👌امنیت اتفاقی نیست:
لذت بندگی همراه با تفکر
🍃🌺
#استاد_پناهیان
#پیام_معنوی
✨🌹کجا قدم میزنی❓🌹✨
♻️تفکر مانند قدم زدن است،🚶🚶
باید ببینی در کجا و در چه هوایی قدم می زنی⁉️👌👌
و به سوی کدام هدف قدم برمیداری✅
💠👌بعضی ها هنگام قدم زدن؛ به سوی هیچ محبوبی نمیروند؛😒
⭕️فقط دور میزنند😏
بعضی ها در گلستان🌳🌹🌺قدم بر میدارند😍😊
❌❌ولی بعضیها در سنگلاخ راه میروند.😣😖
💟برنامه قدم زدن تو در چه هوایی
و به سوی کیست⁉️‼️
🍃🌺
هدایت شده از 🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_شصتم: روز سوم هم تماما در گیر کار بودیم.شهید خیلی زیاد بو
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_دا
#قسمت_شصت_یکم:
یک پسر بیست و چند ساله عرب زبان با موهای کم پشت فر,صورت لاغر و کشیده و سیبیلی نازک با مرد جا افتاده ای به نام جابر جبارزاده جزو کسانی بودند که سخت کار می کردند و حواسشان به ما هم بود,کمک مان کنند.این پسر عرب که اسمش یادم نمانده ,بچه کاری و صاف و ساده ای بود.توی سکوت کار انجام می داد.تا شهید می آوردند ,می دوید زیر تابوت یا برانکارد را می گرفت.سنگ های لحد را می آورد.بعد از دفن شهید تو قبر خاک می ریخت.ولی دست به جنازه ها نمی زد.هر روز هم می امد و تا کار بود توی جنت آباد می ماند.گاه در تشییع شهدا شعار می داد.بعضی از حروف را هم نمی توانست به خوبی ادا کند.ولی با اعتماد به نفس شعار می داد.مثلا حرف پ را ف تلفظ می کرد و می گفت:جنگ,جنگ,فیروزی.
چندین بار امدیم و رفتیم تا همه شهدا را آوردیم و شروع کردیم به دفن. چندتایی را که به خاک سپردیم,دیدم دیگر قبر خالی نیست.به مردی که از شدت خستگی بیل و کلنگ به دست روی خاک ها نشسته بود,گفتم:کلنگ رو بدید به من.با یک حالتی گفت:مگه بچه بازیه؟شما که نمی تونید قبر بکنید.
عصبانی شدم و گفتم:برای چی من نمی تونم قبر بکنم؟شما مردها فکر کردید چون ما زنیم توان و قدرت نداریم؟
کلنگ را گرفتم و شروع کردم به کندن زمین .کار آسانی نبود.عرق می ریختم و کلنگ می زدم.مرد که به نظر از نوع بر خوردش پشیمان شده بود,اصرار کرد کلنگ را بگیرد.کلنگ را ندادم و از لج او یک قبر کامل کندم.ولی کف دستانم بد جور می سوخت و بعدش تاول زد.هوا خیلی گرم بود و آفتاب بدجور اذیت می کرد.شیون و زاری مردم و گرد و خاک گورستان انگار گرما رابیشتر می کرد.سر گودالی که کنده بودم ایستادم,دست به زانوهایم گذاشتم و کمی خم شدم ببینم گودی قبر اندازه است یا باید باز هم بکنم.در عین حال به خودم هم می گفتم: حالا که مردن اینقدر ساده است حتما یکی از این قبر ها هم امروز و فردا مال من میشه.توی آن شلوغی و هیاهو شنیدم یک نفر می گوید:آب,آب.
