🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
ممد نبودی ببینی شهر بیآب گشته #خرمشهر
ما غمزده و تو با دلی شاد چطور؟
ما گشنه و تو به فکر سالاد چطور؟
ما آب و هوای شهرمان نیز کم است
در دست تو این تفنگ افتاد چطور؟
"زهرا آراسته نیا"
* حضور منافقان تفنگ به دست، به اسم مردم! در #خرمشهر
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
ما غمزده و تو با دلی شاد چطور؟ ما گشنه و تو به فکر سالاد چطور؟ ما آب و هوای شهرمان نیز کم است در دس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پشت پرده آشوب های خرمشهر چه بود؟
کدهایی که دیشب مریم رجوی در تجمع سالانه منافقین در پاریس درباره اغتشاشات خرمشهر داد
#هوشیار_باشیم
@KhanevadehMontaze
#خانواده_بزرگ_منتظران
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_سی_و_یکم: چند روز از مراسم بزرگداشت شهدا گذشته بود.فکر می کرد
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_دا
#قسمت_سی_و_دوم:
صبح موقع رفتن بغلش کردم و با بغض قربان صدقه اش می رفتم و هی او را می بوسیدم. می گفت :نکن بسه .چرا این جوری می کنی ؟ولی من طاقتم نمی گرفت.بهمحاسنش دست می کشیدم..قربان صدقه قد و بالایش می رفتم.دیگر عصبانی شده بود.لحظه آخر هم که از زیر قرآن ردش کردم ,تا سر کوچه برسیم ,دستش را گرفتم و فشردم.از آنجا به بعد بابا ما را برگرداند و خودش او و دا را به فرودگاه برد.قرار بود دا هم چشم هایش را عمل کند.
وقتی به خانه برگشتم ,احساس می کردم خانه مان تاریک شده.قلبم گرفته بود.خیلی نگرانش بودم .گفته بودند عمل سختی در پیش دارد.قرار بود یک تیم ازجراح های مغز و اعصاب ,عروق و استخوان او را عمل کنند. می خواستند بعد از باز کردن پوست بین انگشت ها ,استخوان خمیده اش را بتراشند و بعد از پایش پوست بردارند و به دستانش پیوند بزند.فکر این چیز ها را می کردم و غصه نبودنش برایم چند برابر می شد.سراغ عکسش که توی طاقچه بود,رفتم.همانی که گفته بود توی حجله ام بگذارید.عکس را برداشتم .چندین بار بوسیدم.
با اینکه منتظر بودیم ,سر دو هفته برگردد ]یک ماه بعد برگشت.فقط دست راستش را عمل کرده بودند.گفت :دا خیلی بالای سرم بی نابی می کرد ,آوردمش .آن شب را خانه ماند و دوباره فردا راهی شد.این بار حالم بیشتر از دفعه قبل خراب شد.حس بدی داشتم.انگار با رفتن علی چیزی از وجودم کنده شد و با علی رفت.با خودم می گفتم ,کاش نمی آمد.کاش تا برگشت قطعی اش او را نمی دیدم.چرا این قدر زود رفت.چیزی در وجودم می گفت این آخرین باری است که علی را می بینم.
من مرتب به بیمارستان تلفن می زدم و حال علی را جویا می شدم.او هم مدام از اوضاع و احوال شهر می پرسید.نگران بود.وقتی خبر شهادت سید جعفر موسوی را در درگیری ها ی مرزی به او گفتم ,حس کردم چه قدر ناراحت شده است. صدایش به وضوح می لرزید.ولی سعی می کرد ناراحتی اش را به من بروز ندهد.از آن به بعد نمی خواستم خبر هایی که علی را نگران می کند به او بگویم.ولی او با دوستانش هم در خرمشهر در ارتباط بود و زاد طرفی هر چه به روز های آخر تابستان نزدیک می شدیم,وضعیت نیرو های ما در مرز بحرانی تر می شد.و اتفاقات جدیدی می افتاد که نمی توانستم از کنارش به سادگی بگذرم و به علی چیزی نگویم.
