جان بابا قسمت می دم آروم بگیر.تو رو به حضرت زینب قسم می دم آروم بگیر.این بچه ها رو ببین دارن سکته می کنن.
ادامه دارد....
کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی
⭕️ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام است.⛔️
📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_صد_و_هفدهم: همکارهای بابا پسرها را کنار می کشیدند و نوازش
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_دا
#قسمت_صد_و_هجدهم:
قسمش که دادم جیغ و دادش فرو کش کرد و آرام آرام گریه کرد.آقای پرویزپور و یکی,دو نفر دیگر پیکر را بلند کردند,و دست من و پیرمرد غسال دادند.من سر بابا را گرفتم.روی سینه ام فشردم و بوسیدمش.اما دیگر نتوانستم تحمل کنم.جان از تمام بدنم رفت.ضعف شدیدی سر تا پایم را فرا گرفت.احساس کردم سرم در حال انجماد و کوچک شدن است.داشتم آب می شدم.نمی توانستم گریه هم کنم.تمام نیرویم را جمع کردم و به زحمت گفتم:دیگه نمی تونم.یکی کمکم کنه.یکی از مردها ی قبر سرید و پیکر را از وسط گرفت و گفت:کمک کنید.زینب خانم و لیلا زیر بغلم را گرفتند.نمی توانستم خودم را بیرون بکشم.مرا بالا کشیدند.باز هم نتوانستم خودم را جمع و جور کنم.روی زمین ,کنار قبر مچاله شدم.آخرین لحظات دیدن بابا بود.توی قبر خم شدم و نگاه کردم.روی بابا را باز کردند و تلقین خواندند.این صدا را که می شنیدم,احساس می کردم قیامت شده.جمله ای روی دیوار مسجد امان صادق (ع) یا حذب جمهوری دیده بودم که نوشته بود:خط سرخ شهادت,خط علی و آل محمد(ص)است.یادآوری این جمله که همیشه برایم پر معنا و زیبا جلوه می کرد,باعث شد یک لحظه احساس خجالت کنم.خودم را جمع و جور کردم.سربازی که می گفت:تا آخرین لحظات با بابا بوده,در حالی که همچنان گریه می کرد,کنار قبر نشست و با صدای لرزانی گفت:آقا سید به خون پاکت من انتقامت رو می گیرم.
من که می خواستم برم ولی حالا اگر دستور هم برسد عقب نشینی کنید من از خرمشهر بیرون نمی روم.مقاومت می کنم.نمی گذارم خون شهدا پایمال بشه.
زمانی که سرباز این را می گفت،یاد این شعری افتادم که از زمان بچگی
از بابا همیشه می شنیدم؛
دایهَ دايَه وَقتِ جَنگَه.دايَه دايَه وقتَه جنگَه،قطار كه بالا سرم،پر از فشنگه,پر از فشنگه.
کاغذی بِنيسِنِم وَه دُختَرونَم،بَده مَه شي نَكِنِن وَه دِشمِنونِم.
صدای کسی که توی قبر بود را شنیدم.به دا گفت:سیده خانم بیا حلال کن.
دا ضجه زنان گفت:منه رو سیاه چی دارم که حلالش کنم؟اون باید منو حلال کنه.
آمد بالای سر قبر نشست و گفت:سید,من رو سیاهم.ازت حلالیت می خوام.تو زندگی تو خوشی ها و نا خوشی هات سعی کردم شریکت باشم.اگه کوتاهی کردم,حلال کن.اگه از دستم رنجیدی حلال کن.هر خوبی و بدی داشتیم حلالت باشه.از من راضی باش.ان شاءالله خدا هم از تو راضی باشه.
با این حرف ها باز دلم سوخت.هم برای دا هم برای بابا.هر دو تایشان خیلی سختی کشیده بودند.زندگی هر دویشان شبیه به هم بود.هر دو در کودکی یتیم شده بودند و این مسئله برای دا سخت تر بود.چون بی مادری برای یک دختر رنج آور تر است.
ادامه دارد....
کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی
⭕️ارسال و کپی برداری بدون لینک,از نظر شرعی حرام است.⛔️
📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
animation.gif
43.4K
دستوالعمل استادحسن زاده آملی از اول ماه مُحرم تا روز اربعین حسینی، هر روز یکبار رو به کربلا شوید و ۴۵ مرتبه این ذکر شریف را تلاوت بفرمائید.
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ ، وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ، وَعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ ، وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن
◾️راز عزاداری از ابتدای ماه محرّم◾️
🔸 به حضرت امام صادق عليهالسّلام عرض شد:
آقای من! مرسوم است بعد از اینکه کسی میمیرد یا کشته میشود مجلس عزا برای او میگیرند، در حالیکه شما و شیعیانتان از اول #ماه_محرم اقامه عزا میکنید!
🔸 حضرت فرمودند:
هنگامی که هلال ماه محرّم دمیده میشود، ملائکه پیراهن امام حسین عليهالسّلام را در عرش آویزان میکنند در حالیکه از ضربههای شمشیر پاره پاره شده و آغشته به خون است؛
ما و شیعیانمان این پیراهن را با #چشم_دل میبینیم، پس اشکهای ما سرازیر میشود.
خصائص الزّینبیّة، صفحه ۴۹
ثمرات الأعواد، صفحه ۳۶
ـ•┄┅•═══✼ ◾️ ✼═══•┅┄•ـ
✨اللّهُمَ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّل فَرَجَهُم✨
ـ•┄┅•═══✼ ◾️ ✼═══•┅┄•ـ