پسر نوجوانی بود که توی سطل ,آب و یخ ریخته و با لیوان دست مردم می داد.خواستم بگویم به من هم بده که دیدم دو ,سه ردیف بالتر پیرمردی که توی قبر است به مردهایی که می خواستند جنازه ای را به دستش بدهند,گفت:نه این طور نمیشه دفنش کنیم.نفهمیدم منظورش چیست.همان طور نگاهم به آن طرف ماند.پیرمرد از قبر بیرون آمد و به یکی از مردها گفت:اینو نگه دار این خشک شده ,و به پای خم مانده جنازه اشاره کرد.بعد خودش را با تمام هیکل روی جنازه انداخت و زانوی او را شکست.صدای خشک شکستن استخوان آنقدر بلند بود که همه شنیدیم.فامیل های شهید و مردمی که انجا بودند,نعره کشیدندو بلند بلند گریه کردند.خیلیل ها لا اله الا الله می گفتند.من هم تمام تنم لرزید.خشکم زده بود.به زانوی پای خودم که خم کرده بودم نگاه کردم.درد شدیدی در آن احساس می کردم.یکی از زنان که بین جمعیت بود نمی دانم چه نسبتی با آن جنازه داشت که با دیدن این صحنه شروع کرد به جیغ کشیدن و خودش را زدن.خاک های دور و برش را توی سرش ریخت .موهایش را چنگ زد و صورتش را خراشید.بعد خودش را روی خاک ها انداخت و مثل بچه ها غلت خورد و پاهایش را تکان داد.بیچاره می سوخت و به خودش می پیچید.اما هیچ کدام از این کار ها آرامش نمی کرد.بعد از هوش رفت.زن ها کشان کشان او را به گوشه ای کشاندند و به سر و رویش آب ریختند و شانه هایش را مالش دادند.به هوش نمی آمد.این صحنه بد جور ناراحتم کرد.گرما هم حالت عصبی ام را تشدید می کرد.به پسر نوجوانی که اب آورده بود ,گفتم:یه لیوان آب به من بده.لیوان را توی سطل آب فرو برد و دستم داد و گفت:بخور و بگو یا حسین.
کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی
ادامه دارد.......
📝اجتماع و دورهمی خانواده منتظران
⭕️ارسال فقط با لینک
ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️
📩
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
هدایت شده از 🕊 ان شاء الله خیره عروس 🌞
😊❤️😊❤️
دکتر کہ دید افتِ فشارم
همیشگیست
دستِ تو را گرفت و
بہ دستم فشار داد!😉
👏آفرین_واسطہ_ازدواج_بشین👏
ان شاء الله خیره
https://eitaa.com/EnShaAllahKheyreh
کارنامه کنکوریها الان رو سایته
http://srv6.sanjesh.org/p_krn/index.php/krn_1res_mor97/sar_res97min05/krn
@KhanevadeHMontazeran
ان شاءالله خیر باشه و فرزندان همگی موفق و زهراپسند باشند
هر لحظه شکرگزار خدا باشید
و بیندیشید که چقدر ثروتمندید
خانواده تان بسیار قیمتی است
وقتتان طلاست و
سلامتی تان گنج..
هميشه و همیشه،
چيزى براى شكرگزارى وجود دارد
@KhanevadeHMontazeran
هدایت شده از گروه زیارت عاشورا✨خانواده منتظران
📣📣 تاریخ شروع. 5/11
#فـــــــــــــــــراخـــــــــــــوان
چله_مجرب زیارت عاشورا
وزیارت آل یاسین
جهت تعجیل در امر ظهور
ان شاءالله
http://eitaa.com/joinchat/68157452Ca8d3516bf3
هدایت شده از موسسه مصاف
‼️بی بی سی کیفر خواست #رائفی_پور را صادر کرد!
✅ تنها کانال رسمی استاد رائفی پور و جنبش مصاف
@masaf
هدایت شده از 🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_دا
#قسمت_شصت_و_دوم:
لیوان را گرفتم.خیلی خنک بود.آب را سر کشیدم و لیوان را پس دادم.راه افتادم
طرف غسالخانه.صحنه شکستن زانو و صدایی که شنیدم مدام در ذهنم تداعی می شد.حالم بد بود.سینه ام می سوخت.آبی که خورده بودم,به حالت تهوع تا حلقم بالا می آمد.
دوباره رفتم وسیله بگیرم.آقای پرویز پور گفت:دیگه چیزی نمونده.باید برم بیارم.وقتی دیدم از جایش بلند شد ودفترش را بست فهمیدم همان موقع دارد می رود.گفتم:اگه زحمتی نیست منم تا در خونه برسونید.
می خواستم خبری از خانه بگیرم.دلم می خواست بدانم بابا به خانه سر زده یا نه.نگرانش بودم.گفت:مانعی ندارد.