از خرداد ماه با شدت گرفتن در گیری های مرزی ,ساکنان روستاهای آن مناطق مجبور به تخلیه روستاهایشان شده ,به شهر آمده بودند.اکثر آن ها کشاورز بودند و اصل کارشان نخلستان بود . و در کنار آن سبزی,صیفی جات ,شیر,سر شیر , و ماست هم تولید می کردند و به بازار شهر می آوردند.در جریان در گیری های مرزی کلی از دام و احشام این روستاییان تلف شده بودند.تعدای از این بندگان خدا را در ساختمان فرهنگی_نظامی سپاه که در جریان غائله خلق عرب سوخته بود ,جا دادند.
شب ها که می رفتیم پشت بام می خوابیدیم ,توی تاریکی ,تیر هایی را که بین نیرو های ما و عراقی ها رد وبدل می شد ,می دیدیم.آن طور ک از بابا می شنیدم,نیرو های ما سعی می کردند بهانه ای به دست آن ها ندهند و شلیک شان را بی پاسخ بگذارند.اما هر روز گستاخی نظامیان عراقی بیشتر می شد.تعرضات آن ها به جایی رسیده بود که با قایق های نظامی شان وارد آب های ما می شدند.به خشکی می آمدند و به مواضع ما ضربه می زدند.کم کم بچه های ما ناچار شدند با آن ها مقابله کنند.
کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی
ادامه دارد.......
📝اجتماع و دورهمی خانواده منتظران
⭕️ارسال فقط با لینک
ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️
📩
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
قبل از خواب صد مرتبه ذکر
🌹 الباعث🌹
کسیکه هنگام خواب این ذکر را صد مرتبه بگوید
و دست به سینه اش بکشد
خداوند باطنش را زنده گرداند و قلبش،
را نورانی کند.
💥یا باعث💥
📕مصباح کفعمی
هدایت شده از 🕊 ان شاء الله خیره عروس 🌞
بسم الله الرحمن الرحیم
دختر خانمی خانواده دار و بساز مشهدی دههی ۷۰
برای آقا پسر مشهدی
دیپلم هستند ایشون
و
ماشین سیمان دارن
داخل شهر کار میکنن
لطفاً برای معرفی به آیدی زیر مراجعه کنید
@Sh2Barazandeh
ان شاء الله خیره
https://eitaa.com/EnShaAllahKheyreh
1_15866953.mp3
2.99M
🔅انس با قرآن (قسمت دوم)
🔅 شرح دعای۴۲ صحیفه سجادیه (جمال قرآن)، جلسه2
📚 محمدعلی انصاری
وَيَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ ﴿۴۸﴾
و مى گويند اگر راست مى گوييد پس اين وعده [عذاب] كى خواهد بود (۴۸)
مَا يَنْظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَهُمْ يَخِصِّمُونَ ﴿۴۹﴾
جز يك فرياد [مرگبار] را انتظار نخواهند كشيد كه هنگامى كه سرگرم جدالند غافلگيرشان كند (۴۹)
فَلَا يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَلَا إِلَى أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ ﴿۵۰﴾
آنگاه نه توانايى وصيتى دارند و نه مى توانند به سوى كسان خود برگردند (۵۰)
1_15867523.mp3
1.83M
تفسیر آیات ۴۸تا۵۰ سوره یس توسط استاد قرائتی بشنویم 👆
#دعای_قرآنی
🔅 «رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ». (سوره اعراف: 23)
اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و بر ما رحمت نياورى از زيانديدگان خواهيم بود.
#وعده_نماز_شب
گوی سبقت را نمازشب خوانها ربودند
همه خوابن تویی و خلوت شب تو و خدای خودت و یه سجاده که بوی بهشت میده..
عشقبازی شماوخدا مبارکه
خوش به سعادتتان که هرشب به ملکوت اعلی سفر میکنید
برای دوستان هم دعابفرمایید که به این سفر نائل شوند
هدایت شده از 🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
دعای فرج
بسم الله الرحمن الرحيم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرحَِ الْخَفاءُ
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ💕
و دعای سلامتی امام عصر(عج)
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا .
*اللهم عجل لولیک الفرج*
❣️ ═════🍃🌹🍃══❣️
#یا_صاحب_الزمان....
یک عمر از دعای فرج رزق خورده ایم
باید وبال گفت به دستی که بی دعاست
❣️══🍃🌹🍃══
✨ألـلَّـھُـمَــ؏َـجِّـلْلِوَلـیِـڪْألْـفَـرَج
🌿🔔🔸🔸🔶🔸🔸🔔🌿
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
⛅️ أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج ⛅️
هدایت شده از 🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بیایید همه باهم
برای فرج و سلامتی مولایمان، حضرت صاحب الزّمان علیه السلام دعاکنیم
☀️
#آخرالزمان
آقا امیرالمؤمنین علیه السلام:
در آخرالزمان برکت از سال و ماه و روز و هفته و ساعت برداشته میشود.
هر سالی به قدرت یک ماه
و هر ماهی به قدر یک هفته،
و هر هفته ای به اندازه
یک روز و هر روزی به قدر
یک ساعت میگذرد
❌و در آن زمان سختیها
بسیار شده و عمرها کوتاه میگردد.
📚:کنز العمال، جلد۱۴، صفحه۲۴۴
روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
جان آقام ( عج ) . . .
🍇چرابرای امام زمان بایدصدقه گذاشت؟؟؟؟؟؟🍇
💠🔹وقتی آقا بدنیا آمدند،ابلیس فریادبلندی به آسمان کشید...که تا آن زمان این طورفریادنزده بود.
👿همه فرماندهان ابلیس جمع شدند و جویای علت شدند.
ابلیس گفت:
آخرین حجت خدابدنیا آمد با ظهوراومرگ میرسد،
هرکدام ازشیاطین پیشنهادی دادند،یکی گفت درکودکی اورابکشیم.
ابلیس:اگراورابکشیم خودمان هم نابودمیشویم ( لولاالحجه لساخت الارض باهلها)....
وبه نتیجه نرسیدندتصمیم گرفتندکه سلامتی حضرت رابه خطربیندازند
هر روزه نه تنهامن نوعی باعث آزردگی قلب نازنینش میشوم،که شیاطین هم دست به دست هم داده اند تاسلامتی آن مهرعالم آرا رابه خطربیندازند
📚منتهى الامال، شیخ عباس قمی، ج 1، ص 18.
🐞 با خودمون عهد ببندیم هر روز صدقه ای برای سلامتی امام زمان کنار بذاریم صدقه حتما نباید پولی باشه. یک صلوات هم کافیه💕
فقط امام زمان ( عج )
جان آقام ( عج ) . . .
از عارفی پرسیدند...
از کجا بفهمیم در خواب غفلتیم یا نه‼️
او جواب داد:اگر برای امام زمانت کاری می کنی ی تبلیغی انجام میدهی و خلاصه قدمی بر می داری و به ظهور آن حضرت کمک میکنی،
بدان که بیداری.
و الّا اگر مجتهد هم باشی درخواب غفلتی!!!!
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_سی_و_دوم: صبح موقع رفتن بغلش کردم و با بغض قربان صدقه اش م
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_دا
#قسمت_سی_و_سوم:
روز سی و یکم شهریور ماه همه منتظر بودند فرداد برسد و بچه ها به مدرسه بروند.توی خانه ما هم سعید می رفت کلاس اول ابتدایی,حسن سوم ابتدایی و منصور اول راهنمایی.از جند روز بل بابا پول داده بود برایشان خرید کنیم. من هم پسر ها را برداشتم و رفتم فلکه دروازه.برایشان به اندازه پولی که داشتیم خرید کردم.بچه ها خصوصا سعید از چیز هایی که برایشان خریدم ذوق می کردند.شب هم بچه ها را به هوای اینکه صبح اول وقت بلند شوند,زود خواباندم.