رفتم.وانت آقای پرویزپور جلوی در پارک بود.سوار شدم و راه افتادیم.تا خانه راهی نبود.توی کوچه مان که پیچیدیم,آقای پرویزپور گفت:می خواهید برگردید جنت آباد؟گفتم :بله چه طور مگه؟گفت:پس من می ایستم,شما کارتان را انجام بدهید,برگردانم تان جنت آباد.تشکر کردم و وقتی ماشین نگه داشت ,دیدم همسایه ها دور هم جمع اند.از ماشین که پیاده شدم,عمو غلامی جلو آمد و به دنبالش زن عبدالعلی همسایه دیوار به دیوارمان ,ننه رضا,ننه صغزی وو زن عمو غلامی همه دورم را گرفتند.سلام کردند و آن ها که به نظر می رسید می دانند من از کجا می آیم,خسته نباشید گفتند.
آقای پرویزپور که عمو غلامی را آشنا دید ,از ماشین پیاده شد.بت او سلام و علیک کرد و دست داد.بعد عمو غلامی رو به من گفت:عمو,تو روی همه هسایه ها رو سفید کردی .آفرین به تو .برادر زاده شیر زنم.
می خواستم بگویم کجایی ببینی از خستگی بعضی وقت ها می برم و دیدن بعضی صحنه ها طاقتم را طاق می کند.ولی چیزی نگفتم.
زن ها پرسیدند:دختر سید جنت آباد چه خبر؟
گفتم:هیچی.همه اش گریه و زاری.همه اش مصیبت و غم.راه به راه شهید می یارن.
زن عمو غلامی گفت:من که یه دقیقه هم طاقت نمی یارم.اگه پام رو بزارم اونجا در جا سکته می کنم.والله خوبه تو با این سن وسالت طاقت آوردی.
ننه رضا هم گفت:آره تو باعث افتخار مایی.رو سفیدمون کردی.
حرف های همسایه ها برایم عجیب بود.فکر نمی کردم تا این اندازه کار کردن توی جنت آباد برایشان اهمیت داشته باشد یا اصلا در جریان قرار گرفته باشند.ما کجا هستیم.
چون می خواستم با آقای پرویز پور به جنت آباد بر گردم ,از بین شان جدا شدم و رفتم خانه.اول از همه از دا پرسیدم:از بابا چه خبر؟
باناراحتی گفت:هیچی.چه خبر.
با آنکه خودم دلشوره اش را داشتم ولی به دا گفتم:نگران نباش.
بعد سریع رفتم سر کمد. گوشواره هایم را زا گوشم باز کردم.بعد گردنبند طلایم را از گردنم در آوردم و توی قفسه کمد گذاشتم.این ها اولین تکه طلاهایی بودند که بابا امسال به عنوان عیدی برایم خریده بود.گردنبندم را خیلی دوست داشتم و برایم عزیز بود .از زمانی که بابا آن را به گردنم انداخته بود ,بازش نکرده بودم.ولی توی این سه روز موقعی که خم می شدم و می خواستم جنازه ای را بردارم یا بشویم گردنبند از گردنم آویزان می شد و اعصابم را خورد می کرد.از طرف دیگر نمی دانم چرا دیگر این جور چیزها برایم معنایی نداشت.وقتی مردم جانشان را می دادند دیگر طلا چه اهمیتی داشت.هنوز در کمد را نبسته بودم که صدای دا را از پشت سرم شنیدم......
کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی
ادامه دارد.......
📝اجتماع و دورهمی خانواده منتظران
⭕️ارسال فقط با لینک
ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️
📩
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
آخرین و نزدیک ترین دیدار آدمی با شیطان
@KhanevadeHMontazeran
(بسم الله الرحمن الرحیم)
پیامبر اکرم حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمودند:
در بالین مردگان خود حاضر شوید و به آنان «لا اله الا اللّه» تلقین کنید و نوید بهشتشان دهید؛ زیرا حتّی مردان و زنان بردبار هم در این صحنه گیج و سرگشته میشوند و شیطان بیش از هر زمان دیگری در هنگام مرگ به آدمی نزدیک میگردد.
سوگند به آن که جانم در دست اوست، مشاهده فرشته مرگ (عزرائیل) سختتر از هزار ضربه شمشیر است. سوگند به آن که جانم در دست اوست، جان هیچ بنده ای از دنیا (بیرون) نرود مگر این که یکایک رگهای او درد کشند.
متن حدیث:
رسولُ اللّه صلی الله علیه و آله و سلّم:
اِحضَروا مَوتاکُم ولَقِّنوهُم «لا إلهَ إلاَّ اللّهُ» وبَشِّروهُم بالجَنّةِ، فإنّ الحَلیمَ مِن الرِّجالِ والنِّساءِ یَتَحَیّرُ عندَ ذلکَ المَصرَعِ ، و إنّ الشّیطانَ أقرَبُ ما یکونُ مِن ابنِ آدمَ عندَ ذلکَ المَصرَعِ. و الّذی نَفسی بیَدِهِ ! لَمُعایَنهُ مَلَکِ المَوتِ أشَدُّ مِن ألفِ ضَربَةٍ بالسَّیفِ. والّذی نَفسی بیَدِهِ ! لا تَخرُجُ نَفسُ عَبدٍ مِن الدّنیا حتّی یَتَألَّمَ کُلُّ عِرقٍ مِنهُ علی حِیالهِ.
«منتخب میزان الحکمه، صفحه ۵۲۰»
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
#خانواده_بزرگ_منتظران
🔴 پیشنهاد مذاکره بدون پیششرط ترامپ با روحانی چند ساعت بیشتر عمر نکرد!
⭕️در حالیکه رئیسجمهور آمريکا شب گذشته در ادامه مواضع متناقض خود مدعی شد که حاضر است در هر کجا و هر زمان، بدون هيچ پیششرطی با روحانی دیدار کند، ساعاتی بعد وزير خارجهاش در مصاحبه با شبکه CNBC برای مذاکره بدون پیششرط او با روحانی شرط گذاشت و آن را به تغییر رفتار ایران منوط کرد.
@KhanevadehMontazeran
#خانواده_بزرگ_منتظران
⭕️به گوش باشید
⭕️به هوش باشید
مواظب باشید پایتان در این فتنه🇺🇸 نلغزد:
:
گرانی هسسسست
بدم هسسسست
ولی ما تحمل میکنیم
چون فتنه جدید در راه هست
بدتر از88
مواظب باشید♦️
سران فتنه 9تیر، همگی جمع شدند آنور، پیش پدرخوانده هایشان جلسه دارند..
قرار است ترامپ پشت تریبون، تحریم ها را 2 برابر کند...
گماشته های اینورشان هم به اسم مردم قرار است چند روز بعدش به خیابان ها بریزند..
اگردقت کنید تعداد جوک ها و متن های مربوط به گرانی چقققققققققدر این روز ها در فضای مجازی زیاد شده است...
کلیپ هایی از فقرمردم وغیره...
برای تحریک اذهان..!!!
گرانی تنها چیزی هست که همه ادم ها را به بیرون میکشاند.
واقعا هم این مردم درد دارند...
کمر اقتصادشان خم شده است.
با این اوضاع افتضااااااح اقتصادی بیرون ریختنم دارد..
من نیز دلم میخواهد بروم... اما نه نمیروم
چون
چون
چون
نکته اینجاست که اغتشاش گرانِ بین مردم قصدشان ارزانی برای ما نیست ...
قصدشان براندازی حکومت است.
باید فریب این فتنه های جدید را نخورد...
این دشمنان داخلی خودمان هستند که به ترامپ و آمریکا نخ می دهند
تا چگونه فشار بیاورند...
دیدند از طریق طرفدارهای یه کاندیدای ریاست جمهوری یا تظاهر به تقلب در انتخابات نتوانستند...
این روش جدید تیم اتاق فکرشان است...
#رها_کردن_وضعیت #اقتصادی کشور به حال خودش
رکود... تورم...
آیا این اقتصاد وزیر ندارد؟
کشور دولت ندارد؟
تنها دغدغه شان شده، رفتن زنان ب ورزشگاه....
رفع حصر خانگی سران فتنه...
ربنای شجریان
سانسور گرگ
قانون حجاب اختیاری. وووو
تأمل
من هم از همین مردم هستم
گرانی برای من نیز تبعات خودش را دارد...
نفس برایم نمانده که از جای گرم بربیاید...
من نیز درد میکشم وقتی مردم شهرم برای نان روزشان تا کمر در سطل های زباله خم می شوند
اما
اما
تا اخرین نفس پای آرمان های امام و شهدا و انقلابم می مانم...
نمی گذارم با بی کفایتی مسئولینم در مدیریت... افسار از هم گسیخته کشورم ایران به دست دشمنان بیفتد.
.
من... آرامش کودکم را هنوووز وام دار شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم بی بی زینب (س) هستم..