فردا صبح بعد از اینکه نمازم را خواندم سفره صبحانه را چیدم,بچه ها را از خواب بیدار کردم.دلم می خواست خودم سعید و حسن را به مدرسه برسانم.انگار روز اول مدرسه رفتن خودم بود.کلی ذوق و شوق داشتم.روز های قشنگ مدرسه رفتن خودم را به یاد می آوردم.توی مسیر همان طور که دست سعید را گرفته بودم,به این طرف و آن طرف نگاه می کردم.عجیب بود .به نظرم خیلی خلوت بود و هیچ بچه ای دیده نمی شد .به مدرسه که رسیدیم در بسته بود. تا خواستم در بزنم یکی از همسایه ها را دیدم.سلام کردم و پرسیدم:چرا در مدرسه بسته اس؟
گفت:مگه نمی دونی دیشب عراق شهر رو بمبارون کرده؟
با تعجب پرسیدم:کی؟
گفت:نصف شب.
باورم نمی شد به همین راحتی به ما حمله کرده باشند.چه طور من از صدای بمباران چیزی نفهمیدم.دیگر ناایستادم بچه ها را سریع به خانه برگرداندم و خودم سر خیابان برگشتم تا شایدکسی را ببینم و خبری بگیرم.همین طور که سر گردان بودم احلام انصاری یکی از هم کلاسی های دوران ابتدایی ام را دیدم.احلام گریه می کرد.تمام صورتش قرمز شده بود.رفتم جلو با اینکه مدت ها بود او را ندیده بودم بدون هیچ حرف دیگری پرسیدم:احلام چی شده >؟ چرا گریه می کنی؟گفت:دایی ام شهید شده .
گفتم:چرا؟چرا شهید شده؟
گفت:تو دیشب تو شهر نبودی؟مگه نممی دونی شهر رو بمبارون کردند؟
گفتم :چرا ولی من چیزی نفهمیدم.حالا چی شده؟!
احلام در حالی که نمی توانست جلوی هق هق اش را بگیرد گفت:خونمون رو زدند داییم دیشب مهمون مون بود. تو خواب شهید شد.
خیلی ناراحت شدم .پرسیدم:حالا کجا می خوای بری؟
گفت:جنت آباد دایی ام رو بردن اونجا.
با اینکه دوست نداشتم احلام را تنها بگذارم ولی فکر می کردم توی بیمارستان می توانم کمک کنم.از احلام جدا شدم و راه افتادم طرف بیمارستان مصدق.هیچ ماشینی نبود سوار شوم.پیاده راه افتادم.مسیر بیمارستان را از خیابان اردیبهشت و بعد خیابان چهل متری پیش گرفتم.از فلکه اردیبهش هرچه به فلکه فرمانداری نزدیک تر می شدم تردد ماشین ها و آمبولانس هایی که به سرعت به سمت بیمارستان می رفتند بیشتر می شد.در عوض رفتد و آمد آدم ها چندان زیاد نبود.آن هایی را هم که می دیدم وحشت زده بودند.فلکه فرمانداری را که رد کردم ازدحام جمعیت را در پشت بیمارستان مصدق دیدم.تجمع این همه آدم آنجا برایم عجیب بود.هرچه نزدیک تر می شدم صدای گریه و زاری و جیغ و فریاد ها را بلند تر می شنیدم و مردم عزادار می دیدم که به سر سینه می زدند و اسم عزیزشان را می آوردند.لباس بعضی ها خونی بود.بعضی ها هم سر تا پا خاکی بودند.خیلی از زن ها هم روی زمین نشسته بودند و خودشان را می زدند.همین طور که به این ها نگاه می کردم تلاش کردم ازدحام را کنار بزنم و از لابه لای مردم راه را باز کنم و جلو بروم.به در نرده ای بیمارستان نزدیک شده بودم که یک دفعه نگهبان ها در را باز کردند و جمعیت با فشار توی حیاط بیمارستان ریخت.
کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی
ادامه دارد.......
📝اجتماع و دورهمی خانواده منتظران
⭕️ارسال فقط با لینک
ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️
📩
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798