نمیگذارم ایران
یمن شود... سوریه شود... عراق شود...
کمی تأمل 🙏کمی تأمل🙏کمی تأمل🙏
مبادا موسی اشعری ها ما را از راه
#امام و#انقلاب و #ولایت بدر کنند
#امروز_روز_بصیرت_روز_بیداری و
#روز_مبارزه_با_شیطان_بزرگ_است
@KhanevadehMontazeran
#خانواده_بزرگ_منتظران
⭕️ حرف خدا یکی است!
✍️ صد برجام دیگر هم امضا شود حرف خدا همان است!
@KhanevadehMontazeran
#خانواده_بزرگ_منتظران
بسم الله الرحمن الرحیم
دوتا نماز دورکعتی است
#نماز_پنجشنبه توصیه آیت الله بهجت (رحمة الله علیه)
🔻نماز #حاجتی که #بسیار_مجرب است👌(خدا برکسی که این نماز را بخواند ولی حاجتی ازخدا نخواهد غضب میکند!)
🔻
❌ #مهم و #فوری
📛 #منافقین درحال انتشار دعوتنامه برای #تظاهرات (آتش افروزی) سراسری در ایران هستند. لطفا در همه گروهها اطلاع رسانی کنید تا انسانهای ساده اندیش فریب نخورند.
ظاهر قضیه اعتراض به #گرانی و اوضاع جاری کشور است.
اما پس از تجمع ، منافقین و فریب خورده ها کنترل تجمع را بدست می گیرند و با شعار هنجار شکن و تخریب و آتش سوزی به مقابله با #نظام و #مردم پرداخته و نیت شوم و پلید خود را پیگیری می کنند
به هوش باشیم 💥
بدانیم که #امنیت کشور حاصل خون هزاران شهید به خون خفته است
@KhanevadehMontazeran
#خانواده_بزرگ_منتظران
#فوری
📢بیانیه شدیداللحن و تند آیت الله مکارم شیرازی خطاب به دولت و دستگاه قضایی
🔹بسیاری از مردم از طرق مختلف با ما تماس میگیرند و می گویند چرا مشکلات ما از طریق مراجع، به مسئولین تذکر داده نمیشود؟
🔹آنها معتقدند، تیم اقتصادی دولت ضعیف است. چه اصراری دارند که مشکلات به دست آنها حل شود؟ چرا این تیم ضعیف را عوض نمیکنند؟ چرا صاحبنظران باتجربه اقتصادی را فرا نمیخوانند؟ چرا به جای اینکه کارخانهها را فعال کنند و جوانان ما را به کار دعوت نمایند، ثروتهای مردم را از گردش اقتصادی خارج کرده و به صورت سکه و دلار در خانهها محبوس میکنند؟
🔹مردم از دستگاه قضایی نیز به شدت شکایت دارند. میگویند اگر آنها با قاطعیت، شجاعت و سرعت با مفسدان اقتصادی برخورد کنند این جرثومههای فساد به سرعت برچیده میشوند.
🔹اگر در مسأله چهار، پنج هزار خودروی قاچاق که اسناد آن کاملاً در دست است، در چند هفته حکم صادر و اجرا شود، دیگران جرأت آن سوء استفادههای کلان را نخواهند کرد.
🔹مردم قضاتی میخواهند شجاع، با قاطعیت و با سرعت که به این وضع شرمآور مفسدان پایان دهند.
#بیشتر_بخوانید 👇
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
💥فتنه #شام و #سوریه تا ظهور ادامه خواهد یافت.
🌀مستندات بسیاری بر حوادث شام، در سالهای قبل از ظهور امام زمان، اشاره میکنند. مهمترین آنها روایت جابر در 📚کتاب «الغیبه» نعمانی، است که از امام محمّد باقر (ع) نقل میکند که فرمودند:
♻️«ای جابر! قائم ظهور نمیکند تا آنکه فتنهای شام را فراگیرد و اهل شام به دنبال خلاصی از آنند؛ امّا راهی برای آن نمییابند.» (2)
و نیز در📚 کتاب ملاحم و فتن این طاووس به نقل از کتاب «عقد الدّرر» از منابع اهل سنت، چنین نقل شده است:
🍃«در شام، فتنهای خواهد بود که آغازش همچون بازی کودکان است. هر چه این فتنه از یک طرف آرام و خاموش میشود، از جانب دیگر سربرمیآورد و پایان نمیپذیرد تا آنکه منادی از آسمان ندا سر میدهد. آگاه باشید که تنها فلانی (امام عصر) امیر است…» (3)
سناریوی غرب در مواجهه با گروه های سلفی تکفیری و داعش، آن است که این گروه ها را به عنوان نیروی موثری جمع آوری کرده اما در نهایت به عنوان نیروی مزاحم در منطقه نگه می دارد. یعنی این گروه ها همچون طالبان در افغانستان، محدود می شوند اما از بین نمی روند و دائم برای دولت های اسلامی به ویژه #عراق و #سوریه خطرآفرین خواهند شد. به عبارت دیگر این مناطق همیشه آبستن #حوادث_غیر_منتظره و #ناگهانی خواهند شد و کشورها در هاله ای از بی امنیتی فرو می رود.
📚پی نوشت:
2) نعمانی، الغیبۀ، ص ۲۹۰
3) ابن طاووس، فتنه ها و آشوب های آخرالزمان، ص ۳۰
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
⭕️ حرف خدا یکی است! ✍️ صد برجام دیگر هم امضا شود حرف خدا همان است! @KhanevadehMontazeran #خانواده_ب
🎯مذاکره فقط به این شرط👇
📣قابل توجه مذاکره اندیشان (یعنی همونایی که تا دشمن میگه بیاین مذاکره، گوشاشون تیز میشه)
👈اگه دوست دارین بازم مذاکره کنید و به یک برجام دیگه اما از نوع کاملا پایدارش برسین راهش اینه:
👌"و لن ترضی عنک الیهود و لا النّصاری حتّی تتّبع ملّتهم" (بقره- 120)
🔻یعنی اگه میخاین آمریکا دوباره زیر قرار داد نزنه، باید توی قرارداد فقط اینو بنویسین:
🙏هرچی شما بخاین
💠خدا توی آیه بالا گفته که اینا هیچ وقت از شما راضی نمیشن مگه اینکه از اونها پیروی کنید (گوش به امرشون باشید)
❗️یعنی اونا عدم استقلال شما را میخان، و بردگی تون را ( ذلت)
🔷خدا راهنمایی های لازم را توی قرآن گفته و بشر را آزاد گذاشته
💢حالا این بشر یا به راهنمایی خدا گوش میکنه یا اینکه با عقل ناقص خودش اینقدر آزمون خطا می کنه و اینقدر هزینه میده تا آخرش به همون حرفی برسه که قرآن گفته
✅اصلا ما ولی فقیه برای این داریم که در لحظات حساس، مردم و مسئولین را طبق قرآن راهنمایی بکنه
♨️و اونایی که ولی فقیه را با ترفندهای مختلف زیر سوال می برند هم برای این داریم چون شیطون قسم خورده نذاره مردم به راهنمایی قرآن گوش کنند
⚫️و مسئولینی که به راهنمایی ولی فقیه بی توجهی می کنند، برای این داریم که یه وقتایی موقع رای دادن، مردم به کسایی رای دادن که بیشتر مورد پسند دشمنان قرآن بودن
👌و این مسئولین نتیجه کارشون اینه که به همه نشون بدن آیه زیر دقیقا درسته که
💠ومَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا ( یکی از معانی آیه: هرکس از قرآن رویگردان شود زندگی اش سخت می شود )
❌و این متن هم برای اینه که نشون بده ریشه مشکلات کجاست
⚠️هرچند اونایی که علاقه ندارن از خواب بیدار بشن، بازم با بهانه گیری توضیحات بالا را زیر سوال می برن، اما شما نشرش بدین، چون همه بهانه گیر نیستن
هدایت شده از 🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_شصت_و_دوم: لیوان را گرفتم.خیلی خنک بود.آب را سر کشیدم و لی
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_دا
#قسمت_شصت_و_سوم:
صدای دا را از پشت سرم شنیدم,پرسید:چرا اینارو در آوردی؟
گفتم:به دردم نمی خوره.
گفت:یعنی چی؟
چیزی نگفتم.ساعتم را هم باز کردم ولی دیدم لازمم میشه,دوباره برش داشتم و به دا گفتم:دا من امشب می مونم جنت آباد.نگران من نباش.
به اعتراض گفت:برای چی بمونی.بابات بیاد ناراحت می شه.
گفتم:برای چی ناراحت بشه.همه اونجا هستن.ما تنها نیستیم.تازه بابا خودش اوضاع جنت آباد رو دیده .می دونه اونجا چه خبره.
گفت:خودت می دونی.جواب بابا رو هم خودت بده.
گفتم:باشه و از خانه زدم بیرون.سوار ماشین اقای پرویزپور شدم و رفتیم اداره خدمات شهرداری.جلوی در آقای پرویزپور گفت:شما هم پیاده شید.
با آقای پرویزپور داخل ساختمان شهرداری شدم.آنجا به یکی از آقایان سپرد طاقه ی پارچه کفن را تحویل من بدهند.بعد گفت:شما اینجا بمان تا من برگردم.
خودش رفت.ده دقیقه,یک ربع بعد همان مردی که آقای پرویزپور با او صحبت کرده بود,طاقه های پارچه را توی گونی ریخت و دستم داد.چیزی نگذشت آقای پرویز پور هم امد.گونی را برداشت و پشت وانت گذاشت.پشت وانت چند بسته بزرگ پنبه رول مانند,چند تا دفتر بزرگ و یک کیسه که رویش نوشته شده بود((کافور))دیدم.فهمیدم آقای پرویزپور توی این فاصله دنبال اینها رفته است.سوار ماشین شدیم و برگشتیم جنت آباد.
طرف های ساعت سه,چهار دیگر همه بریده بودیم.هر کس از خستگی یک طرف افتاده بود.آنقدر کار سرمان ریخته بود که به ناهار هم نرسیده بودیم.گرسنگی بهم فشار می آورد و دلم ضعف می رفت.دست هایم می لرزیدند.ولی اصلا فکر غذا را هم نمی توانستم بکنم.وقتی خم می شدم تا جنازه ای را بردارم,سرگیجه ام بیشتر می شد و چشمانم سیاهی می رفت.با این حال نه دل و دماغ غذا خوردن داشتم,نه چیزی برای خوردن پیدا می شد.گاه غساله ها از توی کمد زنگ زده گوشه اتاق بیسکویتی در می آوردند و می خوردند.به من هم تعارف می کردند و می گفتند:بخور.
می گفتم نه.
اصرا که می کردند یک بیسکویت بر می داشتم.طرف دهانم نبرده بوی خون و کافور بیشتر توی دماغم می زد.عق می زدم و صحنه جنازه هایی که موج انفجار غیر از لت و پار کردنشان آن ها را به هم پیچانده,چشم هایشان را بیرون آورده و حنجره هایشان را پاره کرده بود,جلوی چشمم می آمد.همین ها برایم کافی بود که از زندگی بیزار شوم و دلم هیچ چیز نخواهد.
دو ,سه بار در طی روز پیرمردهای غسال سراغ چای گرفتند.مریم خانم وسط کار ,دستکش ها ی سیاهش را که دل مرا هم بهم می زد,در می آورد,کتری را پر از آب می کرد و روی چراغ نفتی می گذاشت.آب که جوش می آمد,یک مشت چای خشک توی کتری می ریخت و برای پیر مردها که بیرون نشسته بودند و سیگار می کشیدند,می برد.برای خودش هم توی شیشه های کوچک مربا چای می ریخت.با اینکه دلم برای یک لیوان چای لک زده بود,ولی نمی توانستم حتی طرفش بروم.مریم خانم اصرار می کرد بیا بخور خستگی ات در می آید.بهانه می اوردم با شکم خالی چای نمی توانم بخورم.دو روز و نصفی از جنگ گذشته بود و صدای انفجار ها و تعداد کشته ها عوض اینکه کم شود,بیشتر می شد.خصوصا اینکه پادگان دژ در نزدیکی جنت آباد و به هوای پادگان آن منطقه را بیشتر می زدند.همان طور که با بقیه نشسته بودم فکر کردم و با خودم گفتم:این طوری نمی توانیم ادامه بدهیم.داریم از پا می افتیم.باید نیروی کمکی داشته باشیم.این زن ها و مردهای غسال مگر چقدر می توانند دوام بیاورند.هر چی هم که می گذره جنازه ها به جای اینکه کم بشن زیاد می شن و همین جور روی هم انبار شدند.
کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی
ادامه دارد.......
📝اجتماع و دورهمی خانواده منتظران
⭕️ارسال فقط با لینک
ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️
📩
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798